جدول جو
جدول جو

معنی پوتمکین - جستجوی لغت در جدول جو

پوتمکین
(پُ تِ)
یکی از مارشالهای معروف روسیه. وی در سایۀ حسن و جمال خود منظور نظر کاترین دوم بود. در سال 1773 میلادی در محاربۀ با دولت عثمانی فاتح شد و به رتبۀ مشیری و عنوان پرنسی نایل و مورد لطف امپراتریس گردید و بعد به مقام رئیس وکلائی رسید. انقسام لهستان را پیش نهاد و کریمه را ضبط کرد. وی مردی حریص بود و نسبت به اهالی سرزمینهای مسخّر ظلم و ستم بسیار روا داشت و توجه و مفتونیت کاترین وی را مغرور کرد و بنای کبر و بزرگ منشی گذاشت تا آنجا که توجه و التفات امپراتریس را از دست داده و در سال 1791م. درگذشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمکین
تصویر تمکین
قبول کردن، پذیرفتن، فرمان کسی را پذیرفتن، پابرجا کردن، نیرو و قدرت دادن، به کسی توانایی دادن که به امری یا چیزی دست یابد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوتین
تصویر پوتین
کفش ساقه بلند که ساقۀ آن تا مچ پا می رسد
فرهنگ فارسی عمید
آلفرد، روزنامه نویس و نویسندۀ رمان دراماتیک، متولد در ’اکس’ (1858- 1922 میلادی)، تألیفات او عبارت است از ’ون’ و ’دو آموزشگاه’ و غیره، آثار وی حاکی از فلسفه ای نشاطانگیز و تحقیری ترحم آمیز است
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از فرانسوی بتین، کفش با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشد، موزه، نیم چکمه
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سید رضاخان. وی در حوالی کرمانشاهان می زیست و از احفاد شاه نعمت الله ولی بود و در عرفان و تصوف مقامی بلند داشت و در سال 1085 هجری قمری به تدریس و ارشاد اشتغال داشت و سپس به هندوستان رفت ودر دربار محمدشاه احترام فوق العاده یافت از اوست:
خاک پای او شدن گر دسترس باشد مرا
کی به غیر از نقش پا گشتن هوس باشدمرا.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
جمع موتمن، واوران ویستاخان استوانان زنهار داران جمع موتمن در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکین
تصویر تمکین
دست دادن، جای دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کفش که با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشیده دارد، نیم چکمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوتین
تصویر پوتین
کفش محکم و ساق بلند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمکین
تصویر تمکین
((تَ))
فرمان بردن، پابرجا کردن، به کسی فرمان دادن
فرهنگ فارسی معین
انقیاد، تسلیم
متضاد: تمرد، سرپیچی، عصیان، یاغیگری، اطاعت، پیروی، تبعیت، فرمانبرداری، متابعت
متضاد: نافرمانی، احترام، بزرگداشت، سازگاری، به فرمان بودن، فرمان بردن، متابعت کردن
متضاد: سرکشی کردن، سازگار بودن
متضاد: ناسازگاربودن، ناسازگار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از فنون کشتی با میاوندپس از اعلام میان دار و سرشاخ دو کشتی.، فنی در کشتی بومی که با شال انجام شوداز فنون کشتی محلی معادل
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر، باسن
فرهنگ گویش مازندرانی