جدول جو
جدول جو

معنی پنکن - جستجوی لغت در جدول جو

پنکن
(پَ کَ)
غربال وبیزنه. (آنندراج). و ظاهراً از مجعولات شعوری است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنک
تصویر پنک
وجب، فاصلۀ میان انگشت بزرگ و انگشت کوچک دست در حالی که تمام انگشت ها باز باشد، اندازۀ دست، بدست، شبر، گدست، وژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
بیل پهن با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می بندند و یک نفر دسته را می گیرد و یک نفر سر ریسمان را و با آن زمین شیار کرده را پل کشی می کنند، پل کش، گراز، بنگن، فه، کتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنکه
تصویر پنکه
بادزن برقی
فرهنگ فارسی عمید
(بُ کَ)
کج بیل باغبانی.
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ)
وجب باشد که به عربی شبر خوانند. (برهان قاطع). وژه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ)
به زبان زند و پازند آلوچه را گویند و آن میوه ای است معروف. (برهان قاطع). صاحب برهان گوید: بمعنی آلوچه است و چنان نیست و آن منک است بنون بمعنی آلوی کوهی. (آنندراج). و گفتۀ آنندراج نیز غلط است و کلمه نلک است
لغت نامه دهخدا
(پِ)
گرفتن اعضای آدمی باشد با دو سر انگشت یا ناخن چنانکه به درد آید. (برهان قاطع). گرفتن عضوی از اعضای آدمی باشد به دو انگشت یا پنجه چنانکه به درد آید، و آن را پنج و پنجال نیز گویند و تبدیل جیم با کاف شده. (آنندراج). نشگون. و لله باشی معنی دریچۀ خانه و وقت بامداد یعنی صبح را نیز بدان افزود، و احتمال میدهد که بمعنی آلو مصحف نلک باشد
لغت نامه دهخدا
(لَ کِ)
نام میوه ای به هندوستان به بزرگی فندق و طعم انار. (از دزی)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ کَ)
غربال تنگ چشمه. غربال گندم
لغت نامه دهخدا
(بَ کَ)
آهنی باشد پهن و دسته ای از چوب بر آن نصب کرده باشند و بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دستۀ آنرا و دیگری ریسمانها را بگیرند و زمین را بدان هموار کنند و به عربی آنرا مسواه و منسقه خوانند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). و با این شرح معلوم میشود که به فتح صحیح نیست و بضم اولی است چه معنی آن بن کن یعنی بیخ کن است. (انجمن آرا) (آنندراج) ، دیوار و اصل آن، پشتیبان. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بنیاد و بنداد شود.
- حروف بنلادی، در اصطلاح زبان آموزی حروف بنلادی حروفی را گویند که در همه صیغه ها و اشتقاقات باقی و برقرار باشد. مانند ’ک’ و ’ر’ و ’د’ در فعل کردن و ’د’ و ’ی’ و ’د’ در فعل دیدن و ’ک’ و ’ن’ در فعل کنش و ’ب’ و ’ی’ و ’ن’ در فعل بینش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
کان کن. (ناظم الاطباء) ، چاه کن. (ناظم الاطباء). مقنی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
آلپ های پنین، سلسله ای از جبال آلپ های مرکزی که از من بلان تا سمپلن کشیده است
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ / کِ)
بادزن که از سقف آویزند و با برق یا بی آن به حرکت آید
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ کَ)
در لغت نامۀ اسدی چ طهران در کلمه بلکن با باء موحدۀ عربی آمده است: بلکن منجنیق باشد یعنی پیلوارافکن. و بیت ذیل را از ابوالمثل بخاری شاهد آورده است:
سرو است و کوه سیمین جز یک میانش سوزن
خسته است جان عاشق وز غمزگانش بلکن.
واز اینکه اسدی آن را مخفف پیلوارافکن میگوید پس بلکن با پی مثلثه است نه باء موحده. رجوع به بلکن و پلکه شود
لغت نامه دهخدا
مالیدن انگشتان در موقع عیش و طرب و رقص که صدایی از آن حادث گردد بشکن
فرهنگ لغت هوشیار
بادبزن که از سقف آویزان کنند وبا برق یا بی آن بحرکت آید، بادبزن برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکن
تصویر پکن
ارزن
فرهنگ لغت هوشیار
وجب وژه شبر. گرفتن اعضای آدمی بدوسر انگشت چنانکه بدرد آید پنج پنجال نشگون
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکن
تصویر پلکن
((پُ لُ کَ))
پلکه، طعنه، سرزنش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکن
تصویر پکن
((پَ کَ))
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
((پِ))
گرفتن و فشار دادن گوشت یا پوست بدن با دو سر انگشت چنان که به درد آید، نشگون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنک
تصویر پنک
((پَ نَ))
وجب، وژه، شبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنکن
تصویر بنکن
((بُ کَ))
کج بیل باغبانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنکه
تصویر پنکه
((پَ کِ))
بادبزن برقی
فرهنگ فارسی معین
آویزه ی زیرگلو، زیرگلو
فرهنگ گویش مازندرانی
پس انداز، اندوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
پجکش
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه، بخش، واحد شمارش آبادی و اجناس، بسیار کثیف
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت جلوی چادری که زنان به کمر بندند
فرهنگ گویش مازندرانی