جدول جو
جدول جو

معنی پنزا - جستجوی لغت در جدول جو

پنزا
(پِ)
نام ایالتی است در روسیه. از طرف شمال محدود به نیژنی نو گورود و از سوی مشرق به سیمبیرسک و از جانب جنوب به ساراتوف و از جهت مغرب به تامبوف. مساحت آن به 38839 هزار گز مربّع بالغ میشود و 1402867 تن سکنه دارد مرکب از روس، چوواش، کالموک، باشکیر و اقوام دیگر. هوای آن معتدل و اراضی آن نبات خیز است. محصولات عمده آن حبوبات و کتان است و معادن آه-ن و گوگ-رد و زاج نیز دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه بزاید، پرزاینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنزه
تصویر پنزه
نوعی رقص که چند تن دست یکدیگر را بگیرند و با هم برقصند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزا
تصویر پزا
پزنده، آنچه زود پخته شود، زودپز
فرهنگ فارسی عمید
(مَ زِ)
مونزا. شهری است به ایتالیا در ناحیۀ لومباردی که کلیسای بزرگی از قرنهای 13-14م. و صنعت نساجی و 101600 تن سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
شهری است بحری در ایالت کرنوای انگلستان، واقع در ساحل مانش در صد هزارگزی جنوب لنچستون و آن لنگرگاه کشتی های کوچک است و حمامهای دریائی و هوائی خوش و معدن سرب و 12100 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نازا. نزاینده. نازاینده. عقیم. سترون
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دیواری باشد عظیم سخت و بلند و یگانه که در پیش چیزی کشند. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). دیواری باشد مفرد که در پیش چیزی کشند. (صحاح الفرس). دیوار سخت و بلند که در پیش چیزی کشند. (فرهنگ خطی). بند. بندروغ. (از ناظم الاطباء) :
صف دشمن ترا ناستد پیش
ور همه آهنین نزا باشد.
شهید (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
صفت فاعلی دائمی از پزیدن. که زود پزد. آنچه که در حرارت کم پخته شود و بیشتر در حبوبات گویند: لپۀ پزا. نخود پزا. (مقابل ناپز و ناپزا) ، در کلمات مرکبه مانند ناپزا بمعنی ناپزنده یا دیرپزنده و دست پزا بمعنی دست پخته است
لغت نامه دهخدا
(پِ)
شهری است در روسیه (ولگای اوسط) ، واقع درکنار سورا. دارای 92000 تن سکنه و کار خانه چرم سازی و صابون سازی. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: نام شهرمرکزی ایالتی است در روسیه موسوم به همین اسم در 298 کیلومتری جنوب شرقی مسکو در ملتقای نهر پنزا و سورا... تجارت پوست و صابون و کار خانه شیشه گری دارد
لغت نامه دهخدا
(هََ)
دهستانی است از بخش ساردوئیۀ شهرستان جیرفت. دارای دوهزار تن سکنه و شامل 51 آبادی. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول عمده دهستان غله، حبوب و لبنیات است. مرکز دهستان قریۀ هنزا است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَزَ / زِ)
نوعی رقص است و آن چنان باشد که جمعی دست یکدیگر را گرفته با هم برقصند. (برهان قاطع). پنجه. فنزج. پنجک. و نیز رجوع به پنجک و پنجه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
عاقل و دانا و فیلسوف. (ناظم الاطباء). عاقل و دانا و ذوفنون. (لسان العجم شعوری ج 2 ص 230) ، گیاه و گلی که به خودی خود روید. گیاه خودرو. (ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 230)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
که بسیار بچه زاید
لغت نامه دهخدا
تصویری از پزا
تصویر پزا
غذائی که زود پزد
فرهنگ لغت هوشیار
رقص مخصوص و آن چنانست که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند فنرج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنزا
تصویر کنزا
عاقل و دانا و فیلسوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزا
تصویر نزا
نازا، عقیم، سترون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرزا
تصویر پرزا
آنکه بسیار بچه زاید پرزاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزا
تصویر نزا
((نَ))
عقیم، نازا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنزه
تصویر پنزه
((پَ زَ یا زِ))
پنجه. پنجک. فنرج، رقص مخصوص و آن چنان است که جمعی دست یکدیگر را گیرند و با هم برقصند، فنزج
فرهنگ فارسی معین
نهال گوجه، خیار و غیره، دو فرزندی که پس از هم به دنیا آیند
فرهنگ گویش مازندرانی
نهال درخت یا گیاه علفی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس انداز
فرهنگ گویش مازندرانی
گرمای زیاد
فرهنگ گویش مازندرانی
مواد خوراکی و زودپز
فرهنگ گویش مازندرانی
پناه، حامی
فرهنگ گویش مازندرانی
سر کشیدن یک نواخت برنج پیش از دانه بندی
فرهنگ گویش مازندرانی
صافی
فرهنگ گویش مازندرانی
پنجاه
فرهنگ گویش مازندرانی