جدول جو
جدول جو

معنی پیختگی - جستجوی لغت در جدول جو

پیختگی
حالت و چگونگی پیخته
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
فرهنگ فارسی عمید
پیختگی
(تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیخته
لغت نامه دهخدا
پیختگی
حالت و کیفیت پیخته
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
پیختگی
((تِ))
پیخته بودن
تصویری از پیختگی
تصویر پیختگی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، ریخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز ریخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
پخته بودن، حالت و چگونگی هر چیز پخته شده، کنایه از آزمودگی، تجربه داشتن، باتجربه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(پُ تَ / تِ)
نضج. حالت و چگونگی چیزی که پخته باشد. رسیدگی. ینع:
هر یکی با جنس خود در کرد خود
از برای پختگی نم میخورد.
مولوی.
، عقل. حزم. احتیاط. متانت. سنجیدگی. نباهت. وزن. باتجربگی. آزمودگی:
فزون کرد ارچه سفر رود مرد
همان پختگی به بود سود مرد
بکان کندن ار دست تو گشت ریش
مخور غم که سود از زیان است بیش.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِ)
حالت و چگونگی شپیخته. رجوع به شپیخته و شپیختن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ / تِ)
حالت و چگونگی اشپیخته
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ خَ / خُ تَ / تِ)
حالت و چگونگی پیخسته. صفت پی خسته
لغت نامه دهخدا
(تَ)
درخور پیختن. رجوع به پیختن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ/ تِ)
ریزش و سفک. (ناظم الاطباء). ریزش. (فرهنگ فارسی معین) ... برد و حال نیک نشان دهد (برآمدن نفث به یکبار) یکی ریختگی ماده دوم برآنکه قوه قوی است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، هر چیز روان شدۀ در قالب ریخته. (از ناظم الاطباء)، در قالب قرار گرفتن فلز. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
حالت و کیفیت پیاده مقابل سواری: تو مرا اگر پیاده ام منکوه که مرا از پیادگی گله نیست. (انوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردختگی
تصویر پردختگی
فراغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیتگی
تصویر پلیتگی
تافته بودن چون فتیله فتیله بودگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلتنی
تصویر پیلتنی
حالت و کیفیت پیلتن عظمت جثه زورمندی
فرهنگ لغت هوشیار
چگونگی پیوسته اتصال اتحاد مقابل گسستگی گسیختگی انقطاع: گمان نیست که صورت جسم نه این سه اندازه است که آن پیوستگی است که پذیرای آن توهم است... و آن صورت پیوستگی است لامحاله که اگر هستی جسم گسستگی بودی این ابعاد سه گانه را اندر وی نشایستی توهم کردن، مواصلت کردن دختر گرفتن و دختر دادن، اتصال دو کوکب مقال انصراف، نظم انتظام: چو این کرده باشد که کردیم یاد سخن را بپیوستگی داد داد. (شا. لغ)، استمرار دوام بقا: شادیش باد و کامروایی و مهتری پایندگی سعادت و پیوستگی ظفر. (فرخی) یا پیوستگی بااختر (کوکب)، بزعم قدما هر کس را در آسمان اختریست که طالع او با آن اختر مطابقت دارد. این اختران که در زندگانی بشر موثرند دارای امزجه خاص و شکل وکیفیت و کیفیات در زندگانی صاحب طالع موثراست مثلا مریخ را طبعی گرم وخشک بافراط و رنگی سرخ استو شکل و کیفیتش درازی و خشکی و درشتی آنست و هر کس که باریخ پیوستگی داشته باشد متهور و بی باک و لجوج و زود خشم گردد: هر کرا با اختری پیوستگی است مرو را بااختر خود هم تگی است. طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب. و ربود مریخی خون ریز خو جنگ و بهتان و خصومت جوید او. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که بتوان آنرا از ظرفی وارد ظرف دیگر کرد، آلت یا ظرفی که از فلزی در قالبی ریخته باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختگی
تصویر سوختگی
حالت سوخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلختگی
تصویر شلختگی
کاهل و لا ابالی بودن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
چگونگی و کیفیت ساخته، ساخته بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمیختگی
تصویر آمیختگی
در خور آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آویختگی
تصویر آویختگی
کیفیت و حالت آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
رسیدگی، چیزی که پخته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیختنی
تصویر پیختنی
در خور پیختن لایق پیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
ریزش، در قالب قرار دادن فلز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
عاشقی دلباختگی، آشفتگی، حیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پختگی
تصویر پختگی
((پُ تِ))
کنایه از کارآزمودگی و باتجربگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریختگی
تصویر ریختگی
((رِ تِ))
ریزش، در قالب قرار گرفتن فلز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوستگی
تصویر پیوستگی
اتصال، استمرار، ارتباط، ربط
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایستگی
تصویر پایستگی
ثبات، بقا، ثبت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ساختگی
تصویر ساختگی
مصنوعی، تقلبی، کذایی، جعلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیفتگی
تصویر شیفتگی
جلب توجه
فرهنگ واژه فارسی سره
آزمودگی، حذاقت، سنجیدگی، فهمیدگی، کمال، رسایی، نضج، احتیاط، حزم، دوراندیشی
متضاد: خامی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رسیدیّگی، بلوغ
دیکشنری اردو به فارسی