جدول جو
جدول جو

معنی پیخوسته - جستجوی لغت در جدول جو

پیخوسته
(پَ / پِ خُسْ تَ / تِ)
پیخسته. درهم آکنده یعنی در هم جسته:
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پیخوسته را رنج بود.
عنصری
لغت نامه دهخدا
پیخوسته
لگد مال شده پی سپرده لگد کوب کوفته زیر پای: زبش کش بخاک اندرون گنج بود ازو خاک پیخسته را رنج بود. (عنصری) -2 کوبیده: ماهی گیران بزمستان سر و دستها را تا ببازوان بسیر کوفته همی آلایند تا ساقها بسته شود و بخاراز دست بیرون نیاید و چون بخار اندر پیخسته بماند گرم شود، درمانده عاجز بیچاره: بر رفتنیم اگر چه درین گنبد بیچاره ایم و بسته و پیخسته. (ناصر خسرو)، متعفن بد بو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
به هم رسیده، به هم چسبیده، پیوندکرده شده، همیشه، دائم
فرهنگ فارسی عمید
(هََ)
پیخستن. رجوع به پیخستن شود
لغت نامه دهخدا
متصل بهم بسته بلافصل ملحق لاحق مقابل گسسته گسیخته جنیانجکث قصبه تغزغزست... و مستقر ملک است و بحدود چین پیوسته است. توضیح فرهنگستان این کلمه را بمعنی متصل برگزیده، دایم همیشه مدام همواره لاینقطع: کسی است که پیوسته با تو بود. از جان عشق و دولت رندان پاکباز پیوسته صدر مصطبه ها بود مسکنم. (حافظ)، خویش خویشاوند نزدیک قریب، جمع پیوستگان: کس فرستاد و عبدالملک و حبیب و مروان برادران یزید بن مهلب بودند همه بیاوردند و بند کردندو آن کسان نیز که پیوسته او بودند. ز پیوستگانم هزار و دویست کز ایشان کسیرابمن راز نیست. (شا. لغ)، مقرب ندیم، جمع پیوستگان: قصد این خاندان کرد و بر تخت محمود و مسعود و مودود بنشست چون شد و سرهنگ طغرل کش باو و پیوستگان او چه کرد، منظم برشته کشیده (جواهر) : او هنر دارد بایسته چو بایسته روان او سخن راند پیوسته چو پیوسته درر. (فرخی) -6 برشته نظم کشیده منظوم، یک لخت یک پارچه آنچه از اجزای وی بهم متصل باشد: نبینی ابر پیوسته بر آید چو باران زو ببارد بر گشاید. (ویس و رامین) -8 پیوند خورده پیوند شده: گهرشان بپیوند با یکدگر که پیوسته نیکوتر آید ببر. (گرشا. لغ) -9 (پیشاهنگی) فرهنگستان این کلمه رابمعنی اعضای دایم پیشاهنگی پذیرفته، جمع پیوستگان. یا پیوسته خون. خویش نسبی کسی که از تخمه و نژاد شخص باشد: چو پیوسته خون نباشد کسی نباید برو بودن ایمن بسی. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرخواسته
تصویر پرخواسته
غنی، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخسته
تصویر پیخسته
لگد مال شده، لگد کوب شده، پامال
فرهنگ لغت هوشیار
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که در زیر پای کوفته و نرم شده باشد لگد مال پی سپر: چنان بنیاد ظلم از کشور خویش بفرمان الهی کرد پیخست... (عنصری)، عاجز درمانده کسی که در جایی گرفتار آید و نتواند رها شدن پیخسته، بد بو متعفن گندیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیخسته
تصویر پیخسته
((پَ خُ تِ یا پِ خَ تِ))
لگدمال شده، درمانده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
((پِ وَ تَ یا تِ))
وصل شده، به هم بسته، مقرب، ندیم، همیشه، مدام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
مستمر، مربوط، متصل، لاینقطع، مرتبط، ممتد
فرهنگ واژه فارسی سره
دایماً، دمادم، علی الاتصال، علی الدوام، لاینقطع، متصل، متوالی، مدام، مداوم، مستدام، مستمر، ملحق، منسجم، هموار، همواره، همیشه
متضاد: ابداً، هرگز، هیچگاه، هیچوقت
متضاد: گسسته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
مستمرٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
Continuous, Unremitting
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continu, ininterrompu
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
连续的 , 不间断的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
継続的な , 絶え間ない
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
постоянный , неослабляемый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
kontinuierlich, unermüdlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
مسلسل
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ধারাবাহিক , অবিচলিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
endelevu, isiyokatizwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
sürekli, aralıksız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
지속적인 , 끊임없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
מתמשך , בלתי פוסק
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ciągły, nieprzerwalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
निरंतर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
terus-menerus
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
ต่อเนื่อง , ต่อเนื่อง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continu, ononderbroken
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
безперервний , невпинний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continuo, incesante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
continuo, ininterrotto
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پیوسته
تصویر پیوسته
contínuo, ininterrupto
دیکشنری فارسی به پرتغالی