جدول جو
جدول جو

معنی پگه - جستجوی لغت در جدول جو

پگه
پگاه، صبح زود، سحر، هنگام سحر، برای مثال پگه تر زآن بتان عشرت انگیز / میان دربست شاپور سحرخیز (نظامی۱۴ - ۱۱۵)
تصویری از پگه
تصویر پگه
فرهنگ فارسی عمید
پگه(پَ / پِ گَ)
مخفف پگاه است که سحر و صبح (زود) باشد. (برهان قاطع) :
فریدون پگه کرد سوری چنین
که به زان نبد دیده فغفور چین.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀ مؤلف ص 319).
تو رو زو ره پوزش من بجوی
که فردا من آیم پگه نزد اوی.
اسدی (ایضاً ص 30).
پگه آمد ولیک دیر آمد.
سنائی.
کاس می و قول کاسه گر خواه
چون کوس پگه فغان برآورد.
خاقانی.
از پگه حمال آورد او چو باد
زود آن صندوق بر پشتش نهاد.
مولوی.
گفت قصد کعبه دارم از پگه
گفت هین با خود چه داری زاد راه.
مولوی.
، زود:
کالۀ معیوب بخریده بدم
شکر کز عیبش پگه واقف شدم.
مولوی.
صاحب فرهنگ رشیدی گوید پگاه و پگه اصح به بای تازی است. لکن این گفته ظاهراً براساسی نیست
لغت نامه دهخدا
پگه
صبح زود اول بامداد، زود مقابل دیر
تصویری از پگه
تصویر پگه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پگاه
تصویر پگاه
(دخترانه)
سپیده دم، سپیده دم، صبح زود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نگه
تصویر نگه
نگاه، دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
صبح زود، سحر، هنگام سحر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگه
تصویر بگه
بگاه، زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنه
تصویر پنه
پناه، حامی، پشتیبان، امان، زنهار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگه
تصویر رگه
هر چیز شبیه به رگ و به شکل رشتۀ دراز، رشتۀ باریکی از خون و مانند آن در مایع دیگر، هر طبقه از مواد معدنی قابل استفاده که بتوان استخراج کرد، اصل، نسب، نژاد مثلاً دورگه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگه
تصویر آگه
آگاه، باخبر، مطلع، هوشیار، دانا، با دانایی، مطلع، دل آگاه، کارآگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پره
تصویر پره
هر یک از تیغه های پروانه، دامن، طرف و کنارۀ چیزی، برای مثال پرۀ بیابان، پرۀ دشت، پرۀ کوه، از پرۀ دشت سوی آن سنگ / گردی برخاست توتیارنگ (نظامی - ۴۶۴)
هر چیز پرمانند مثلاً پرۀ قفل، پرۀ آسیاب، پرۀ بینی، حلقه و دایرۀ لشکر و مردم
پره بستن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
پره زدن: حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، پره بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پده
تصویر پده
درختی که میوه ندهد مانند سپیدار، درخت بی بر، پد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشه
تصویر پشه
حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک، سارشک
پشۀ مالاریا: در علم زیست شناسی پشۀ ناقل بیماری مالاریا که بیشتر در کناره های آب های راکد و باتلاق ها یافت می شود، آنوفل
فرهنگ فارسی عمید
پی، چربی گوسفند ودیگر حیوانات، چیزی سپید که بر گوشت مانند روغن منجمد میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
قوبا ادرفن. توضیح کلمات: ادرفن قوابی قوبا و گپه در ماخذ مختلف مرادف هم بکار رفته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نگه
تصویر نگه
نگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
سپیده دم، صبح، سحر
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنه
تصویر پنه
پناه
فرهنگ لغت هوشیار
در مورد نفرت بکار رود: پوه، شوهرهای امروزه همه عرق خور و هرز برای لای جرز خوبند
فرهنگ لغت هوشیار
گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه، زمین پست و بلند. یا سر پژ گرفتن، (ظاهرا بصورت سخریه و استهزا) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند: (معرکه کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشه
تصویر پشه
نوعی از حشرات که نیش آن ناقل بعضی از بیماری ها است
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه و دایره لشکر از سوار و پیاده برای حصار دادن نخجیر و جز آن، خطی را گویند که از سوارو پیاده تشکیل شود صف، دامن کناره طرف، دندانه چرخ و دولاب دندانه آسیا پر آسیا ناعره، پهلو جنب، جزوی از قفل که بدان قفل محکم گردد، برگ کاه، دکلان دوک پشم رشتن، فراشه در کوژابند کوژانوک، هر یک از خانه های مرکبات که با پرده و غشایی از دیگران جداست، تشنج، بادپره -13 هر یک از اجزای گل خاتم و آن تشکیل شده است از یک مثلث فلزی که در وسط قرار میگیرد و سه مثلث دیگر چوبی یا استخوانی در پهلوی هریک از اضلاع آن، پرخ یا پره آب. محیط و دایره آب. یا پره های بینی. قسمت غضروفی ابتدای سوراخهای بینی که دیواره های طرفی سوراخهای بینی را میسازند و جلو نیز بغضروف نوک بینی منتهی میشود ارنبتین نرمه راست و چپ بینی ارنبه بچش پشک. یا پره پروانه. هر بخش ازاجزای پروانه یا پره قفل. جزوی از قفل که قفل را بدان محکم و مضبوط سازند گره قفل دندانه قفل دندانه کلید گرژ شب پره. یا پره گوش. نرمه راست و چپ گوش
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از طبقات خشت و آجر که بنا چیند، اصل، نسبت، گوهر، نژاد، تیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پپه
تصویر پپه
نان: فلانی بنان میگوید پپه، پخمه چلمن گول غبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پته
تصویر پته
جواز، بلیط، گذرنامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگه
تصویر آگه
آگاه، با خبر، مطلع، عالم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پده
تصویر پده
آتشگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذه
تصویر پذه
پد غرب وزک ترنگوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگه
تصویر بگه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله
تصویر پله
((پَ))
پول، وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پِ لِّ))
هر مرتبه و پایه از نردبان، هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند جمع پلکان، برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقه دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
طلوع، سحر، صبح
فرهنگ واژه فارسی سره