جدول جو
جدول جو

معنی پولیا - جستجوی لغت در جدول جو

پولیا
دهی ازدهستان حومه بخش اشنویه شهرستان ارومیّه، واقع در 4 هزارگزی شمال خاوری اشنویه و سه هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو نالیوان، کوهستانی، سردسیر، دارای 120تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و توتون، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پولا
تصویر پولا
(پسرانه)
فولاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پویا
تصویر پویا
(پسرانه)
جستجو، جویا، سرشار از زندگی، آنکه دارای حرکت و پیشروی است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پوریا
تصویر پوریا
(پسرانه)
پهلوان محمد خوارزمی ملقب به پوریای ولی و برگرفته از نام قدیمی پوربای (پور=پسر و بای=مرد بزرگ یا رئیس) که به شکل امروزی آن، پوریا تغییر کرده و به معنی پسر مرد بزرگ یا پسر رئیس می باشد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پویا
تصویر پویا
پوینده، رونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولکا
تصویر پولکا
نوعی رقص لهستانی پرتحرک، در موسیقی آهنگی که برای این نوع رقص نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
ولی ها، پدر و مادر یا کفیل های شخص، جمع واژۀ ولیبرای مثال اولیا اطفال حق اند ای پسر / غایبی و حاضری بس باخبر (مولوی - ۳۳۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پولیپ
تصویر پولیپ
برآمدگی گوشتی در غشای مخاطی معده، رودۀ بزرگ، مثانه، رحم یا بینی که ممکن است سبب تولید سرطان شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لِ)
دهی از دهستان یوسف آبادپائین ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد دارای 345تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
جعده، (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
ژولی، نام دختر قیصر (ژول سزار) و کورنلیا (رجوع به این دو اسم شود) و زن پمپه، وی چندی پدر و شوهر خویش را از مخالفت کردن با یکدیگر بازداشت، وفات بسال 55 قبل از میلاد (تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 481)
ادوار، نام ریاضی دان فرانسوی و عضو فرهنگستان علوم فرانسه، مولد سیدی -بل -آبه بسال 1893 میلادی
ژزف، ادیب فرانسوی. مولد پاریس. (1755- 1833 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ)
اولیاء. دوستان خدا و مردمان مقدس و پارسا. (ناظم الاطباء). دوستان و نزدیکان قرابت ونزدیکان خدا. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آنجا که رزم جویی دیماه دشمنانی
وانجا که بزم سازی نوروز اولیایی.
فرخی.
خواجۀ بزرگ و اولیا و حشم برسیدند. (تاریخ بیهقی). و مردم شهر آمدن گرفت فوج فوج... و اولیا و حشم و لشکریان و شهریان که بحقیقت بر تخت ملک این روز بود. (تاریخ بیهقی). خوارزمشاه بار داد و اولیا و حشم بیامدند. (تاریخ بیهقی).
هر چار چار حد بنای پیمبری
هر چار چار عنصر ارواح اولیا.
خاقانی.
حق تعالی از غم وخشم خصام
کی گذارد اولیا را در غرام.
مولوی.
اولیا اطفال حقند ای پسر
در حضور و غیبت ایشان باخبر.
مولوی.
- اولیای امور، کسانیکه مصدر کارها هستند.
- اولیای دولت، وزرا و کارگزاران دولت. (ناظم الاطباء). امرا و ارکان دولت. (آنندراج).
- اولیا شدن، مرشدشدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کرش است که به فارسی شکنبه نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
چیزی را گویند که مانع تصرف نداشته باشد و هر که خواهد آنرا تصرف کند، (برهان قاطع) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ یَ)
در باب عملی اطلاق میشد که بوسیلۀ آن طلبکاری می توانست الغای حکمی را که بدهکاری برای اثبات حق خود بتقلب صادر کرده است بخواهد
لغت نامه دهخدا
فرانسوی نام گونه ای پایکوبی بو همی پا گشت رقصی که از بوهم فرانسه و ممالک غربی رفته، آهنگی موسیقی که با آن پولکا رقصند و آن دو ضربی است
فرهنگ لغت هوشیار
ایجاد نسج مخاطی اضافی در درون حفره های طبیعی بدن بکشل غده یا تومورهای کروی یا بیضوی شکل باندازه های مختلف از یک وزن تا یک سیب. گاهی ممکنست که این پولیپها مشی بد خیمی گیرند و ایجاد غده های سرطانی کنند. یا پولیپ بینی. غده و پولیپی که در داخل حفره بینی از رشد غیر طبیعی مخاط داخلی آن بوجود آید بواسیر لحمی بینی. یا پولیپ رحم. پولیپی که در داخل رحم از رشد غیر طبیعی مخاط آن بوجود می آیدبچه خور بواسیر لحمی رحم. یا پولیپ گوش. پولیپی که در داخل گوش میانی یا داخلی و یا مجرای گوش خارجی تولید شود بواسیر لحمی اذن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع، ولی، یاران، دوستان خدا، عارفان، خداوندان کارها، بزرگان کشور، نزدیکان، برگزیدگان خدا، مردمان مقدس و پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویا
تصویر پویا
رونده، دونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولیپ
تصویر پولیپ
((پُ))
پلیپ، تومور پایه داری از بافت های تازه نمو کرده است که خصوصاً در غشاهای مخاطی مانند بینی، مثانه، معده، روده بزرگ یا رحم پدید می آید. اغلب خوش خیم است اما ممکن است بدخیم شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پولیش
تصویر پولیش
((پُ))
گرد مایع که برای پرداخت کردن یا حفاظت سطح، روی آن می مالند، ماده ای حاوی عوامل شیمیایی یا ساینده جهت برق انداختن سطوح مختلف، پرداخت (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پویا
تصویر پویا
روان، دوان، پویان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پویا
تصویر پویا
فعال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اولیا
تصویر اولیا
سرپرستان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پویا
تصویر پویا
Dynamic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dynamique
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پویا
تصویر پویا
динамичный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dynamisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پویا
تصویر پویا
динамічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dynamiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پویا
تصویر پویا
动态的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dinâmico
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dinamico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dinámico
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پویا
تصویر پویا
dynamisch
دیکشنری فارسی به هلندی