جدول جو
جدول جو

معنی پنیرفروش - جستجوی لغت در جدول جو

پنیرفروش
(اَ قَ)
جبّان. (دهار) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پنیرفروش
فروشنده پنیر جبان
تصویری از پنیرفروش
تصویر پنیرفروش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آلت فلزی سوراخ سوراخ برای رنده کردن و تراشیدن بعضی میوه ها از قبیل سیب، خیار و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(پَ تَ)
رنده ای که بدان پنیر تراشیده و باریک کنند
لغت نامه دهخدا
(پِ رُ)
فروشندۀ انجیر:
انجیرفروش را چه بهتر
انجیر فروشدای برادر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
فروشندۀ دایره و غربال. غربال فروش:
کاین فلک زرکش زربفت پوش
هست یکی لولی چنبرفروش.
خواجو
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فروشندۀ حریر. سوداگر حریر
لغت نامه دهخدا
(بَ خوا / خا)
آنکه عنبر بفروشد. فروشندۀ عنبر:
به عنبرفروشان اگر بگذری
شود جامۀ تو همه عنبری.
(هجونامۀ منسوب به فردوسی).
سر زلف را چون درآرد بگوش
کند خاک را باد عنبرفروش.
نظامی.
خار بود نام گل خارپوش
عنبر نام آمده عنبرفروش.
نظامی.
فلک را داده سروش سبزپوشی
عمامش باد را عنبرفروشی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ جُ شِ)
لبان. فروشندۀ شیر. که شیر فروختن پیشه دارد. لبنیاتی. (یادداشت مؤلف). فامی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
آنکه عرض هنر کند. (آنندراج) :
کمال کسب کن اما هنرفروش مباش
دکان خوش است کسی در دکان نمی باید.
کلیم
لغت نامه دهخدا