جدول جو
جدول جو

معنی پهنکره - جستجوی لغت در جدول جو

پهنکره
به لغت هندی از قول امین الدوله صاحب جامع، گل گیاهی است در شکل شبیه بانجدان و از نبات انجدان بزرگتر و مایل بسرخی و به تیرگی و بی طعمی و بوی بیّن ندارد و مخصوص بلاد هند است و بولس را اعتقاد آنکه سرد و تر است و جهت شری صفراوی و حمره و حصبه نافع است و اهل صناعت از آن خواص بسیار ذکر نموده اند و بدلش برگ بید انجیر را میدانند. رجوع به بهنکره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، مهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد، برای مثال اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند / که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجره
تصویر پنجره
دریچه، دریچۀ مشبک و سوراخ سوراخ آهنی یا چوبی که در دیوار اتاق یا جای دیگر کار بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهنور
تصویر پهنور
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، پهی، شرنگ، حنظله، خربزۀ ابوجهل، کبستو، ابوجهل، کبست، گبست، علقم، پژند، فنگ، کرنج، هندوانۀ ابوجهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
پیکر، تصویر صورت، مجسمه، تندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
نهان خانه، مخزن
فرهنگ فارسی عمید
(دِهْ کُ رِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. واقع در پنج هزارگزی شمال باختری شیراز. سکنۀ آن 1216 تن. آب آن از قنات و نهر عظیم تأمین می شود. راه آن فرعی. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ کَ)
پلنکا. به این اسم در روم ایلی و بلغارستان و صربستان و مجارستان عدّۀ بسیاری قصبه و قریۀ کوچک موجود است. از همه مشهورتراکری پلنکه میباشد که مرکز قضاست و در سنجاق اسکوب ولایت قوصوه در75 هزارگزی شمال شرقی اسکوب نزدیک حدودبلغارستان واقع شده عدّۀ سکنۀ آن به 4000 نفر بالغمیگردد. نهرهای اکری دره و دوراق از میان این خاک میگذرد و پلهای متعدد دارد در این مرکز دو جامع، یک حمام، یک ساعت زنگی، یک خرابۀ قلعۀ قدیم و قریب صدوپنجاه مغازه وجود دارد و باغها و باغچه های سبز و خرّم گرداگرد آن را فراگرفته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(نِ هََ دَ رَ / رِ)
نهاندره. (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نهانخانه. مخزن. گنجینه. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به نهاندره شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نیکلا. نقاش فرانسوی، مولد پاریس (1690-1743م.)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی سرطان است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پِ کِ رَ)
بمعنی پشکر است که پشکل گوسفند و امثال آن باشد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ)
بوزینه. بوزنینه. بوزنه. کپی. حمدونه. قرد. نوعی از میمون بواسطۀ آنکه رویش پهن است. (انجمن آرا). بهنانه. (برهان) :
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چینست چون رخسارپهنانه.
کسائی.
خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس
این بوزغاله ریشک پهنانه منظرک.
خاقانی.
، کلیچۀ روغنی. (برهان). نان میده بود که با روغن بپزند و آن را کلیچه خوانند. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پینارا. نام قصبه ای باستانی است در خطۀ قدیمۀ لیکیا (لیکیه) از آناطولی یعنی در جانب جنوب شرقی منتشا و امروز به صورت قریه ای است با نام مناره. گرداگرد آن ویرانه ها و پاره ای از آثار عتیقۀ زیبا دیده میشود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
اسم هندی زاج سفید است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ دَ / دِ)
گسترده (فرش و جز آن). مفروش ساخته. باز کرده. انداخته. مهد، فراخ کرده، پخت کرده (قطعه فلز و جز آن). با پهنا ساخته. عریض کرده (جاده یا قطعه زمین و نظایر آن)
لغت نامه دهخدا
بوزینه کپیمیمون (بواسطه آنکه رویش پهن است) : خنبک زند چو بوزنه چنبک زند چو خرس این بوزنینه ریشک پهنانه منظرک. (خاقانی)، کلیچه روغنینان میده که با روغن پزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متنکره
تصویر متنکره
مونث متنکر جمع متنکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاکره
تصویر هاکره
هندی کند زبان مونث هالک، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکره
تصویر منکره
منکره در فارسی مونث منکر و نا رواک ناشایست مونث منکر، جمع منکرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
مخزن، نهانخانه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی زینتی از تیره مرکبان جزو گونه های سینره. گلهایش کاملا شبیه سینره است منتهی قدری کوچکتر و برگهایش نیز دراز تر (بیضوی شکل) و تقریبا بدون بریدگی است ارنیکا ارنیکای کوهی خانق الفهد ارنیکای جبلیه تنباکوی کوهی داغ توتونی داغ کسترسی اوکوز گوزو دخان الفوخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
عکس، تصویر، زمینه، اساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنور
تصویر پهنور
چیزی مانند دستنبوی حنظل قثاء النعام، پهی خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشکره
تصویر پشکره
مدفوع بز و گوسفند و آهو و شتر، جعد موی، موی مجعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهکره
تصویر دهکره
تند چرخاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنانه
تصویر پهنانه
((پَ نِ))
بوزینه، میمون، کلوچه روغنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجره
تصویر پنجره
((پَ جِ رِ))
ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیکره
تصویر پیکره
((پِ کَ رِ))
تصویر، نقش، مجسمه، تندیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهندره
تصویر نهندره
((نِ هَ دَ رِ))
نهان خانه، مخزن
فرهنگ فارسی معین
انتهای اجاق در کومه ی گالشی، پیرامون اجاق
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت داخلی آغل بره که محل تجمع گوسفندان ندوشیده است
فرهنگ گویش مازندرانی
ارتفاعی در نزدیکی سنگرج سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی