جدول جو
جدول جو

معنی پهاره - جستجوی لغت در جدول جو

پهاره
(رَ)
پهاریه. قصبه ای است بقسمت شمالی هندوستان در ایالت اگره، در 63 هزارگزی شمالی مانیپور. دارای کارخانه های نیل و تجارت حبوبات و پنبه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاره
تصویر بهاره
(دخترانه)
آورنده بهار، منسوب به بهار، بهاری، متولد شده در بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پتاره
تصویر پتاره
قلم موی درشت یا چیزی شبیه جاروب که با آن آهار به پارچه می زنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
بهاری مثلاً لباس پاییزه، ویژگی زراعتی که حاصل آن در فصل بهار به دست می آید، ویژگی محصول کشاورزی کاشته شده در بهار مثلاً کشت پاییزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهانه
تصویر پهانه
گوه، تکۀ چوب یا آهن که هنگام ترکاندن و شکافتن چوب یا تخته لای آن می گذارند، گاز، فانه، پانه، فهانه، بغاز، پغاز، براز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظهاره
تصویر ظهاره
رویۀ جامه
فرهنگ فارسی عمید
(صُ رَ)
گداخته از هر چیزی، هر پاره از پیه و مغز استخوان و مغز سر و جز آن، آفتاب پرست. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
جمع واژۀ مهر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود
به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ / رِ)
ناهاری. طعامی اندک که بدان ناشتا کنند. (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ رَ)
از حصارهای صنعاء است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
بنزد زن آمدن در شب جهت زنا و فجور. (ناظم الاطباء). به فجور نزد زن آمدن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد). عهار. عهر. رجوع به عهار و عهر شود
لغت نامه دهخدا
(طُ رَ)
اسم لما یتطهر به من الماء. (کلیات ابی البقاء)
لغت نامه دهخدا
(ظِ رَ)
ابره. رویه. مقابل بطانه و آستر و زیره: قباها را ظهارۀ پوشش کردند. (جهانگشای جوینی). ج، ظهائر
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
غرواش. غرواشه. (رشیدی). غراوشه. (برهان). سمر. دست افزاری چون جاروب که جولاهان بدان آب بر جامه ای که بافند پاشند
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی است که در بخش مرکزی شهرستان شیراز واقع است و 118 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، اعتراض بی جاکردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند. (فرهنگ فارسی معین). مقابل پائیزه... منسوب به بهار. بهاری: کشت بهاره. (فرهنگ فارسی معین).
- بهاره برای کسی کاشتن، وعده های بسیار به او دادن. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
قلعۀ سهاره کوهی است عظیم بچهار فرسنگی فیروزآباد و عمارت این قلعه مسعودیان کردند و جایی سخت نیکوست و هوای آن سردسیر و آبهای خوش، و در میان آبادانیها است و خراب نمیتوان کرد که شبانکاره بدست گیرند و بزرگ جایی است و غله سالها بماند. (فارسنامۀ ابن البلخی چ سیدجلال الدین تهرانی ص 129). رجوع به جغرافیای غرب ایران ص 130 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوبیکه بارّه می شکافند فروبرند و کفشگران مابین کفش و قالب نهند و گاهی در زیر در گذارند تا بسته و گشوده گردد. (برهان). پانه. فانه. فهانه. رجوع به پانه شود
لغت نامه دهخدا
رویه جامه ابره مقابل بطانه (آستر)، ابره رویه جامه، پوشلایه پشتیبان یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بهار بهاری کشت بهاره. (مقابل کشت پاییزه)، گندم و غلات دیگر که در فصل بهار کارند
فرهنگ لغت هوشیار
دست افزار جولاهگان جاروب مانندی که با آن آب بر جامه ای که می بافند پاشند غرواش غرواشه سمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهاره
تصویر زهاره
درخشندگی سپیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاره
تصویر جهاره
بلند آوازی اوگ گرفتن آوا، خوشنمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صهاره
تصویر صهاره
گداخته، پاره پیه پاره مغز، آفتاب پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عهاره
تصویر عهاره
جهمرزی، بد کاری، دزدیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مهارت در فارسی: هوشناسی آتاوی افزار مندی، فرهختکاری زبر دستی کار دانی
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی که مرد ناهار (گرسنه) بخورد (رشیدی) : طعام اندکی که بدان ناشتا کنند: (من دوش بکف داشتم آن زلف همه شب وز دو لب او کرده ام امروز نهاری) توضیح السامی فی الاسامی در معنی الهنه و السلفه و اللهجه (نهاری) را آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره
تصویر پاره
رقعه، وصله، هر چیز بریده و شکافته، رشوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهاره
تصویر ظهاره
((ظِ رِ))
رویه جامه، ابره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بهاره
تصویر بهاره
((بَ رِ))
کشت و زراعتی که در فصل بهار انجام می شود، شکوفه درخت به ویژه مرکبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پتاره
تصویر پتاره
((پَ رِ))
قلم موی درشت که با آن آهار به پارچه می زنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره
تصویر پاره
قسمت
فرهنگ واژه فارسی سره
بهاری، ربیعی
متضاد: پاییزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آواز قرقاول نر به هنگام بهار، شکوفه ی پرتقال
فرهنگ گویش مازندرانی