جدول جو
جدول جو

معنی پنیو - جستجوی لغت در جدول جو

پنیو
(پِ یُ)
اتین گابریل. کتاب شناس فرانسوی. مولد، آرک آن بارّوا بسال 1765م. و وفات در 1849
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیو
تصویر نیو
(پسرانه)
دلیر، شجاع
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
نان خورشی که از شیر درست کنند، شیر را کمی گرم می کنند بعد پنیرمایه به آن می زنند به فاصلۀ چند ساعت مانند ماست می بندد سپس آن را در کیسه می ریزند تا آبش برود و سفت شود. پنیر دارای مقدار زیادی مواد سفیده ای، چربی، کلسیم و فسفر است، ویتامین a، b و c نیز دارد. پنیری که از شیر چربی نگرفته تهیه شود ارزش غذایی بیشتری دارد
پنیر نخل: ماده ای سفید، شیرین و به شکل پنیر که در بالای ساقه درخت خرما به وجود می آید، پنیر خرما، جمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینو
تصویر پینو
کشک، ماده ای جامد یا مایع از انواع لبنیات که از جوشاندن دوغ تهیه می شود، قروت، کتغ، تیکوز، کتخ
قره قروت، مادۀ خوراکی ترش مزه که از جوشاندۀ غلیظ شدۀ آب ماست تهیه می شود، لیولنگ، کشک سیاه، هلباک، ترپک، ترف، ریخبین، هبولنگ، رخبین برای مثال شعر ژاژ از دهان من شکر است / شعر نیک از دهان تو پینو (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیو
تصویر پیو
پیوک، نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته ، بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نیو
تصویر نیو
جوان، دلیر، پهلوان، برای مثال به مستی چنین گفت یک روز گیو / به رستم که ای نامبردار نیو (فردوسی - ۲/۱۰۴)
ناودان
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
جائی باشد در شهر که در آن اسباب و غله و امثال آن فروشند. (برهان قاطع). و صاحب برهان قاطع در حرف یا معالنون این کلمه را بار دیگر بصورت ینپلو آورده و مینویسد: جا و مقامی را گویند از هر شهر که اسباب و امتعه و غله آنچه ازاطراف آورند در آنجا فروشند و بمعنی کاروان و قافله هم آمده است و اسباب و امتعه را نیز گفته اند - انتهی. و ظاهراً همان صورت اوّلی صحیح باشد:
چون پنیلو در میان شهرها
از نواحی آید آنجا بهرها.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پِ)
جوانّی فرانچسکو. نقاشی مشهور از مردم فلورانس پیرو سبک رفائل. مولد در حدود 1488 و وفات 1528م. پرده های چندی از آثار او بجا مانده و شباهت تام ّ به آثار استاد وی دارد، چندانکه تشخیص آنها باکارهای استاد حتی برای متخصصین فن بسیار صعب است
لغت نامه دهخدا
(پْنُ / پِ نُ)
لاستیک چرخهای ماشینهای سبک و اتوموبیلها
لغت نامه دهخدا
(رِ یُ)
هانری ویکتور. (1810- 1878 میلادی). از دانشمندان فیزیک وشیمی فرانسه بود. وی در اکس لاشاپل متولد شد و اکتشافات و تحقیقات مهمی در علم شیمی و علوم طبیعی دارد
(1843- 1871 میلادی). از نقاشان معروف فرانسه بود ودر جنگی که بین فرانسه و پروس واقع شد بقتل رسید
(1754- 1829 میلادی). از نقاشان معروف فرانسه بود و آثار بسیار باارزشی از او در دست است
لغت نامه دهخدا
ماستینه، (خلاص)، دوغ ترش بود که خشک کرده باشند یعنی کشک، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، بینو، کشک، قروت، ترف، پینوک، کریز، عبیثه، غبیثه، صنقعر، (منتهی الارب) :
شعر ژاژ از دهان من شکر است
شعر نیک از دهان تو پینو،
طیان،
نیکی بگزین و بد به نادان ده
روغن به خرد جدا کن از پینو،
ناصرخسرو،
وز خس از خار به بیگاه و گاه
روغن و پینو کنی و دوغ و ماست،
ناصرخسرو،
و طعام از غوره و سماق و زرشک و انار دانک و پینو باید داد، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
چو کعب الغزالست پینو ولیکن
نه با طعم کب الغزالست پینو،
معزی،
اگر بضاعت مزجاه پشم و پینو بود
نبود گندم و جو نیز جز که تخم گیاه
میان تخم گیاه و میان پینو و پشم
بسی نبود تفاوت چو عقل بیند راه
بدل ستاند از ایشان بجای پینو و پشم
چه شعرهای رکیک و چه نثرهای تباه،
سوزنی،
ببین که میر معزی چه خوب میگوید
حدیث هیأت پینو وشکل کعب غزال،
انوری،
ترا نظیر که گوید جز آنکه نشنیده است
حدیث هیأت پینو و شکل کعب غزال،
رفیع الدین لنبانی،
سرفراز آئیم از جنس کسانی که ز جهل
شکر شکر ندانند بذوق از پینو،
زکی مراغه ای،
وطیئه، پینو شکرآمیخته، علاثه، پینو و روغن بهم آمیخته، ثور، لخت بزرگ از پینو، (منتهی الارب)، جغرات چکیده که بتازی اقط گویند، (شرفنامۀ منیری)، ماست چکیده که روغن آنرانگرفته باشند، (برهان)، جغرات خشک کرده که غربا از آن نانخورش سازند، (غیاث)، جغرات چک زده که هنوز مسکه از آن بیرون نیاورده باشند، (شرفنامۀ منیری)، مطلق جغرات، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(ی یُ)
نام مرغی خوش آواز
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نانخورشی است از شیر کلچیده و آن چنان است که شیر را پس از نیم گرم کردن با مقداری معلوم از مایه ای که در شیردان بره است (یعنی انفحه) بیامیزند و در کیسه ای کنند و آن شیر ببندد و آب آن فروچکد. و آن را انواع است چون: پنیر کیسه ای و دلمه و شور و خیکی و کوزه ای و یرچک. و صاحب قاموس مقدس گوید: پنیر معروف است که در قدیم الایام بعض گلهای خاردار در شیر ریختندی چون منجمد شدی آن را برگرفته در سبد گذارده بوقت حاجت بکار بردندی - انتهی. جبن. جبن. جبن ّ. (منتهی الارب). ابومسافر. سنّوط. سنّوط. نبیر: اجتبان، پنیر ساختن شیر را. (منتهی الارب). یک قالب پنیر. جبنه، یک قرص پنیر. لبیکه، پنیر با پست آمیخته. (منتهی الارب). دلماج. دیماج ، ارنه، پنیر تر و شراب و دانه ای است که شیر را پنیر میگرداند. (منتهی الارب). گریص، پنیر با طرثوث یا با حمصیص آمیخته یا پنیر بی آمیغ یا پنیر با خرما آمیخته و جائی که در آن پنیر سازند. مصل، پنیر ساختن. (منتهی الارب) :
شبانش همی گوشت جوشد بشیر
خود او نان ارزن خورد بی پنیر.
فردوسی.
بدو گفت لختی پنیر کهن
ابا مغز بادام بریان بکن.
فردوسی.
بکن مغز بادام بریان وگرم
پنیر کهن ساز با نان نرم.
فردوسی.
که از تو پنیر کهن خواستم
زبان را بخواهش بیاراستم.
فردوسی.
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چو شهد و شیر.
فردوسی.
که چو موشان نخورد خواهم من
زهر داروی تو به بوی پنیر.
ناصرخسرو.
خوش خوش فرود خواهد خوردنت روزگار
موش زمانه را توئی ای بی خرد پنیر.
ناصرخسرو.
اگر عامه بد گویدم ز آن چه باک
رها کرده ام پیش موشان پنیر.
ناصرخسرو.
قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آمدبسوی موش پنیر.
ناصرخسرو.
هست آسمان چو سفره و خورشید قرص او
انجم چو گوز و مه چو پنیر اندر آسمان.
سوزنی.
به یمینت چه بود کشکنه و بورانی
به یسارت چه بود نان و پنیر و ریچار.
بسحاق اطعمه.
، مغز سر درخت خرما. جمار. رجوع به پنیر خرما شود.
- پنیر خشک، مادۀ بیاض البیضی که جزو عمده شیر است.
- پنیر کردن طفل شیر را، قی کردن طفل شیر بسته و کلچیده را.
- مثل پنیر، سپید و نرم.
- یوز و پنیر، رجوع به یوز شود
لغت نامه دهخدا
(پَ جی)
اشتغال به امری است که غرض از آن اعتقاد بهم رسانیدن مردم باشد به کسی و آنرا سالوسی و ریا خوانند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
آلپ های پنین، سلسله ای از جبال آلپ های مرکزی که از من بلان تا سمپلن کشیده است
لغت نامه دهخدا
(پَ تُ)
ماندس. سیّاح پرتقالی متولد در مونتمارولهو. وی در هند شرقی سیاحت کرد و سفرنامه ای نوشت بعنوان سفرهای پرحوادث. (1509- 1583 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(پِ یُ)
پل. شرق شناس فرانسوی معاصر، دارای تألیفات متعدد و تحقیقات مفید درباره زبان و تمدن آسیای مرکزی و چین است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
جرجیر. ککژ. ککج. ایهقان. انداو. تره تیزک. کیکیز. کیکش. شاهی. تندک. تره تندک. حرف. خردل فارسی
لغت نامه دهخدا
(پِ یو)
مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضاء آدمی برآید. (برهان). مرضی که آنرا رشته گویند و از اعضای آدمی برمی آید مانند رگی سپید و درد شدید دارد و در بلاد لارستان پارس و بلخ بسیار واقع میشود. (انجمن آرا). پیوک. نارو. (جهانگیری). نام مرض رشته است در تداول مردم فارس و بالاخص مردم لار. رجوع به لغت محلی شوشتر و رجوع به رشته شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
در فرهنگ شعوری (ج 1 ص 261) بمعنی آواز آب و کنه آمده است. لکن بفرهنگ شعوری اعتماد نمیتوان کرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیو
تصویر نیو
مرد دلیر و مردانه
فرهنگ لغت هوشیار
دوغ ترش که خشک کرده باشند کشک قورت ترف: نیکی بگزین و بد بنادان ده، روغن بخر و جدا کن از پینو. (ناصرخسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
از شیر گاو یا گوسفند درست میکنند. طرز ساخت آن: شیر را کمی گرم میکنند بعد پنیر مایه را به آن اضافه میکنند بعد و در آفتاب میگذارند بفاصله چند ساعت مانند ماست میبندد، آنرا در کیسه میریزند و یک چیز سنگین روی آن میگذارند تا آب آن برود وکاملاً سفت شود بعد آنرا مصرف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینو
تصویر پینو
((پِ))
کشک، قره قروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنیر
تصویر پنیر
((پَ))
خوراکی که از شیر بسته ترتیب دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیو
تصویر پیو
پاره گل خشک شده، کلوخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نیو
تصویر نیو
دلیر، شجاع، پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنیوا
تصویر پنیوا
آش قروت
فرهنگ واژه فارسی سره
پنیر تر مال و نعمت است که به آسانی بیابد و پنیر خشک سفری است با اندک منفعت. اگر کسی به خواب بیند نان با پنیر میخورد، دلیل که در سفری او را مالی اندک با غم و اندوه حاصل شود و بعضی از معبران گویند علتی بدو رسد، لکن زود خلاص شود. جابر مغربی
پنیر به خواب، اگر خشک باشد، مال اندک است که از سفر حاصل شود بیننده را و پنیرتر، مال بسیار است، که در حضر بدست آید. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
نیشگون، یک تکه از چیزی، واحد اندازه گیری، خیلی کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
پنیر
فرهنگ گویش مازندرانی
از روستای نمارستاق نور که بقعه ی بابا شجاع الدین در آن است.، جهت رشد یکنواخت ساقه و بوته ی شالی هر پنج روز یک بار کشت زار
فرهنگ گویش مازندرانی
پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
دوغ آب رفته و چکیده که از آن کشک تهیه کنند
فرهنگ گویش مازندرانی