پشکم. (جهانگیری). خانه تابستانی. غرد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). خانه تابستانی که شبکه کرده باشند. (رشیدی). بارگاه و ایوان و صفه. (برهان). طرز. ترد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) .خانه ای که همه سوی آن در و پنجره باشد: از تو حالی نگار خانه چشم فرش دیبا کشیده بر پچکم. رودکی. هزاران بدو اندرون طاق و خم به پچکم درش نقش باغ ارم. عنصری. رشیدی گوید و بعضی (این لفظ را) پیکم گفته اند... و ظاهراً شین را به تصحیف یا خوانده اند. ، گرگ. ذئب. (برهان). و رجوع به بجکم شود
پشکم. (جهانگیری). خانه تابستانی. غرد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی). خانه تابستانی که شبکه کرده باشند. (رشیدی). بارگاه و ایوان و صفه. (برهان). طرز. ترد. (فرهنگ اسدی نسخۀ نخجوانی) .خانه ای که همه سوی آن در و پنجره باشد: از تو حالی نگار خانه چشم فرش دیبا کشیده بر پچکم. رودکی. هزاران بدو اندرون طاق و خم به پچکم درش نقش باغ ارم. عنصری. رشیدی گوید و بعضی (این لفظ را) پیکم گفته اند... و ظاهراً شین را به تصحیف یا خوانده اند. ، گرگ. ذئب. (برهان). و رجوع به بجکم شود
ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. (جهانگیری). بیکار و از کار افتاده. (رشیدی). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده. (برهان) : مورکه پر یافت نه پرکم بود پر زدنش ز آنسوی عالم بود. امیرخسرو. ای دانۀ تو داده مرا هردم دم یک مرغ بدام تو چو من پرکم کم چون زلف تو خویش را ببندم کم کم در حلق دلم همی شود مدغم غم. ؟ (از جهانگیری)
ناچیزشده و از کار افتاده و بیکار گشته. (جهانگیری). بیکار و از کار افتاده. (رشیدی). ناچیزشده و از کار رفته و بیکار افتاده. (برهان) : مورکه پر یافت نه پرکم بود پر زدنش ز آنسوی عالم بود. امیرخسرو. ای دانۀ تو داده مرا هردم دم یک مرغ بدام تو چو من پرکم کم چون زلف تو خویش را ببندم کم کم در حلق دلم همی شود مدغم غم. ؟ (از جهانگیری)
بچکم. پچکم. ایوان و بارگاه: پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمّی چو فردا این سخن گویان برون آیند زین پشکم. ناصرخسرو. این جنبش بیقرار یک حال افتاده در این بلند پشکم. ناصرخسرو. بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خر ستون پشکم. ناصرخسرو. یک رش هنوز برنشدستی نه یک بدست پنجاه سال شد که در این سبز پشکمی. ناصرخسرو
بچکم. پچکم. ایوان و بارگاه: پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمّی چو فردا این سخن گویان برون آیند زین پشکم. ناصرخسرو. این جنبش بیقرار یک حال افتاده در این بلند پشکم. ناصرخسرو. بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم. ناصرخسرو. زین کار که کردی برون ز دستی بر خویشتن ای خر ستون پشکم. ناصرخسرو. یک رش هنوز برنشدستی نه یک بدست پنجاه سال شد که در این سبز پشکمی. ناصرخسرو