جدول جو
جدول جو

معنی پهرز - جستجوی لغت در جدول جو

پهرز
پرهیز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس، نگهبانی، محافظت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرز
تصویر پرز
کرک، در علم زیست شناسی تارهایی بسیار نازک و شبیه کرک که روی بعضی از میوه ها، از قبیل هلو، به و مانند آن ها وجود دارد، خواب پارچه، از قبیل مخمل و ماهوت، تارهایی شبیه پشم نرم که از ساییده شدن قالی و پارچه های پشمی جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله، پینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هرز
تصویر هرز
آنچه بر اثر استفادۀ پیاپی کارکرد آن مختل شود، مثل پیچ ومهره یا چاقو، بی فایده، بی مصرف، گیاه بی مصرف که در میان گیاهان مفید می روید و به آن ها آسیب می زند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهر
تصویر پهر
حصه، برخ، یک حصه از چهار حصۀ روز یا شب
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
آنچه از پشم یا پنبه یا ابریشم و جز آن که برتر از بوم تار و پود در جامه ایستد. آن باشد که بر سقرلات و دیگر پشمینه ها بعد از پوشیدن بهم رسد. (برهان). ناهمواریها که از پود یا تار ناهموار زاید در جامه. غفر. زیبر. پرزه. هدبه. (دهار). برزج. خواب. خمل که بر زبر مخمل و دیگر جامه هاست. زغب:
از چه خیزد در سخن حشو از خطابینی طبع
وز چه روید پرز بر جامه ز ناجنسی لاس.
انوری.
پرز پلاس آخور خاص همام دین
دستارچۀ معنبر و برگستوان ماست.
خاقانی.
زین خام که دارد جگر پخته تریزش
پرزی به هزار اطلس معلم نفروشم.
خاقانی.
، کرک که بر بهی و برگ آن است. کرک. کلک. مویها یا پرهای ریز کوتاه بر سر بعض مرغان چون مرغابی و غیره:
نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی
گشته از گردش این چنبر دولابی
رخ او چون رخ آن زاهد محرابی
بر رخش براثر سبلت سقلابی
یا چنان زرد یکی جامۀ عتابی
پرز برخاسته زو چون سر مرغابی.
منوچهری.
، لیقۀ دوات. (برهان) ، آنچه از خاکستر نرم بر روی اخگر پدید آید. خاکستر سخت سبک و نرم که بر روی آتش نشیند، آنچه زنان بخود برگیرند. (برهان). فرزجه. پرزه. شافه. حمول.
- پرز معده، خمل آن. و رجوع به پرزه شود
لغت نامه دهخدا
(پِ رِ)
آنتونیو. از رجال سیاست اسپانیا. مولد او بسال 1534 میلادی در من رآل د آریزا و وفات در 1611 میلادی وی وزیر فیلیپ دوم بود لکن فیلیپ بر او خشم گرفت و وی را بر خلاف حق و عدالت به محاکمه کشید
لغت نامه دهخدا
(پَ)
یک حصه از چهار حصۀ روز و چهار حصۀ شب و بیشتر در تداول مردم هندوستان باشد. (از برهان). بهر:
چو پهری ز تیره شب اندر چمید
که آن نام در پیش یزدان خمید.
فردوسی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
مدرسه جهودان. دبستان یهودان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
پاس و محافظت. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
قریه پهره، محلی در حدود افغانستان و سیستان. پهرک. رجوع به فهرج شود. (تاریخ سیستان) (حبیب السیر چ قدیم تهران ج 2 ص 260) ، بهیره. از نواحی هند. (تاریخ شاهی ص 157)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
درپی. وصله. پینه
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
ابن بافرید (به آفرید) بن ساسان بن بهمن. اوهزار ’واحد کألف’ لقب سردارانوشیروان در جنگ با حبشیان در عدن. نام پیری دلیر است از شاهزادگان ایران که در خدمت انوشیروان مستحق زندان بود و چون سیف ذی یزن عرب، از ظلم مسروق به نزدانوشیروان به داوری و دادخواهی آمد، انوشیروان او را که پیری هشتادساله بود با هشتصد مرد مأمور کرد که با سیف برود و او را در یمن استقلال دهد و ید عدوان نجاشی حبشه را کوتاه کند. وهرز و همراهان او در رزمجویی خاصه تیراندازی بی نظیر بودند. مسروق ده هزار کس به جنگ او فرستاد اما پسر مسروق و پسر وهرز هر دو مقتول شدند، سپس خود مسروق با صدهزار حبشی به مقابله آمد ولی وهرز تیری بر پیشانی او زد که از پای درآمد و جان داد. (آنندراج). وهرز پس از چهار سال حکمرانی یمن درگذشت. (انجمن آرا) (آنندراج). رجوع به ابناء و نیز رجوع به تاریخ طبری ترجمه بلعمی شود:
آن روز کجا شد که به یک ناوک وهرز
بنهاد نجاشی ز کف اقلیم یمن را.
ملک الشعراء بهار
لغت نامه دهخدا
(هََ زَ)
جایی است که قبرهایی از زمان جاهلیت در آن یافت شود. (معجم البلدان) ، نیز شبی از شبهای عرب که مربوط بدان مکان است و آن شب وقعۀ هذیل است و هلاکت ثمود نیز گویند در همین شب اتفاق افتاد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یک حصه از چهار حصه روز و چهار حصه شب (بیشتر در هندوستان متداول است) بهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرز
تصویر هرز
یاوه و بیکاره
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه زنان بخود بر گیرند شافه حمول. -1 آنچه از پشم یا ابریشم یا ماهوت که به جهت ناهمواریهای بافت یا بافت مخصوص روی تار و پود جامه و مانند آن ایستد پرزه برزج خمل خواب، کرک که بر به و هلوو مانند آن و برگ بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض میوه ها باشد، پرهای ریز کوتاه که بر بعض مرغان (چون مرغابی) روید، لیقه دوات، خاکستر نرم و سبک که بر روی آتش نشیند. یا پرز معده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهرز
تصویر تهرز
به جنبش در آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
وصله پینه در پی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهره
تصویر پهره
پاس محافظت نگهبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهریز
تصویر پهریز
پرهیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهرو
تصویر پهرو
((پَ رُ))
پینه، وصله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهره
تصویر پهره
((پَ رَ یا رِ))
نگهبانی، پاس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرز
تصویر پرز
((پُ))
خواب مخمل، فرش، چیزی شبیه کرک که روی میوه هایی مانند به و هلو وجود دارد، پرهای ریز کوتاه که بر بعضی مرغان روید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هرز
تصویر هرز
((هَ))
یاوه گویی، ولگردی
فرهنگ فارسی معین
خمول، خواب، لیقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باطل، بی حاصل، بیهوده، ضایع، عبث، لافی، مهمل، یاوه، ضایع، هدر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرهیز غذایی، اجتناب بیمار از خوردن برخی خوراکی های ناسازگار.، پرز کرک
فرهنگ گویش مازندرانی
پس فردا، در عباس آباد سه روز آینده
فرهنگ گویش مازندرانی
پسین فردا، سه روز آینده (در تلقی ساکنین عباس آباد از این
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیز
فرهنگ گویش مازندرانی
پرهیزگار، خویشتن دار
فرهنگ گویش مازندرانی