اسم مصدر پژوهیدن. عمل پژوهیدن. پژهش. پی جوئی. جویائی. بازجستن. جستجو. بازجوئی. بازجست. فحص. تفحص. بحث. تجسس. رسیدگی. بررسیدن. تحقیق. استفسار. تتبع. تنقیب. تفقه. تعرّف. تفقد: اگر روزی از تو پژوهش کنند همه مردمانت نکوهش کنند. ابوشکور. دو دیگر که در جای ننگ و نبرد پژوهش نجویند مردان مرد. فردوسی. نه از پاک یزدان نکوهش بود نه شرم از یلان چون پژوهش بود. فردوسی. ز کردار خوب ار پژوهش بود ترا این ستایش نکوهش بود. فردوسی. همی جان من در نکوهش نهی چرا دل نه اندر پژوهش نهی. فردوسی. پژوهش نمای و بترس از کمین سخن هرچه باشد بژرفی ببین. فردوسی. جز از موی بر وی نکوهش نبود بدی دیگرش را پژوهش (کذا) نبود. فردوسی. بپرسید کار سپه شاه ازوی چنین گفت کای شه پژوهش مجوی (کذا). اسدی (گرشاسب نامه ص 219). پژوهش کنان پهلوان بلند چه مردی، بدو گفت، سال تو چند؟. اسدی (گرشاسب نامه ص 233). بجز بخدمت تو بنده التجا نکند به هر کجا که پژوهش رود به اصل و نژاد. کمال اسماعیل. ، سرپرستی. تیمار: بدین بندگان نیز کوشش نبود هم از شاه ما را پژوهش نبود. فردوسی. ، بازپرسی. مؤاخذه. عقاب: بدین گیتی اندر نکوهش بود بروز شمارت پژوهش بود. فردوسی. ، جاسوسی. خبرچینی. - پژوهش حال، استفسار حال. احوالپرسی. استعلام حال
اسم مصدر پژوهیدن. عمل پژوهیدن. پژهش. پی جوئی. جویائی. بازجستن. جستجو. بازجوئی. بازجست. فحص. تفحص. بحث. تجسس. رسیدگی. بررسیدن. تحقیق. استفسار. تتبع. تنقیب. تَفقه. تَعرّف. تَفقد: اگر روزی از تو پژوهش کنند همه مردمانت نکوهش کنند. ابوشکور. دو دیگر که در جای ننگ و نبرد پژوهش نجویند مردان مرد. فردوسی. نه از پاک یزدان نکوهش بود نه شرم از یلان چون پژوهش بود. فردوسی. ز کردار خوب ار پژوهش بود ترا این ستایش نکوهش بود. فردوسی. همی جان من در نکوهش نهی چرا دل نه اندر پژوهش نهی. فردوسی. پژوهش نمای و بترس از کمین سخن هرچه باشد بژرفی ببین. فردوسی. جز از موی بر وی نکوهش نبود بدی دیگرش را پژوهش (کذا) نبود. فردوسی. بپرسید کار سپه شاه ازوی چنین گفت کای شه پژوهش مجوی (کذا). اسدی (گرشاسب نامه ص 219). پژوهش کنان پهلوان بلند چه مردی، بدو گفت، سال تو چند؟. اسدی (گرشاسب نامه ص 233). بجز بخدمت تو بنده التجا نکند به هر کجا که پژوهش رود به اصل و نژاد. کمال اسماعیل. ، سرپرستی. تیمار: بدین بندگان نیز کوشش نبود هم از شاه ما را پژوهش نبود. فردوسی. ، بازپرسی. مؤاخذه. عِقاب: بدین گیتی اندر نکوهش بود بروز شمارت پژوهش بود. فردوسی. ، جاسوسی. خبرچینی. - پژوهش حال، استفسار حال. احوالپرسی. استعلام حال
پژوهش. مقابله: آنکه او این سخن شنید ازش باز پیش آردتا کند پژهش. در حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی این لفظ بمعنی مقابله و روبرو کردن و شعر رودکی به شاهد آمده است در فرهنگ اوبهی نیز لغت پژهش بمعنی مقابله آمده است. لکن ظاهراً کلمه مخفف پژوهش است در همه معانی آن
پژوهش. مقابله: آنکه او این سخن شنید ازش باز پیش آردتا کند پژهش. در حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی این لفظ بمعنی مقابله و روبرو کردن و شعر رودکی به شاهد آمده است در فرهنگ اوبهی نیز لغت پژهش بمعنی مقابله آمده است. لکن ظاهراً کلمه مخفف پژوهش است در همه معانی آن
بژولش. پشولش. بشولش. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست - انتهی. (فرهنگ رشیدی). درهم شدگی. پریشانی، پژمردگی
بژولش. پشولش. بشولش. و صاحب فرهنگ رشیدی گوید: صحیح در این کلمات بای تازی است و زایده است و اصل کلمه ژولش و ژولیدن است و شولش و شولیدن است... لیکن چون حرف با بسیار مستعمل شده گویا از اصل شده، بنابر آن در بای تازی مذکور شد و در پای فارسی خطاست - انتهی. (فرهنگ رشیدی). درهم شدگی. پریشانی، پژمردگی