جدول جو
جدول جو

معنی پیاروآ - جستجوی لغت در جدول جو

پیاروآ
نام قومی از اهالی اصلی آمریکای جنوبی که در جمهوری ونزوئلا و اطراف مجرای نهر اورنوک در کمال توحش در جنگلها میگردند و در کوخهای جنگلی پناهنده میباشند، از حیث شکل و سیما باهالی دیگر آمریکای جنوبی شباهت دارند و رنگ بدنشان گندم گون تیره است و با این حال پاره ای از آنها و مخصوصاًزنها سیمای خوشی دارند، به پری و تناسخ معتقدند و چنان پندارند که ارواح اجدادشان بجسد حیوانی شبیه بخوک موسوم به تاپیر حلول میکند، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیروز
تصویر پیروز
(پسرانه)
کامیاب، فاتح، فرخنده، خوشحال، شاد، نام چند نفر از پادشاهان ساسانی، نام چندتن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام یکی از دلاوران ایرانی در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از یارور
تصویر یارور
(پسرانه)
یاریگر، یاور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیاهو
تصویر پیاهو
نوعی گچ بری و مقرنس کاری، آهوپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیروز
تصویر پیروز
کامیاب، چیره، خوش وخرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عیاروش
تصویر عیاروش
عیارمانند، شبیه عیاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
پیشرفت، پیش رفتن، پیشوایی، راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
به لغت مصری اسم بشنین است، پیارون، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
بهترین نوع خرما در حاجی آباد
لغت نامه دهخدا
رودخانه ای است که به بحر خزر می ریزد ومحل صید ماهی می باشد، (از جغرافیای طبیعی کیهان)
لغت نامه دهخدا
محله ای است از سمرقند که شراب آن به خوبی مشهور است، و فناروز تصحیف است، (انجمن آرا)، رجوع به فناروز شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان قیس آباد بخش خوسف شهرستان بیرجند، واقع در23هزارگزی جنوب خوسف و 2هزارگزی خاور راه مالرو عمومی سرچاه، جلگه، گرمسیر، دارای 25 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
نوعی پیاز سفید، اسقیل، بصل، عنصل، (شعوری)، ظاهراً مخفف پیازموش باشد
لغت نامه دهخدا
(رُ)
کامیل. نقاش دورنماساز فرانسوی. مولد جزیرۀسنت توماس (از جزائر آنتیل) (1831- 1903 م.)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل پیشرو. بجلو رفتن و پیشرفت کردن، امامت. دلهثه. (منتهی الارب). قیادت:
آلت خسروی و پیشروی
همه داده ست مر ترا یزدان.
فرخی.
، تجاوز از حد طبیعی. رجوع به پیشروی کردن شود، ترقی
لغت نامه دهخدا
نام قبایل پارس در کتیبه های آشوری
لغت نامه دهخدا
(پْسا / پِ)
نام رودکی به ده فرسنگی تارس کرسی کیلیکیه
لغت نامه دهخدا
نام ده کوچکی دارای صد خانوار از توابع انارمرز در ساری مازندران، (سفرنامۀ رابینو ص 48 و 49 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
تاسی، تبعیت، اقتداء، متابعت، پس روی، اسوه
فرهنگ لغت هوشیار
عمل پیشرو بجلو رفتن پیشرفت، ترقی ارتقا، پیشوایی قیادت: آلت خسروی و پیشروی همه داده است مر ترا یزدان. (فرخی)، تجاوز کردن از حد طبیعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیانو
تصویر پیانو
نام دستگاهی که با آن مینوازند، یکی از آلات موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاهو
تصویر پیاهو
آهویی، خانه شش پهلو و گچ بری و مقرنس کاری آهو پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشرو
تصویر پیشرو
متقدم، امام، پیشوا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروج
تصویر پیروج
پیل مرغ فیلمرغ بوقلمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیروز
تصویر پیروز
غالب، مظفر، نصرت یافته، منصور، فاتح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیارند
تصویر پیارند
پرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاروب
تصویر پاروب
پارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشروی
تصویر پیشروی
((رَ))
پیشرفت، رشد، پیشوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیروز
تصویر پیروز
فیروز، موفق، موید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیروی
تصویر پیروی
تقلید، اطاعت، تبعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشاهنگی، پیشتازی، پیشقدمی، پیشگامی، ترقی، تعالی، تجاوز، تعدی
متضاد: پسروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دشت سر در بخش مرکزی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سرپا کردن، بیدار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پریروز، دو روز پیش
فرهنگ گویش مازندرانی
کشاله ی ران
فرهنگ گویش مازندرانی