- پهنک
- قسمت پهن برگ
معنی پهنک - جستجوی لغت در جدول جو
- پهنک
- قسمت پهن برگ یا گلبرگ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
عرصه، عرش، وسعت
عرض، پهنا
عرصه، میدان، ساحت
تله، دامی باشد که با آن آهو گیرند
فراخی، گشادگی، وسعت
پیشانی خرد پیشانی ناچیز، بخت اقبال: این پینک بسوزد. (این بخت منسبت که موجب این همه مصیبتهاست)
پهنا، گشادگی، وسعت، عرصه، میدان، نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گوی بازی می کرده اند، برای مثال نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب / تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی - لغت نامه - پهنه باختن)
فراخی، گشادگی، وسعت، مقابل درازا، عرض
دام، تله، برای مثال چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی - ۵۴۶) ، دامی که با آن جانوران را صید کنند
جنبش ضد ارزش جوانان در غرب که با سر و وضع نامناسب و غیر معمول همراه است
وسعت، گشادگی، عرض، پهنا، مقابل درازی، طول
عریض
سرگین اسب وخر واستر عریض، فراخ، وسیع
وجب وژه شبر. گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون
پخش، عریض، پر پهنا، گسترده
پهن کردن: گستردن فرش بر روی زمین
پهن کردن: گستردن فرش بر روی زمین
سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار مانند گاو، اسب، الاغ و استر
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، بدست، شبر، گدست، وژه
((پِ هِ))
فرهنگ فارسی معین
سرگین چهارپایان
پهن بار کسی نکردن: کنایه از کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن
پهن بار کسی نکردن: کنایه از کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن