پندگوی. ناصح. واعظ. اندرزگو. نصیحت گر. نصیحت گذار: چو از پندگوی آن شنید اردشیر بگلنار گفت این سخن یاد گیر. فردوسی. کافور بر جراحتم الماس ریزه شد ای پندگو بباش کزین ریشتر شود. باقر کاشی (از آنندراج). پیاله گر بکف آید به پندگو منگر چو گل بود نظر از روی باغبان بردار. کلیم کاشی (ازآنندراج)
پندگوی. ناصح. واعظ. اندرزگو. نصیحت گر. نصیحت گذار: چو از پندگوی آن شنید اردشیر بگلنار گفت این سخن یاد گیر. فردوسی. کافور بر جراحتم الماس ریزه شد ای پندگو بباش کزین ریشتر شود. باقر کاشی (از آنندراج). پیاله گر بکف آید به پندگو منگر چو گل بود نظر از روی باغبان بردار. کلیم کاشی (ازآنندراج)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)