جدول جو
جدول جو

معنی پویا - جستجوی لغت در جدول جو

پویا(پسرانه)
جستجو، جویا، سرشار از زندگی، آنکه دارای حرکت و پیشروی است
تصویری از پویا
تصویر پویا
فرهنگ نامهای ایرانی
پویا
پوینده، رونده
تصویری از پویا
تصویر پویا
فرهنگ فارسی عمید
پویا
پوینده، رونده و برخی دونده را گویند، (برهان)، که پوید:
طفل تا گیرا وتا پویا نبود
مرکبش جز شانۀ بابا نبود،
مولوی،
عشوه کرد اهل عشق را پویا
بلبل از عشق گل شده گویا،
لطیفی
لغت نامه دهخدا
پویا
رونده، دونده
تصویری از پویا
تصویر پویا
فرهنگ لغت هوشیار
پویا
روان، دوان، پویان
تصویری از پویا
تصویر پویا
فرهنگ فارسی معین
پویا
فعال
تصویری از پویا
تصویر پویا
فرهنگ واژه فارسی سره
پویا
متحرّكٌ
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به عربی
پویا
Dynamic
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پویا
dynamique
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پویا
dinamik
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پویا
متحرک
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به اردو
پویا
গতিশীল
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به بنگالی
پویا
yenye nguvu
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پویا
דינמי
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به عبری
پویا
동적인
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به کره ای
پویا
動的な
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پویا
गतिशील
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به هندی
پویا
มีพลศาสตร์
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به تایلندی
پویا
dynamisch
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به هلندی
پویا
dinámico
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پویا
dinamico
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پویا
dinâmico
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پویا
动态的
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به چینی
پویا
dynamiczny
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به لهستانی
پویا
динамічний
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پویا
dynamisch
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به آلمانی
پویا
динамичный
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به روسی
پویا
dinamis
تصویری از پویا
تصویر پویا
دیکشنری فارسی به اندونزیایی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پویان
تصویر پویان
(پسرانه)
پویا، رونده، دونده، جستجو کننده، پوینده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پونا
تصویر پونا
(دخترانه)
در گویش سمنان پونه
فرهنگ نامهای ایرانی
مرکز ’ژیرند’ از ناحیۀ ’بردو’ در کنار ’ژیرند’ بفرانسه، دارای 4836 سکنه، و لنگرگاه و شراب و راه آهن
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 26 هزارگزی خاور دیزگران و3 هزارگزی جنوب کلکان نسار، کوهستانی سردسیر، دارای 220تن سکنه، کردی فارسی زبان، آب آن از چشمه و زه آب رود محلی، محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات، میوه جات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی، راه مالرو است و تا نزدیکی آبادی از شاهپورآباد اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
قریه ای است در سنجاق و قضای کوریجه در 10 هزارگزی شمال شرقی کوریجه، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن، پوینده، دونده، (صحاح الفرس) :
نوندی برافکند پویان براه
بنزدیک پیران ایران سپاه،
فردوسی،
جوانمرد پویان بگلنار گفت
که اکنون که با رنج گشتیم جفت،
فردوسی،
گر آئی بدین جای جویان شده
چنین در تک پای پویان شده،
(گرشاسبنامه)،
هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا
صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار،
مسعودسعد،
کفر و دین هر دو در رهت پویان
وحده لاشریک له گویان،
سنائی،
نمدها و کرباسهای سطبر
ببندند بر پای پویان هزبر،
نظامی،
مثنوی پویان، کشنده ناپدید
ناپدید از جاهلی کش نیست دید،
مولوی،
روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان، (گلستان)،
،
در حال پوییدن:
فرستاد نزدیک افراسیاب
همی تاخت پویان چو کشتی بر آب،
فردوسی،
پیاده شد از اسب زوبین بدست
همی رفت پویان بکردار مست،
فردوسی،
همی راند پویان براه دراز
چو خورشید تابان بگشت از فراز،
فردوسی،
وز آن روی رومی سواران شاه
برفتند پویان بدان بارگاه،
فردوسی،
همی رفت یکماه پویان براه
چو آمد بدان مرز او با سپاه،
فردوسی،
شتابیدگنجور و صندوق جست
بیاورد پویان بمهر درست،
فردوسی،
بیامد سخن جوی پویان ز پس
نبد آگه از راز او هیچکس،
فردوسی،
همی راند یکماه پویان براه
برنج آمد از راه شاه و سپاه،
فردوسی،
زنی با جوالی میان پرز کاه
همی بود پویان میان سپاه،
فردوسی،
فرستاد او را پیاده ز راه
بیاورد پویان بپیش سپاه،
فردوسی،
برفتند پویان بر شهریار
همه زیج و صلابها بر کنار،
فردوسی،
دوان داغ دل خستۀ روزگار
همیرفت پویان سوی مرغزار،
فردوسی،
چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را
سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند،
خاقانی،
چو گاوی در خراس افکنده پویان
همه ره دانه ریز و دانه جویان،
نظامی،
زید از پس او چو سایه پویان
وز سایۀ او خلاص جویان،
نظامی،
آمد بدیار یار پویان
لبیک زنان و بیت گویان،
نظامی،
سوی ملک مداین رفت پویان
گرامی ماه را یک ماه جویان،
نظامی،
دگر روز آمدش پویان بدرگاه
ببوی آنکه تمکینش کند شاه،
سعدی،
، شتابان، دوان:
جهانجوی پویان ز بردع براند
ز گردان لشکر کسی را نخواند،
فردوسی،
برین شهر بگذشت پویان دو تن
پر از گرد و بی آب گشته دهن،
فردوسی،
نهادند بر نامه بر مهر شاه
فرستاده برگشت پویان براه،
فردوسی،
برفتند پویان بکردار غرم
بدان بیشه کش نامور خواند خرم،
فردوسی،
چو بشنید پویان بشد پیشکار
بنزد براهام شد کاین سوار،
فردوسی،
برین گونه پویان براه آمدند
بهفتم بنزدیک شاه آمدند،
فردوسی،
بابانگ و شغب و خروش می آمدند دوان و پویان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434)،
بدان گنج پویان شدم چون عقاب
سوی پشتۀ مال کردم شتاب،
نظامی،
در ترکیب با کلماتی آورده شود چون: راه پویان، (فردوسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پویان
تصویر پویان
پوینده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویان
تصویر پویان
روان، دوان، پویا
فرهنگ فارسی معین