جدول جو
جدول جو

معنی پگاه - جستجوی لغت در جدول جو

پگاه
(دخترانه)
سپیده دم، سپیده دم، صبح زود
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
فرهنگ نامهای ایرانی
پگاه
طلوع، سحر، صبح
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
پگاه
سپیده دم، صبح، سحر
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
فرهنگ لغت هوشیار
پگاه
صبح زود، سحر، هنگام سحر
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
فرهنگ فارسی عمید
پگاه
((پِ))
صبح زود، زود
تصویری از پگاه
تصویر پگاه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مستحضر، مطلع، واقف، متوجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
بوقت بموقع مقابل بیگاه، صبح زود هنگام فجر. یا بگاه تر. زودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
آگه، مطلع، با خبر، مخبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه
تصویر پناه
امان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاگاه
تصویر پاگاه
اصطبل، آخور، جای اسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه
تصویر پناه
حمایت، پشتی، امان، حفظ کنف، جنح، جناح، ظل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شگاه
تصویر شگاه
ترکش تیر دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
زود، سر وقت، صبح زود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاه
تصویر نگاه
دید، نظر، چشم، توجه کنید، توجه کن
نگاه داشتن: نگاهداری کردن، متوقف ساختن، ایست دادن
نگاه کردن: دیدن، نگریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
باخبر، مطلع، برای مثال هرکه او بیدارتر پردردتر / هرکه او آگاه تر رخ زردتر (مولوی - ۶۰)
هوشیار، دانا، با دانایی، پسوند متصل به واژه به معنای
مطلع دل آگاه، کارآگاه
آگاه شدن: باخبر شدن، خبردار شدن
آگاه کردن: باخبر کردن، هوشیار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه
تصویر پناه
حامی، پشتیبان، برای مثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارع پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای
پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه
پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن
پناه بردن: پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴)
پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن
پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن
پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن
پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نگاه
تصویر نگاه
نظر، نگریست، مشاهده، ملاحظه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
مطلع، باخبر، واقف، عارف، هوشیار، بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بگاه
تصویر بگاه
((بِ))
به وقت، به موقع، صبح زود، هنگام فجر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاگاه
تصویر پاگاه
پایگاه، فرود، پستی، قدر، مرتبه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پناه
تصویر پناه
((پَ))
حفظ، حمایت، امان، پناهگاه، جای استوار، حامی، نگاهدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نگاه
تصویر نگاه
((نِ))
نظر، دید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگاه
تصویر آگاه
Aware, Enlightened, Informed, Wellaware
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نگاه
تصویر نگاه
Gaze, Glance, Look
دیکشنری فارسی به انگلیسی
осведомлённый , просвещённый , осведомленный , хорошо осведомленный
دیکشنری فارسی به روسی
bewusst, erleuchtet, informiert, gut informiert
دیکشنری فارسی به آلمانی
обізнаний , просвітлений , поінформований , добре поінформований
دیکشنری فارسی به اوکراینی
świadomy, oświecony, poinformowany, dobrze poinformowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
意识到的 , 开明的 , 知情的 , 很了解的
دیکشنری فارسی به چینی