جدول جو
جدول جو

معنی پیارک - جستجوی لغت در جدول جو

پیارک
(رَ)
مرغی است مشابه بلبل در صورت و صوت لیکن سبزرنگ و خردتر از آن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یارک
تصویر یارک
مصغر یار، یار کوچک، پرده ای در شکم زن که بچه در آن قرار دارد و با بچه از شکم خارج می شود، بچه دان، مشیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارک
تصویر پارک
تفرجگاهی باغ مانند با محوطۀ وسیع و پر درخت
توقف اتومبیل در یک محل
فرهنگ فارسی عمید
ضایعۀ تورم غده های لنفاوی به ویژه در کشالۀ ران یا زیر بغل که در اثر بیماری هایی مانند طاعون ایجاد می شود که بسیار دردناک است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیازک
تصویر پیازک
پیاز کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پتیارک
تصویر پتیارک
پتیاره، زن بدکار پتیار، بتیاره
زشت و مهیب
بدکار
بلا، آشوب
آسیب، آفت
در آیین زردشتی مخلوق اهریمنی که در پی آزار مردم یا تباه ساختن چیزهای خوب و آثار نیکو است، دیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلارک
تصویر پلارک
بلارک، فولاد گوهردار، شمشیر گوهردار، بلالک، پرالک، پلالک
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
قسمی ورم و دنبل که در بن ران و زیر بغل پدید آید. (ناظم الاطباء). ورم و آماسی که در کش ران و بغل پیدا آید. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مونگو، جهانگرد و رحالۀ اسکاتلندی، وی دو بار به قصد اکتشافات جغرافیائی به افریقا سفر کرد و در نیژر درگذشت، ولادت او بسال 1771م، / 1184 هجری قمری و وفاتش در سنۀ 1805م، / 1219 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
کرسی پادوکاله از ناحیۀ آرّاس دارای 670 تن سکنه است
نام قناتی است در ملایر
لغت نامه دهخدا
باغ وسیع پردرخت که گردش و شکار و جز آن را بکار است: پارک مخبرالدوله، پارک اتابک، پارک امین الدوله
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان. در 42 هزارگزی جنوب غربی سیردان و 12 هزارگزی غربی راه شوسۀ قزوین به رشت، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع و دارای 1551 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصول عمده اش غلات و شغل مردمش زراعت و بافتن قالیچه و گلیم و جاجیم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2 ص 310)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام کوهی در ناحیۀ لاریجان. (سفرنامۀ رابینو ص 41 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(سُ رَ)
ابابیل که پرنده ای است سیاه بقدر گنجشک و در سقف عمارات آشیانه کند. و شاید لفظ مذکور محرف پرستوک باشد. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کرسی بلوک لت، ناحیۀ گوردن بفرانسه دارای 719 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 18 هزارگزی شمال اردبیل و 11 هزارگزی شوسۀ مشکین شهر به اردبیل با 968 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود کندات و راه آن مالرو و محل سکنای تیره ای ازایل شاهسون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ رُ)
پلالک. جنسی است از پولاد گوهردار. جنسی است از آهن پولاد هندی. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بلارک. بلالک:
چه چیز است آن رونده تیر خسرو
چه چیز است آن پلالک تیغ برّان
یکی اندر دهان حق زبان است
یکی اندر دهان مرگ دندان.
عنصری (از لغت نامۀ اسدی).
بدست هر یک از ایشان یکی پلارک تیغ
چنانکه باشد در دست دیو شعلۀ نار.
(از لغت نامۀ اسدی نخجوانی).
از آن آهن لعل گون تیغ چار
هم از روهنی و پلارک هزار.
اسدی.
چو بر دریا زند تیغپلالک
به ماهی گاو گوید کیف حالک.
نظامی.
، شمشیر. تیغ جوهردار. پرند:
با پلارک پلالک و برزن
آن دو تیغ است و آن یکی مسکن.
(فرهنگ منظومه از فرهنگ جهانگیری).
دستت از جان خصم نگذارد
چون برآید پلارکت ز میان.
سنجر کاشی.
، جوهر شمشیر. جوهر تیغ:
و لابأس ان نذکر ما عرفناه من جهه ذوی البصر بجواهر السیوف مستفاده من الهنود. واشرف انواعه و اسرفها یسمی پلارک بالباء المعربه بالفاء و منه سیوفهم النفیسه و خناجر هم الثمینه... (کتاب الجماهر بیرونی ص 254).
حصرم دیدی کزو چکدمی
در معرکه بین پلارک وی.
خاقانی (از فرهنگ جهانگیری).
پلارک چنان تافت از روی تیغ
که در شب ستاره ز تاریک میغ.
نظامی (از فرهنگ رشیدی).
درفشان یکی تیغ چون چشم گور
پلارک برو تافت چون پرّ مور.
نظامی (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
نام قومی است در کشور کامبوج، واقع در جهت شرقی هندوچین، در دهکده های متشکل از خانه های متفرق در بین جنگلها سکنی دارند وبوسیلۀ رؤسای خود اداره میشوند و اکثر زنانشان دوشوهر و بیشتر دارند و تنها دختران از ارث بهره میبرند و بجن و پری اعتقاد دارند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پارک
تصویر پارک
محوطه درخت دار، باغ مشجر انگلیسی پردیس پردیسه، ایستمانی
فرهنگ لغت هوشیار
جنسی است از پولاد گوهر دار آهن جوهردار جنسی است از آهن پولاد هندی بلارد بلالک، شمشیر تیغ جوهردار پرند، جوهر شمشیر جوهر تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیسرک
تصویر پیسرک
پرستو پرستوک
فرهنگ لغت هوشیار
پیاز کوچک پیاز خرد پیاز کوچک، پیاز مو بیخ مو اساس الشعر، نی بوریا، قسمی سبزی خوردنی کوهی، نوعی از گرز که سر آن را با زنجیر یا دوالی بر دسته نصب کنند پیازی
فرهنگ لغت هوشیار
ورم و دملی بشکل خیار که در غده های لنفاوی کشاله ران ظاهر شود و تولید درد کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارک
تصویر پارک
باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار، محفظه ای توری برای نگه داری بچه های کوچک، مانک (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یارک
تصویر یارک
((رَ))
یار کوچک، بچه دان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پارک
تصویر پارک
توقف اتومبیل ها و دیگر وسایل نقلیه
فرهنگ فارسی معین
((رَ))
ورم و دملی به شکل خیار که در غده های لنفاوی کشاله ران ظاهر شود و تولید درد کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلارک
تصویر پلارک
((پَ رُ))
فولاد جوهردار، شمشیر جوهردار، پرالک، بلالک، بلارک
فرهنگ فارسی معین
مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی ورم کشاله که در اثر لنگیدن به وجود آید، غده ی لنفاوی.، خربزه ی نرسیده، مجمعه ی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی سبزی وحشی و خوراکی که مزه ی آن از پیاز تندتر است
فرهنگ گویش مازندرانی
عقب ترها
فرهنگ گویش مازندرانی
دو سال پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
زیبایی، عزیزم
دیکشنری اردو به فارسی
زیبا، دوست داشتنی
دیکشنری اردو به فارسی