جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با پندگو

پندگو

پندگو
پندگوی. ناصح. واعظ. اندرزگو. نصیحت گر. نصیحت گذار:
چو از پندگوی آن شنید اردشیر
بگلنار گفت این سخن یاد گیر.
فردوسی.
کافور بر جراحتم الماس ریزه شد
ای پندگو بباش کزین ریشتر شود.
باقر کاشی (از آنندراج).
پیاله گر بکف آید به پندگو منگر
چو گل بود نظر از روی باغبان بردار.
کلیم کاشی (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

پنگو

پنگو
پنگان. فنجان. ظرف مسی است دارای درجه که بجای ساعت در تقسیم آب بکار میرود و ته آن سوراخ است آن را در ظرف بزرگتری که آب دارد می گذارند (این کلمه در گناباد معمول است و شکستۀ پنگان است)
لغت نامه دهخدا

پندو

پندو
در فرهنگ شعوری (ج 1 ص 261) بمعنی آواز آب و کنه آمده است. لکن بفرهنگ شعوری اعتماد نمیتوان کرد
لغت نامه دهخدا

پندو

پندو
جرجیر. ککژ. ککج. ایهقان. انداو. تره تیزک. کیکیز. کیکش. شاهی. تندک. تره تندک. حرف. خردل فارسی
لغت نامه دهخدا