جدول جو
جدول جو

معنی پورفان - جستجوی لغت در جدول جو

پورفان
گدایان شوخ چشم را گویند، گدایان شوخ، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خورسان
تصویر خورسان
(دخترانه و پسرانه)
مانند خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پوران
تصویر پوران
(دخترانه)
موفق، جانشین، یادگار، پوران دخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
زرفین، حلقۀ کوچک که به در یا چهارچوب در می کوبند و زنجیر یا چفت را به آن می اندازند، زفرین، زوفرین، زلفین، برای مثال خوی نیکو را حصار خویش گیر / وز قناعت بر سرش زن زورفین (ناصرخسرو۱ - ۱۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوران
تصویر پوران
از نام های زنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شورسان
تصویر شورسان
شورستان، شوره زار، زمین پرشوره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورفان
تصویر ورفان
آنکه درخواست بخشش جرم و گناه کسی را بکند، شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی عمید
(خُرْ)
دهی است از دهستان قنقری پایین بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، واقع در 30هزارگزی باختری نوریان و 10هزارگزی خاور شوسۀ اصفهان به شیراز. این دهکده کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و حبوبات و انگور و بادام و گردو و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوبی سمنان که در حدود ده دوازده خانوار سکنه دارد، چاه نفط در پنج هزارگزی جنوبی این قریه است، (یادداشت مؤلف)، نام مزرعه ای است از دهستان علای بخش مرکزی شهرستان سمنان، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری سمنان، به آنجا معدن نفت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در جنوب باختری شاهرود و جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان، این ده با آب و هوای معتدل و 480 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان مهاب رستاق بخش صیدآباد شهرستان دامغان، واقع در 9هزارگزی ایستگاه امردان. این دهکده در جلگه قرار دارد و با آب و هوای معتدل و 310 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات. محصول آن غلات و پسته و پنبه و انگور و صیفی. شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی زنان کرباسبافی می باشد. از طریق حسن آباد می توان بدانجا اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی است از دهستان دشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوهپایه و 17هزارگزی جنوب شوسۀ اصفهان به یزد. این دهکده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل و 167 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن غلات و حبوبات و پنبه و شغل اهالی زراعت و راه فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی الحسن احمد بن ثوری. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
اشکال و زحمت و رنج، خوب ترین طرف جامه، سطح از هر چیزی، (ناظم الاطباء)،
- اورۀ افلاک، فلک الافلاک و عرش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
بلغت رومی طرخون را گویند و آن سبزیی است معروف. (برهان)
لغت نامه دهخدا
گیاهی از تیره رامناسه وقسمت قابل مصرف آن پوست ساق و مواد مؤثرۀ آن گلوکزیدهای آنتراکینونیک و عصارۀ مایع بوردن، تیزان بوردن مورد استعمال است، (از کارآموزی داروسازی ص 187)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان فراهان علیا بخش فرمهین است که در شهرستان اراک واقع است، دارای 685 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)، پوران دختر کسری آن را بنا کرده است، (تاریخ قم ص 78)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
بلوکی است از کردستان ایران واقع در جنوب غربی سنندج و متصل بکردستان عثمانی که به دو قسمت منقسم میشود: اورمان تخت و اورمان کهون. مردمان هر دو اورمان... صنعتشان آهنگری و قنداغ سازی و باروت کوبی و محصول آنجا انار و انجیر و گردو و توت و ذرت و بلوط است. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
سلطان (1326- 1359 میلادی) عثمانی (1288- 1359 میلادی، 687 - 761 هجری قمری)، پسر وجانشین امیرعثمان اول، آندرونیکوس سوم امپراطور بیزانس را شکست داد و قسمتهای زیادی از آسیای صغیر از جمله نیقیه را گرفت و در 1345 میلادی عثمانیها به یاری امپراطور یوحنای ششم به اروپا رفتند (اولین ورود آنان به اروپا) و اورخان دختر یوحنا را، نامش تئودورا، بزنی گرفت، اورخان دوبار دیگر برای یاری به یوحنا از داردانل عبور کرد، پس از مرگش مملکتی سازمان یافته برای پسرش مراد اول باقی گذاشت، (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نام شهر کنوج (قنوج)، (جهانگیری)، فوران، (رشیدی)، رجوع به پور و رجوع به پورا شود، دهی است بخراسان، (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان ارنگه بخش کرج شهرستان تهران، واقع در 11000 گزی شمال کرج و 54 هزار و سیصدگزی تهران متصل براه کرج به چالوس، در درۀ رود کرج، سردسیر، دارای 221 تن سکنه، آب آن از رود کرج، محصول آنجا غلات و میوه و لبنیات، شغل اهالی زراعت است و دبستانی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
ده کوچکی از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان، واقع در 92 هزارگزی شمال باختری راور و 170 هزارگزی شمال راه فرعی راور به یزد، دارای 40 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بمعنی درصد، و سنجش را بکار رود، صد چند
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(وَرْ رَ)
شفیع. شفاعت کننده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درخواست کننده جرم و گناه. (برهان) (آنندراج). درخواست نمایندۀ بخشش گناه. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: ورفان شفیع بود. مسعود غزنوی گوید:
دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن
مدح امیر و نزد تو آرم به ورفان.
(حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس ص 354). در رشیدی آمده: ورّقان شفیع. مسعود غزنوی گوید:
دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن
مدح امیر گویم و آرم به ورقان.
لیکن از این بیت به معنی شفاعت ظاهر میشود. در صحاح الفرس آمده: ورفشان شفیع بوده مسعود غزنوی گفت:
دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن
مدح امیر، نزد تو آرم به ورفشان.
آقای طاعتی نوشته اند: این لغت در فرهنگ اسدی چاپ اقبال ورفان با راء مشدد آمده، در برهان قاطع نیز آن را به فتح اول و ثانی مشدد و فای به الف کشیده و به نون زده ضبط کرده اما در نسخۀ ک از صحاح الفرس بطور وضوح دوبار ورفشان با شین آمده و چون لفظ ورفشان = برفشان در موردشفیع صحیح تر به نظر رسید ضبط نسخۀ ک متن قرار داده شده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
جمع پور، پسران، خلیفه، جانشین، یادگار، (برهان)
لغت نامه دهخدا
شهری در ایالت شین چیان به ترکستان چین است که امروز خراب و اخیراً بعض رساله ها و الواح پهلوی از آن خرابه ها بدست آمده است که بیشتر راجع به دین مانی است، (از یادداشتهای مرحوم دهخدا)، یکی از شهرهای ترکان ایغور در شمال شرقی ترکستان شرقی حالیه، (فرهنگ فارسی معین)، تورفان ایالتی است از ترکستان چین در ناحیۀ کوهستانی تیانشان درشمال غربی چین و ذکر آن در تاریخ چین آمده است، آنجا در دست مردمی ایرانی و مانوی بوده بعدها ترکان بر آن دست یافته اند و تا دیری مرکز مانویان بود ... (سبک شناسی بهار ج 1 ص 38)، رجوع به همین کتاب ص 18، 38، 41، 129 و 309 و ج 2 ص ب و ج 3 ص 167 و احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 185 و 191 و مزدیسنا ص 314 و 321 و تاریخ مغول اقبال ص 8، 16، 18 و 110 و ایران در زمان ساسانیان ص 2 و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2265 شود
لغت نامه دهخدا
شفاعت کننده شفیع: دادم بده وگرنه کنم جان خویش مدح امیر و نزد تو آرم به ورفان. (مسعود غزنوی) توضیح درصحاح الفرس چا. دکتر طاعتی آمده: ورفشان شفیع بود. مسعود غزنوی گفت... آقای طاعتی نوشته اند: این لغت در فرهنگ اسدی چاپ آقای اقبال ورفان بآرا مشدد آمده و در برهان قاطع نیز آنرابفتحح ول و ثانی مشدد وفای بالف کشیده و بنون زده ضبط کرده اما در نسخه ک (از صحاح الفرس) بطور وضوح دو بار ورفشان باشین آمده و چون لفظ (ورفشان برفشان در مورد شفیع صحیح تربنظر رسید ضبط نسخه ک متن قرار داده شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورسان
تصویر پورسان
فرانسوی در سد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوفران
تصویر حوفران
هم آوای همزبان رومی ترخون ترخان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لوری طایفه کولی: این زند بر چنگهای سندیان پالیزبان وان زند بر نایهای لوریان آزادوار. (منوچهری. د. چا. 28: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای باشد که بر چار چوب در و صندوق نصب کنند و چفت یا زنجیر را بدان اندازند، زلف معشوق. توضیح: بعضی این کلمه را زلفین بصیغه تثتیه خوانند ولی باید دانست که اولا زلف در عربی قدیم نیامده و معربست و ثانیا استعمال دوزلفین و زلفینکان از طرف گویندگان رفع شبه میکند. مع هذا گاهی به صیغه تثنیه هم بر خلاف اصل استعمال شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورفان
تصویر جورفان
پارسی تازی گشته گورپان نزدیک به بستام خراسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اورمان
تصویر اورمان
اشکال و زحمت و رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورفان
تصویر ورفان
((وَ رَّ))
شفیع، شفاعت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زورفین
تصویر زورفین
((زُ فِ))
حلقه ای که زنجیر یا چفت را در آن می انداختند، زلف معشوق، زلفین
فرهنگ فارسی معین