جدول جو
جدول جو

معنی پودری - جستجوی لغت در جدول جو

پودری
مساحيق
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به عربی
پودری
Powdery
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پودری
poudreux
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پودری
אבקתי
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به عبری
پودری
pulverig
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به آلمانی
پودری
порошкоподібний
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پودری
proszkowy
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به لهستانی
پودری
粉状的
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به چینی
پودری
empoeirado
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پودری
polveroso
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پودری
polvoriento
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پودری
poederig
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به هلندی
پودری
粉っぽい
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پودری
เป็นผง
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به تایلندی
پودری
berbentuk bubuk
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پودری
चूर्णयुक्त
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به هندی
پودری
پاؤڈری
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به اردو
پودری
গুঁড়া
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به بنگالی
پودری
yenye unga
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پودری
порошковый
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به روسی
پودری
가루 같은
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به کره ای
پودری
tozlu
تصویری از پودری
تصویر پودری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تودری
تصویر تودری
گیاهی بیابانی و شبیه گیاه خردل با برگ های باریک و کرک دار و گل های زرد و خوشه ای و دانه های ریز و قهوه ای رنگ و لعاب دار، خیس کرده یا دم کردۀ آن را برای تسکین سینه درد و دفع سرفه می خورند و برای صاف کردن سینه و رفع گرفتگی صدا نافع است
قدومه، مادردخت، شندله، اوسیمون، جنفج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
پارچه یا فرشی که در میان دربند اتاق بیندازند، سنگی که پای در بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پادری
تصویر پادری
کشیش، عالم روحانی مسیحی، مبلّغ مسیحی. پادریان در زمان های قدیم در ایران تبلیغات بسیار برای مسیحیت کرده اند و کتاب هایی هم در رد اسلام نوشته اند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
تخم گیاهی است که آن را به عربی قصیصه خوانند و در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند، و خوردن آن قوت باه دهد. (برهان). تخمی لعابی که قدامه و تخم مادردخت نیز گویند. (ناظم الاطباء). تخم گیاهی است که در صفاهان قدامه و در کرمان مادردخت گویند و معرب آن تودریج است. (انجمن آرا) (آنندراج). اشجاره. اروسیمون. شندله. قدومه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).... و به یونانی اروسمن و به عربی بزر خمخم نامند. نبات او را برگ دراز و بی ساق و شاخهای او سرخ و صلب و با اندک خاری ریزه و ثمرش در غلاف باریک و لطیف و تخمش از عدس کوچکتر و اندک پهن و سرخ و زرد و سفید می باشد... و رجوع به لکلرک ج 1 ص 321 ذیل توذری و تحفۀ حکیم مؤمن وفهرست مخزن الادویه و ترجمه ضریر انطاکی و ترجمه صیدنه و بحر الجواهر و اختیارات بدیعی و الفاظ الادویه شود، بمعنی سماق هم بنظر آمده است و معرب آن تودریج است. (برهان). سماق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مرکّب از: تو + در + ی، قالی یا گلیم یا بساطی دیگر که در آستانه های در افکنند. قالیچه یا گلیم خردی که میان دو دیوار آستانۀ در افکنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گستردنی خرد که در آستانۀ در گسترند، سنگی که پهلوی در گذارند تا به باد نجنبد
لغت نامه دهخدا
کشیشی انگلیسی که ظاهراً در مائۀ سیزدهم ردّی بر اسلام نوشته و ردودی نیز در ایران بر آن نوشته اند، و ظاهراً این کلمه عنوانی است دینی در مذهب ترسایان مانند کشیش و بطریق و غیره از پاتر لاطینی، در نامۀ شاه عباس کبیر به پاپ آمده است: در این اوقات که پادریان عظام فرآنتونی و فرکلیستو و فرجوآن ... بدینجا آمده بودند ... و فرآنتونی پادری را بازگردانیده ... فرستادیم
لغت نامه دهخدا
صاحب منصب دولتی در هند که دوپته داشت و پته بمعنی علامت و نشانه است: ’و تفاوت میان چودری و رعیت این بود که چودری دو پته داشت’، (تاریخ فیروزشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تودری
تصویر تودری
قدومه قدامه
فرهنگ لغت هوشیار
فرشی که پای در میاندازند، سنگی که پهلوی در میگذارند تا باد در را حرکت ندهد. کشیش و مبلغ مسیحی. در ایران چند پادری مشهورند که کتبی بر رد اسلام نوشته اند و علمای ایران نیز کتبی در رد ایشان تالیف کرده اند از آن جمله میرزا کریم خان و پسر او حاج محمد کریم خان رسایلی در رد پا دریان نوشته اند: (در این اوقات که پادریان عظام فر آنتونی و فر کلیستو و فرجو آن... بدینجا آمده بودند) (نامه شاه عباس کبیر به پاپ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دَ))
فرشی که پای در می اندازند، سنگی که پای در می گذارند تا باد در را نبندد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پادری
تصویر پادری
((دُ))
کشیش و مبلغ مسیحی
فرهنگ فارسی معین
کشیش
دیکشنری اردو به فارسی