شفیع. شفاعت کننده. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درخواست کننده جرم و گناه. (برهان) (آنندراج). درخواست نمایندۀ بخشش گناه. (ناظم الاطباء). در حاشیۀ برهان قاطع آمده: ورفان شفیع بود. مسعود غزنوی گوید: دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن مدح امیر و نزد تو آرم به ورفان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین از لغت فرس ص 354). در رشیدی آمده: ورّقان شفیع. مسعود غزنوی گوید: دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن مدح امیر گویم و آرم به ورقان. لیکن از این بیت به معنی شفاعت ظاهر میشود. در صحاح الفرس آمده: ورفشان شفیع بوده مسعود غزنوی گفت: دادم بده وگرنه کنم جان خویشتن مدح امیر، نزد تو آرم به ورفشان. آقای طاعتی نوشته اند: این لغت در فرهنگ اسدی چاپ اقبال ورفان با راء مشدد آمده، در برهان قاطع نیز آن را به فتح اول و ثانی مشدد و فای به الف کشیده و به نون زده ضبط کرده اما در نسخۀ ک از صحاح الفرس بطور وضوح دوبار ورفشان با شین آمده و چون لفظ ورفشان = برفشان در موردشفیع صحیح تر به نظر رسید ضبط نسخۀ ک متن قرار داده شده. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)