پوسیده شدن، پوده شدن چیز کهنه، پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان، برای مثال تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی - لغت نامه - پوسیدن)
پوسیده شدن، پوده شدن چیز کهنه، پوده شدن چیزی در اثر رطوبت یا مرور زمان، برای مِثال تبه گردد این روی و رنگ رخان / بپوسد به خاک اندرون استخوان (فردوسی - لغت نامه - پوسیدن)
متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن. (شرفنامه) : زری که در لحد خاک بود پوسیده کفن دریده و گردید مسکۀ دینار. سلمان. ریزیدن. بریزیدن. افزار. (منتهی الارب). پوسیده شدن. لبس. (تاج المصادر بیهقی). سلس. (المنجد). بلاء. تآکل: سلست الخشبه، پوسید و ریزه ریزه گردید چوب. (منتهی الارب). رمیم، رمه، رمم، پوسیدن استخوان. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، عفن. عفونت. نخر. وهی. (از منتهی الارب). بلا. بلا: طبایع گر بتن استن ستون را هم بپوسد بن نگردد هرگز آن فانی کش از طاعت زنی فانه. کسائی. تبه گردد این روی و رنگ رخان بپوسد بخاک اندرون استخوان. فردوسی. دلم ز روزه بپوسید و هم ز توبه گرفت چنان همی نتوان برد روزگار بسر. فرخی. پارسی عفونت پوسیدن است. یعنی رطوبتی تباه شده و از حال خویش بگردیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند. و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد و مایۀ تب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جوهر او نپوسد اندر آب آتش او را نسوزد اندر تاب. اوحدی. زود پوسد جامۀ پرهیز ما کاین قصب بر ماهتاب انداخته است. اوحدی. ، و در لغت نامه ها بکلمه پوسیدن معنی آماسیدن هم داده اند، پژمرده شدن. (شرفنامه) ، سخت سوده کردن. (شرفنامه)
متخلخل و سبک شدن چیزی از گذشتن زمان بروی یا بعلتی دیگر. چرّیدن (در تداول مردم قزوین). سخت سوده و نزدیک بریخته شدن. (شرفنامه) : زری که در لحد خاک بود پوسیده کفن دریده و گردید مسکۀ دینار. سلمان. ریزیدن. بریزیدن. افزار. (منتهی الارب). پوسیده شدن. لبس. (تاج المصادر بیهقی). سَلَس. (المنجد). بلاء. تآکل: سلست الخشبه، پوسید و ریزه ریزه گردید چوب. (منتهی الارب). رمیم، رمه، رمم، پوسیدن استخوان. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) ، عفن. عفونت. نخر. وهی. (از منتهی الارب). بَلا. بِلا: طبایع گر بتن استن ستون را هم بپوسد بن نگردد هرگز آن فانی کش از طاعت زنی فانه. کسائی. تبه گردد این روی و رنگ رخان بپوسد بخاک اندرون استخوان. فردوسی. دلم ز روزه بپوسید و هم ز توبه گرفت چنان همی نتوان برد روزگار بسر. فرخی. پارسی عفونت پوسیدن است. یعنی رطوبتی تباه شده و از حال خویش بگردیده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر اندر تن رطوبتها و خلطهاء فزونی باشد آن را عفن کند یعنی پوسیده کند. و پوسیدن خلط آن باشد که گنده و تباه گردد و مایۀ تب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). جوهر او نپوسد اندر آب آتش او را نسوزد اندر تاب. اوحدی. زود پوسد جامۀ پرهیز ما کاین قصب بر ماهتاب انداخته است. اوحدی. ، و در لغت نامه ها بکلمه پوسیدن معنی آماسیدن هم داده اند، پژمرده شدن. (شرفنامه) ، سخت سوده کردن. (شرفنامه)
یکی از مشهورترین نقاشان فرانسه. مولد بسال 1594 میلادی در آندلی و وفات بسال 1665 میلادی در روم. لوئی سیزدهم توجه کاملی به وی داشتی و در انعام و اکرام او کوتاهی نکردی. وی پاره ای از وقایع تاریخی و غیره را در کمال مهارت و تردستی تصویر کرده و بیادگار گذارده است
یکی از مشهورترین نقاشان فرانسه. مولد بسال 1594 میلادی در آندلی و وفات بسال 1665 میلادی در روم. لوئی سیزدهم توجه کاملی به وی داشتی و در انعام و اکرام او کوتاهی نکردی. وی پاره ای از وقایع تاریخی و غیره را در کمال مهارت و تردستی تصویر کرده و بیادگار گذارده است