جدول جو
جدول جو

معنی پورتگین - جستجوی لغت در جدول جو

پورتگین
(تِ)
ابواسحاق ابراهیم پورتکین (بوری تکین) پسر ایلک ماضی. از امرای ترک و همان کسی است که بعدها پادشاه بزرگی شد بنام طغان خان ابراهیم. این مرد با سلطان مسعود غزنوی آغاز مخالفت کرد و مسعود برای دفع وی در سال 430 از جیحون گذشت ولی پیش از آنکه به دستگیری او موفق شود بنا به اشارۀ احمد بن عبدالصمد بعلت حملات سلجوقیان مجبور ببازگشت گردید. این مرد در نبردهائی که سلجوقیان با مسعود داشتند شرکت داشت، بویژه در جنگ دندانقان مرو، و در تاخت و تازهای دیگر نیز مدد و یار سلجوقیان بود. بوری در ترکی بمعنی گرگ است. (ترکستان بارتلد ص 300). بنابراین ظاهراً بوری تگین از پورتگین مناسب تر باشد:
پورتگین که خشم خدای اندرو رسید
او را از این دیار دواند بدان دیار.
منوچهری.
رجوع به بوری تگین و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 547 و 548 و 557 تا 559 و 562 تا 564 و 566 و 569 و 594 و 616 و 619 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

ترکیبات نیتروژن داری که در بافت های حیوانی و نباتی یافت می شود و برای رشد و ترمیم بافت های بدن ضرورت دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوردگان
تصویر پوردگان
فروردگان، جشنی که در قدیم ایرانیان در پنج روز آخر سال یا پنج روز اول سال برپا می کردند، جشنی که روز نوزدهم فروردین یا فروردین روز می گرفته اند
فروردجان، فوردگان، فوردیان، پروردگان، فروردیان
فرهنگ فارسی عمید
هر مادۀ چسبنده و لزج، (ناظم الاطباء)، دوسگین، رجوع به دوس و دوسیدن شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 756 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، عسل، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت، قالی وجاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ)
دولتمند. سعادتمند. ثروتمند. صاحب جاه و مال و اقبال:
شد دیدۀ دولت را در تو نظری صادق
کز دولت تو گشتند احباب تو دولتگین
خلقی ز تودولتگین گشتند به یک ذره
از دولت تو کم نی هم فضل اله است این.
سوزنی.
و رجوع به دولتمند شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ده کوچکی است از دهستان رود خانه بخش میناب شهرستان بندرعباس. واقع در 100هزارگزی شمال میناب، سر راه مالرو میناب به گلاشکرد. دارای 30 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ وَ دَ / دِ)
فارسیان خمسۀ مسترقه را بر پنج روز آخر آبان ماه می افزایند که مجموعاً ده روز شود و آن ده روز را پوردگان میگویند و در این روزها جشن سازند و شادی نمایند و آن را جشن پوردگان خوانند ومعرب آن فوردجان است. (برهان). پوردیان. فروردگان. فروردجان. رجوع به فروردجان و رجوع بفروردگان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پروتئین
تصویر پروتئین
ترکیب ازت دار که در نسج حیوان و نبات یافت میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولتگین
تصویر دولتگین
سعادتمند، ثروتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاراگین
تصویر پاراگین
فاضلاب، آشغال دانی، پارگین
فرهنگ فارسی معین
((پُ رُ تِ))
نوعی ترکیب آلی پیچیده موجود در بافت های گیاهی و جانوری که برای رشد و ترمیم بافت ها لازم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
الأبعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
Furthest, Outermost
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
le plus éloigné, le plus externe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چین خوردن، چروک برداشتن، ناصاف گستن سطحی صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
más lejano, más externo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
সবচেয়ে দূরের , সবচেয়ে বাইরের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
самый дальний , внешний самый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
am weitesten, äußerste
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
найдальший , найвіддаленіший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
najdalszy, najbardziej zewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最远的 , 最外面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
o mais distante, mais externo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
سب سے دور , سب سے بیرونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
ไกลที่สุด , ที่สุดภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
il più lontano, più esterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
mbali zaidi, wa mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
en uzak, en dış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
가장 먼 , 가장 외부의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最も遠い , 最外の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
הרחוק ביותר , החיצוני ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
सबसे दूर , सबसे बाहरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
yang paling jauh, terluar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
verst, uiterste
دیکشنری فارسی به هلندی