مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش. پوشیدنی. لباس. جامه: و پوشنی ستر زنده و مرده است. نظام قاری (دیوان البسه ص 108) ، ظاهراً پارچه و جامۀ تنک و نازک است: میزند بادت از آنرو که چو رخت گرما پوشنی را ز بر خویش جدا میداری. نظام قاری (دیوان البسه ص 131)
مطلق پوشیدنی که دستار را شاید. پوشش. پوشیدنی. لباس. جامه: و پوشنی ستر زنده و مرده است. نظام قاری (دیوان البسه ص 108) ، ظاهراً پارچه و جامۀ تنک و نازک است: میزند بادت از آنرو که چو رخت گرما پوشنی را ز بر خویش جدا میداری. نظام قاری (دیوان البسه ص 131)
گاومیش و گاو و گوسفند شیرده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، کسی که به ریشخند و تدریج هر چه دارد از او بگیرند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوشیدنی شود
گاومیش و گاو و گوسفند شیرده. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) ، کسی که به ریشخند و تدریج هر چه دارد از او بگیرند. (لغت محلی شوشتر). رجوع به دوشیدنی شود
بوشنج. فوشنگ. فوشنج. بوشنجه. بوشنگ. یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در درۀ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان) : سلطان فرمود نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس. (تاریخ بیهقی ص 44). قریه ای است میان قندهار و مولتان. (برهان). رجوع به فوشنج شود
بوشنج. فوشنگ. فوشنج. بوشنجه. بوشنگ. یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در درۀ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان) : سلطان فرمود نامه ها نبشتند به هرات و پوشنگ و طوس. (تاریخ بیهقی ص 44). قریه ای است میان قندهار و مولتان. (برهان). رجوع به فوشنج شود