حامی، پشتیبان، برای مثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارع پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن پناه بردن: پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴) پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
حامی، پشتیبان، برای مِثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مِثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارعِ پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه پَناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن پَناه بردن: پناهنده شدن، برای مِثال پناه می برم از جهل عالِمی به خدای / که عالِم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴) پَناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن پَناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن پَناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن پَناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
پنج انگشت دست یا پا در انسان، ناخن های دست و پای جانوران درنده، چنگال پرندگان، هر چیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد، در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش، ، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، اندرگاه، پنجه وه پنجه وه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ بزرگ: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ دزدیده: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجک: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ مسترقه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش اندرگاه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجه زدن: چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن، با کسی درافتادن، نبرد کردن پنجۀ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن چنگ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن بخور مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن
پنج انگشت دست یا پا در انسان، ناخن های دست و پای جانوران درنده، چنگال پرندگان، هر چیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد، در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش، ، پَنجۀ دزدیده، پَنجۀ بزرگ، پَنجۀ مُستَرَقه، خَمسۀ مُستَرَقه، پَنجَک، بِهیزَک، وَهیزَک، اَندَرگاه، پَنجه وه پنجه وه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ بزرگ: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ دزدیده: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجک: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ مسترقه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش اندرگاه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجه زدن: چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن، با کسی درافتادن، نبرد کردن پنجۀ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن چنگ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، پنجۀ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن بخور مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن
پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه، پایچه، قسمت پایین شلوار
پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه، پایچه، قسمت پایین شلوار
گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است پنبه کردن: رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو- مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن پنبۀ کوهی: پنبۀ نسوز، نام تجارتی هر یک از اقسام مختلف سیلیکات های معدنی منیزیم که به شکل رگه هایی در بعضی سنگ ها یافت می شود
گیاهی با ساقۀ ستبر و کوتاه و شاخه های نازک و برگ های درشت و گل های زرد یا سرخ رنگ که پس از رسیدن، شکافته می شود و از میان آن دانه هایی بیرون می آید که اطراف آن ها را تارهای سفید فراگرفته است پنبه کردن: رشته ای را باز کردن و به صورت پنبه درآوردن، کنایه از پراکنده کردن، متفرق ساختن، برای مِثال پنبه کنم لشکرشان را چنان / کز تنشان پنبه شود استخوان (امیرخسرو- مجمع الفرس - پنبه کردن)، کنایه از نرم کردن، کنایه از عاجز کردن پنبۀ کوهی: پنبۀ نسوز، نام تجارتی هر یک از اقسام مختلف سیلیکات های معدنی منیزیم که به شکل رگه هایی در بعضی سنگ ها یافت می شود
مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان) (آنندراج). تپانچه. (ناظم الاطباء) : ز گفتار هر دو پشیمان شدند تپنچه برخسارگان برزدند. فردوسی. رجوع به طپنچه شود
مخفف طبانچه است که به عربی لطمه خوانند. (برهان) (آنندراج). تپانچه. (ناظم الاطباء) : ز گفتار هر دو پشیمان شدند تپنچه برخسارگان برزدند. فردوسی. رجوع به طپنچه شود
طپانچه. تپانچه. سیلی. لطمه: الملاطمه واللطام، با کسی طپنچه زدن. (مصادر زوزنی) : اکنون او را طپنچه بر روی زد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 760). عمر طپنچه بر روی او زد. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 305)
طپانچه. تپانچه. سیلی. لطمه: الملاطمه واللطام، با کسی طپنچه زدن. (مصادر زوزنی) : اکنون او را طپنچه بر روی زد. (تفسیر ابوالفتوح چ 1 ج 1 ص 760). عمر طپنچه بر روی او زد. (تفسیر ابوالفتوح ج 3 ص 305)
قسمی روی بند که از موی یال و دم اسب برنگ سیاه بافند نقاب حجاب (زنان)، عصابه ای که زنان بر پیشانی بندند، پیرایه مرصع که بر سر عروس بند کنند، زهی که آنرا مقراض کرده زنان و پسران صاحب جمال بروی گذارند به جهت زیبایی، گیس عاریه، طره و زلف و کاکل ک
قسمی روی بند که از موی یال و دم اسب برنگ سیاه بافند نقاب حجاب (زنان)، عصابه ای که زنان بر پیشانی بندند، پیرایه مرصع که بر سر عروس بند کنند، زهی که آنرا مقراض کرده زنان و پسران صاحب جمال بروی گذارند به جهت زیبایی، گیس عاریه، طره و زلف و کاکل ک
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
سفره کوچک خوان کوچک، طبق چوبین کوچک که در آن شیرینی میوه یا جهاز عروس گذارند و بر روی سر حمل کنند، طبقی که در آن انواع شیرینی را بترتیب خاص چینند و جمله هایی مبنی بر تبریک و تهنیت نویسند و در مجلس عقد در اطاق عروس گذارند
مخفف پنجاه، پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان، چنگال، جنگ، برثن، مخلب، پنج انگشت بدون کف دست، دست، صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای
مخفف پنجاه، پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان، چنگال، جنگ، برثن، مخلب، پنج انگشت بدون کف دست، دست، صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای
ساق پا از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو، خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند، یکی از دو لنگه شلوار، لبه پایینی شلوار پاچه کسی را گرفتن: بی جهت کسی را آزار دادن
ساق پا از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو، خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند، یکی از دو لنگه شلوار، لبه پایینی شلوار پاچه کسی را گرفتن: بی جهت کسی را آزار دادن