پتیاره، زن بدکار پتیار، بتیاره زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
پتیاره، زن بدکار پَتیار، بَتیارِه زشت و مهیب بدکار بلا، آشوب آسیب، آفت در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
مونگو، جهانگرد و رحالۀ اسکاتلندی، وی دو بار به قصد اکتشافات جغرافیائی به افریقا سفر کرد و در نیژر درگذشت، ولادت او بسال 1771م، / 1184 هجری قمری و وفاتش در سنۀ 1805م، / 1219 هجری قمری بوده است
مونگو، جهانگرد و رحالۀ اسکاتلندی، وی دو بار به قصد اکتشافات جغرافیائی به افریقا سفر کرد و در نیژِر درگذشت، ولادت او بسال 1771م، / 1184 هجری قمری و وفاتش در سنۀ 1805م، / 1219 هجری قمری بوده است
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود کندات و راه آن مالرو و محل سکنای تیره ای ازایل شاهسون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود کندات و راه آن مالرو و محل سکنای تیره ای ازایل شاهسون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
پلالک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری (از لغت نامۀ اسدی). بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار. (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی). از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و پلارک هزار. اسدی. چو بر دریا زند تیغپلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی. ، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند: با پلارک پلالک و برزن آن دو تیغ است و آن یکی مسکن. (فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری). دستت از جان خصم نگذارد چون برآید پلارکت ز میان. سنجر کاشی. ، جوهر شمشیر. جوهر تیغ: و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254). حصرم دیدی کزو چکدمی در معرکه بین پلارک وی. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). پلارک چنان تافت از روی تیغ که در شب ستاره ز تاریک میغ. نظامی (از فرهنگ رشیدی). درفشان یکی تیغ چون چشم گور پلارک برو تافت چون پرّ مور. نظامی (از فرهنگ رشیدی)
پَلالُک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک: چه چیز است آن رونده تیر خسرو چه چیز است آن پلالک تیغ برّان یکی اندر دهان حق زبان است یکی اندر دهان مرگ دندان. عنصری (از لغت نامۀ اسدی). بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار. (از لغت نامۀ اسدی نخجوانی). از آن آهن لعل گون تیغ چار هم از روهنی و پلارک هزار. اسدی. چو بر دریا زند تیغپلالک به ماهی گاو گوید کیف حالک. نظامی. ، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند: با پلارک پلالک و برزن آن دو تیغ است و آن یکی مسکن. (فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری). دستت از جان خصم نگذارد چون برآید پلارکت ز میان. سنجر کاشی. ، جوهر شمشیر. جوهر تیغ: و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254). حصرم دیدی کزو چکدمی در معرکه بین پلارک وی. خاقانی (از فرهنگ جهانگیری). پلارک چنان تافت از روی تیغ که در شب ستاره ز تاریک میغ. نظامی (از فرهنگ رشیدی). درفشان یکی تیغ چون چشم گور پلارک برو تافت چون پرّ مور. نظامی (از فرهنگ رشیدی)
نام قومی است در کشور کامبوج، واقع در جهت شرقی هندوچین، در دهکده های متشکل از خانه های متفرق در بین جنگلها سکنی دارند وبوسیلۀ رؤسای خود اداره میشوند و اکثر زنانشان دوشوهر و بیشتر دارند و تنها دختران از ارث بهره میبرند و بجن و پری اعتقاد دارند، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قومی است در کشور کامبوج، واقع در جهت شرقی هندوچین، در دهکده های متشکل از خانه های متفرق در بین جنگلها سکنی دارند وبوسیلۀ رؤسای خود اداره میشوند و اکثر زنانشان دوشوهر و بیشتر دارند و تنها دختران از ارث بهره میبرند و بجن و پری اعتقاد دارند، (قاموس الاعلام ترکی)
پیاز کوچک پیاز خرد پیاز کوچک، پیاز مو بیخ مو اساس الشعر، نی بوریا، قسمی سبزی خوردنی کوهی، نوعی از گرز که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند پیازی
پیاز کوچک پیاز خرد پیاز کوچک، پیاز مو بیخ مو اساس الشعر، نی بوریا، قسمی سبزی خوردنی کوهی، نوعی از گرز که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند پیازی