جدول جو
جدول جو

معنی پورشسب - جستجوی لغت در جدول جو

پورشسب
(شَ)
نام پدر زردشت واو پسر پیترسپ است. زراتشت بهرام گوید:
بگفتش همه راز با پورشسپ
همه مرده بردند زی پیترسپ.
(از فرهنگ شعوری).
صورت اوستائی کلمه پئوروشسپ است. رجوع به ’پ اورو شسپ’ و پوروشسپ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آذرشسب
تصویر آذرشسب
(پسرانه)
آتش جهنده، آتشکده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، مخفف آذرگشب
فرهنگ نامهای ایرانی
کسی را گویند که خود را نادان و هیچ مدان وا نماید. و نیز نادان گرفتن پیشینه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ گُ شَ)
مراد بهرام چوبینه است:
اگر نیز بهرام پور گشسب
بر آن خاک درگاه بگذارد اسب.
فردوسی.
رجوع ببهرام چوبینه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صورت پهلوی نام پدر زرتشت. پورشسپ. این اسم مرکب است از صفت پئوروش که بمعنی پیر است چنانکه در وندیداد فرگرد 7 فقرۀ 57 آمده است و از کلمه اسب. پوروشسپ که بمعنی دارندۀ اسب پیر است، پدر زرتشت است و در آبان یشت فقرۀ 18 زرتشت پسر پوروشسپ نامیده شده است. همچنین در فرگرد 19 وندیداد در فقرات 4 و 6 و 46. مسعودی در مروج الذهب ج 2 ص 123 که سلسله نسب پیغمبرایران را نام میبرد نام پدر زرتشت را بورشسف ضبط کرده است. راجع بسلسله نسب زرتشت به بندهش باب 32 و به زادسپرم باب 13 فقرۀ 6 و به دینکرد کتاب هفتم فصل 2 فقره 70 و یسنا ج 1 تألیف پورداود ص 46 و 49 و 108 و 163 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 229 رجوع شود. نام پدر زرتشت بقول مسعودی بورشسف و بقول طبری بوسنسف و بگفتار مؤلفین فرهنگهای پارسی پورشسب پسر پیتراسب (فدراسف - فردواسف) بوده. اصل این نام پوروشاسپ است. فرهنگ نویسان نوشته اند که نسب پورشسب به دوازده واسطه بشاهنشاه ایران منوچهر بن ایرج بن فریدون منتهی میشود و این درست مطابق شجره-النسبی است که در جدول (جدول مقابل ص 70 کتاب مزدیسنا) ثبت شده و نیز در فرهنگها نام وی (پورشب) بدون سین آمده، زراتشت بهرام پژدو نام وی و پدر او را در این بیت آورده است:
بگفتش همه راز با پورشسب
همان مژده بردند زی پیترسب.
این نام در اوستا نیز آمده است. (نقل از کتاب مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی دکتر معین ص 70). و رجوع به جدول مقابل ص 71 همان کتاب و به پورشسب و ’ پ اوروشسپ’ و رجوع به خرده اوستا ص 31 و یشتها ج 2 ص 373 و 374 شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ اَ)
دهی است از دهستان مرکور بخش سلوانای شهرستان ارومیه واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری سلوانا و ده هزارگزی جنوب راه ارابه رو باوان به زیوه. این دهکده در دره قرار داردبا آب و هوای سرد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و از صنایع دستی جاجیم بافی. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
یک قسم حیوانی وحشی از جنس اسب ولی به اندام خر و پوست آن سپید و یا زرد و دارای خطوط سیاه و در صحراهای آفریقا فراوان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پُ رُ)
نام یکی ازجزایر یونان در بحر الجزائر، قرب شمال شرقی موره واقع و مساحت آن 22 هزارگز مربع و دارای 7020 تن سکنه است. و همگی از نژاد آرناؤد هستند و بزبان آرناؤد تکلم کنند، مرکز آن قصبه ای است بهمین اسم که 5000 تن سکنه دارد و دارالصنایع بحری دولت یونان است، رسیف و لنگرگاه قشنگی دارد. اراضی آن سنگلاخ است و ویرانه های معبدی بزرگ مخصوص به نپتون در آنجا دیده میشود. بزعم یونانیان قدیم نپتون رب النوع دریا بود، دموستن مشهور به این پرستشگاه پناه آورد و خود را مسموم ساخت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام نهری به آمریکای جنوبی. این نهر از سلسله جبال آند که در پرو واقع شده سرچشمه گیرد و از آنجا به طرف مشرق جاری شود و داخل برزیل گردد و پس از طی 800 هزارگز مسافت برود آمازون ریزد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نفس. مرد: فانهم یسمون النفس پورش و معناه الرجل بسبب انها الحی فی الموجود. رجوع به ماللهند بیرونی ص 15 و 19 و 164 و 165 و 169 و 177 و 182 و 187 و 193 و 259 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مشرق در تداول مردم هند، پورب ویش، ناحیهالمشرق. (ماللهند بیرونی ص 82 و 145 و 146 و 250)
لغت نامه دهخدا
گونه وحشی اسب که مخصوص آفریقاست. نام علمی این حیوان هیپوتیگریس است که ترجمه آن به فارسی اسب ببری می باشد. وجه تسمیه بدان جهت است که سطح بدن حیوان دارای خطوط تیره و روشنی است که از دور شباهت به پوست ببر پیدا می کند. این حیوان به صورت دسته ها
فرهنگ فارسی معین