جدول جو
جدول جو

معنی پوسیده - جستجوی لغت در جدول جو

پوسیده
ازهم دررفته، پوده شده در اثر کهنگی و فرسودگی
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فرهنگ فارسی عمید
پوسیده
(دَ / دِ)
متخلخل و سبک شده از طول زمان یا علتی دیگر. رمیم. نخر. نخره. پوده. بالی. بالیه. رمه. ریزیده. رث. سوداء. چرّیده. (در تداول مردم قزوین) :
زآنهمه وعده نیکو ز چه خورسند شدی
ای خردمند بدین نعمت پوسیدۀ غاب.
ناصرخسرو.
تازه رویم بمثل لالۀ نعمان بود
کاه پوسیده شد آن لالۀ نعمانم.
ناصرخسرو.
بنگر که این غلیژن پوسیده
یاقوت سرخ و عنبر سارا شد.
ناصرخسرو.
آن به که زیر نفرین باشد همیشه جاهل
مردار گنده بهتر پوسیده گشته سرگین.
ناصرخسرو.
بپوسیده وز هم گسسته رسن
همی زیر چاهم فرستی بفن.
اسدی.
جماعتی از بهر حطام دنیا و رفعت منزلت میان مردمان دل در پشتوان پوسیده بسته. (کلیله و دمنه).
تو آن گندم نمای جوفروشی
که در گندم جو پوسیده پوشی.
نظامی.
عهد فاسد بیخ پوسیده بود
وز شمار لطف ببریده بود.
مولوی.
سیب پوسیده بسی بد ریخته
گفت ازین خور ای بدرد آمیخته.
مولوی.
عظام زنخدان پوسیده یافت.
سعدی.
، عفن. (منتهی الارب). متعفن: و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و در جمله سبب تولد سنگ، امتلاست و رطوبتهاء لزج که از طعامها تولد کند چون گوشت گاو و... گوشتها پوسیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
خاصه مرغ مردۀ پوسیده ای
پر خیالی اعمیی بی دیده ای.
مولوی.
عظام نخره، استخوانهای پوسیده. (از منتهی الارب). ریز ریز شده. عظام بالیه، سخت پوسیده و نزدیک ریختن شده. هشیم، درخت پوسیده. دعر، چوب پوسیده و ردی. عود داعر، چوب پوسیده و ردی. ادهم، آثار کهنه و پوسیده. حبل رمام و رمم ، رسن کهنه و پوسیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پوسیده
متخلخل و سبک شده بر اثر طول زمان یا علتی دیگر، عفن متعفن
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فرهنگ لغت هوشیار
پوسیده
فاسد
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
فرهنگ واژه فارسی سره
پوسیده
ژنده، فرسوده، کهنه، مندرس، پوک، فاسد، کرم خورده، رمیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوسیده
فاسدٌ
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به عربی
پوسیده
Shabbily
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پوسیده
de manière négligée
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پوسیده
поношенно
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به روسی
پوسیده
zerlumpt
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به آلمانی
پوسیده
недбало
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پوسیده
niedbale
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به لهستانی
پوسیده
破旧地
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به چینی
پوسیده
de maneira descuidada
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پوسیده
in modo trasandato
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پوسیده
بکھرے ہوئے انداز میں
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به اردو
پوسیده
slordig
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به هلندی
پوسیده
এলোমেলোভাবে
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به بنگالی
پوسیده
kwa uzembe
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پوسیده
özensizce
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پوسیده
너저분하게
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به کره ای
پوسیده
だらしなく
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پوسیده
de manera desaliñada
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پوسیده
गंदगी से
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به هندی
پوسیده
secara ceroboh
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پوسیده
อย่างสะเพร่า
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به تایلندی
پوسیده
בצורה מרושלת
تصویری از پوسیده
تصویر پوسیده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوسنده
تصویر پوسنده
آنکه بپوسد
فرهنگ لغت هوشیار
متخلخل و سبک شدن چیزی بر اثر گذشت زمان یا بعللی دیگر فساد پذیرفتن، عفونت یافتن، پژمرده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ببر کرده ملبس شده، مستورمحجوب، پنهاننهفته، مخفیانه بطور خفا، پوشانیدننهان کرده، مشکل مبهم، خلعت، دام صیاد، دخترزنپردگی مستوره، مسقفظسمانه دار. -11 آهسته یواش. یا پوشیده بودن، -1 جامه در برداشتن، مستور بود مقابل برهنه بودن، آشکارا نبودن مخفی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسیده
تصویر پرسیده
سئوال شده، مسئول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوسیده
تصویر دوسیده
چسبیده، ملصق برای مکیدن، وابسته (بدیگری)، لغزیده، معقد لخته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیده
تصویر بوسیده
کسی که او را بوسیده باشند مقبل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پخسیده
تصویر پخسیده
پژمرده، ترنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوییده
تصویر پوییده
مفعول
فرهنگ واژه فارسی سره