جدول جو
جدول جو

معنی پهن - جستجوی لغت در جدول جو

پهن
عریض
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ واژه فارسی سره
پهن
سرگین اسب وخر واستر عریض، فراخ، وسیع
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ لغت هوشیار
پهن
پخش، عریض، پر پهنا، گسترده
پهن کردن: گستردن فرش بر روی زمین
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ فارسی عمید
پهن
سرگین برخی چهارپایان گیاهخوار مانند گاو، اسب، الاغ و استر
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ فارسی عمید
پهن
((پِ هِ))
سرگین چهارپایان
پهن بار کسی نکردن: کنایه از کوچکترین ارزش و اهمیتی برای آن کس قایل نشدن
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ فارسی معین
پهن
((پَ))
فراخ، گشاد، عریض، پهناور، مسطح
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ فارسی معین
پهن
((پَ هَ))
پهنه، شیری که به سبب مهربانی در پستان مادر طغیان کند، پهنه
تصویری از پهن
تصویر پهن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پهنه
تصویر پهنه
عرصه، عرش، وسعت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنا
تصویر پهنا
عرض
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنی
تصویر پهنی
عرض، پهنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنه
تصویر پهنه
عرصه، میدان، ساحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنک
تصویر پهنک
قسمت پهن برگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهند
تصویر پهند
تله، دامی باشد که با آن آهو گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنا
تصویر پهنا
فراخی، گشادگی، وسعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنک
تصویر پهنک
قسمت پهن برگ یا گلبرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهنه
تصویر پهنه
پهنا، گشادگی، وسعت، عرصه، میدان، نوعی چوگان که سر آن پهن و مانند کفچه بوده و با آن گوی بازی می کرده اند، برای مثال نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب / تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان (فرخی - لغت نامه - پهنه باختن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهنا
تصویر پهنا
فراخی، گشادگی، وسعت، مقابل درازا، عرض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهند
تصویر پهند
دام، تله، برای مثال چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی - ۵۴۶)، دامی که با آن جانوران را صید کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهنی
تصویر پهنی
وسعت، گشادگی، عرض، پهنا، مقابل درازی، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهنه
تصویر پهنه
((پَ نِ))
ساحت، میدان، وسعت، نوعی چوگان که سر آن مانند کفچه پهن است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهند
تصویر پهند
((پَ هَ))
دامی باشد که بدان آهو گیرند، تله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهنا
تصویر پهنا
((پَ))
فراخی، گشادی، عرض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهنای گیتایی
تصویر پهنای گیتایی
عرض جغرافیایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهنیدن
تصویر پهنیدن
پهن کردن پهنا ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پهنه بازد پهنه بازد و کمندافکنی و چوگان باز ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
با پهنه بازی کردن پهنه بازی کردن: نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهنور
تصویر پهنور
چیزی مانند دستنبوی حنظل قثاء النعام، پهی خر زهره
فرهنگ لغت هوشیار
کندوی عسل: شنیق چوبی است که بر آن قرصه شهد را بر دارند و در شهنخانه زنبور عسل آنرا برپا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
عرض مقابل درازی طول: بمیانجی ایشان مر آن باقی را و هستی سیاهی و سپیدی و درازی و پهنایی چنان نیست که هستی زمان و تغیر که ایشانرا ثبات است و زمان و تغیر را ثبات نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناوری
تصویر پهناوری
حالت و کیفیت پهناور پهنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور گردیدن
تصویر پهناور گردیدن
پهناور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور گردانیدن
تصویر پهناور گردانیدن
پهناور کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور کردن
تصویر پهناور کردن
فراخ کردن وسیع ساختن، عریض کردن اعراض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور شدن
تصویر پهناور شدن
فراخ شدن وسیع گردیدن، عریض شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهناور
تصویر پهناور
بسیار عریض، پهنادار، با فضا، وسیع، پر پهنا
فرهنگ لغت هوشیار