- پگاه (دخترانه)
- سپیده دم، سپیده دم، صبح زود
معنی پگاه - جستجوی لغت در جدول جو
- پگاه
- طلوع، سحر، صبح
- پگاه
- سپیده دم، صبح، سحر
- پگاه
- صبح زود، سحر، هنگام سحر
- پگاه ((پِ))
- صبح زود، زود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
امان
اصطبل، آخور، جای اسبان
حمایت، پشتی، امان، حفظ کنف، جنح، جناح، ظل
ترکش تیر دان
زود، سر وقت، صبح زود
دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
حامی، پشتیبان، برای مثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارع پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای
پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه
پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
پناه بردن: پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴)
پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن
پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه
پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
پناه بردن: پناهنده شدن،
پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن
پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
پایگاه، فرود، پستی، قدر، مرتبه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
Gaze, Glance, Look
olhar
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
mirada
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
spojrzenie
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
взгляд
świadomy, oświecony, poinformowany, dobrze poinformowany
погляд
意识到的 , 开明的 , 知情的 , 很了解的