جدول جو
جدول جو

معنی پنجگان - جستجوی لغت در جدول جو

پنجگان
(پَ)
پنج تا پنج تا. پنج پنج: و ده گان و پنجگان را همی درخواندندی و همی کشتند. (مجمل التواریخ و القصص) ، ظاهراً نوعی تیر: و امرهم ان تکون قسیهم موتّرهً و قال اذا امرتکم ان ترموا فارموهم رشقاً بالبنجکان و لم یکن اهل الیمن راوا النشّاب قبل ذلک. (تاریخ طبری، قصۀ یمن و وهزر). و نیز رجوع به پنجکیه شود.
- پنجگان پنجگان، پنج پنج. پنج تا پنج تا. خماس.
، نوعی بازی. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237 ح). فنجکان. فنرجان. پنجک. پنجه. فنزج
لغت نامه دهخدا
پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
فرهنگ لغت هوشیار
پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انجدان
تصویر انجدان
گیاهی با ساقه های ستبر و میان تهی، برگ های سوراخ دار، گل های چتری، میوۀ سیاه و بدبو و ریشۀ راست و ستبر که از آن صمغی تلخ می گیرند، انگدان، انگژد، انگیان، انگژه، انگوژه، رافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج تن
تصویر پنج تن
در اسلام حضرت رسول (ص) و علی بن ابی طالب (ع) و حضرت فاطمۀ زهرا (س) و امام حسن (ع) و امام حسین (ع)، پنج تن آل عبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج گانه
تصویر پنج گانه
پنج تایی، نمازهای واجب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنگان
تصویر پنگان
پیالۀ مسی که ته آن سوراخ دارد و دهقانان سابقاً موقعی که می خواستند آب قنات یا رودخانه را میان خود تقسیم کنند آن را مقیاس قرار می دادند به این طریق که پنگان را میان تغاری پر از آب می گذاشتند تا کم کم پر شود و مدتی را که پنگان پر آب می شد یک پنگان می گفتند، ساعت آبی که در قدیم با آن ساعت های شب و روز را معین می کردند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان برای مثال در جهانی چه بایدت بودن / که به پنگان توانش پیمودن (سنائی - ۱۴۷)، کاسه، طاس، پیاله، برای مثال این چه خیمه ست این که گویی پرگهر دریاستی / یا هزاران شمع در پنگان از میناستی (ناصرخسرو - ۲۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنج گان
تصویر پنج گان
پنج پنج، پنج تا پنج تا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حومه بخش دستجرد شهرستان قم که 665 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن سوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آب یاران و مزارعان دارند چه آن را در تقسیم در میان تغار آبی نهند بقدر آنچه میان ایشان مقرر شده باشد بعضی را یک پنگان و بعضی را بیشترآب دهند که به زراعت ایشان رود و در هندوستان به جهت دانستن ساعات شبانروزی معمول است. (برهان قاطع در کلمه پنگ). کاسۀ مسین که آن را در آب انداخته اندازۀ گهری (گری ؟) گیرند و آن کاسه را نیز گهری (گری ؟) گویند... (آنندراج) (غیاث اللغات). و فنجان معرب آن است و در یزد آن را سبو گویند. (فرهنگ خطی). گری. گریال. طشت و سبو. پنگ، ساعت آبی. صندوق ساعت. طاس ساعت. بنکام (ج، بنکامات) :
در این صندوق ساعت عمرها این دهر بیرحمت
چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها.
ناصرخسرو.
که دانست از اول چه گوئی که ایدون
زمان را بپیمود باید به پنگان.
ناصرخسرو.
از بدنیتی و ناتوانایی
پرمشغله و تهی چو پنگانی.
ناصرخسرو.
در جهانی چه بایدت بودن
که به پنگان توانش پیمودن.
سنائی.
، ده برخ و بهرۀ شبانه روز چه شبانه روز را به ده هنگام کرده اند، طاس. (لغت نامۀ اسدی). هرکاسه و طاس روئین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند و فنجان معرب آن است. کاس. (آنندراج)، تبوک (و آن ظرفی است که بقالان در آن میوه و جز آن کنند و در ترازو نهند). سرطاس، جام. زلفه. زلفه. قرو. اجّانه. انجانه. ایجانه. (منتهی الارب) :
سر و بن چون سر و بن پنگان
اندرون چون درون باتنگان.
بوشکور (از لغتنامۀ اسدی).
چیست این گنبد که گوئی پرگهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی.
ناصرخسرو.
که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگسها و زراندود پنگانها.
ناصرخسرو (دیوان ص 20).
و دردی روغن زیت که اندر پنگان مسین بر آتش نهاده باشند یا اندر آفتاب تا سطبر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیمار را بنشانند و دو پنگان آب گرم بغایت، اندر زیر دامن او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بر سر آید ز تهی مغزی خصمت چه عجب
زاب چون گشت تهی آید پنگان بر سر.
کمال الدین اسماعیل (از فرهنگ خطی).
چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی پنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود پنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود. (تاریخ بخارا). تو همچون جمنده ای در بن پنگان آسمان و زمین مانده. (کتاب المعارف). سطل، پنگان بادسته. سیطل، پنگان بادسته. (منتهی الارب)، طشت. (آنندراج). تشت:
گر بانگ بی معاینه مان باید
انگشت برزنیم به پنگانی.
ناصرخسرو.
چو مست خفت ببالینش بر تو ای هشیار
مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را.
ناصرخسرو.
نوبتم گر رب و سلطان میزنند
مه گرفت و خلق پنگان میزنند.
مولوی.
- امثال:
مست خفته را پنگان مزن.
بر بالین مست خفته پنگان مزن.
- پیروزه پنگان، کنایه از آسمان:
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندر این پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
- نیلی پنگان، کنایه از آسمان. (آنندراج) :
حاصل از چشم عدوی تو و اشعار من است
جمله آبی که درین نیلی پنگان دیدم.
رضی الدین نیشابوری (از آنندراج).
و شعر ذیل را که بعض لغت نامه ها شاهد برای معنی آسمان آورده اند، غلط است، کلمه پنگان نیست، پیکان است، جمع پیک:
گر باورم نداری ازین شرح نکته ای
پیکان هفت دایره دارند باورم.
عطار
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای بوده است در بالای مرو. (از معجم البلدان ذیل کنجکان)
لغت نامه دهخدا
(گَ جَ)
نیم فرسخی مغرب باشت است (از دهات بلوک کوه گیلویۀ فارس). (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 271)
لغت نامه دهخدا
(فَ گِ)
یکی از قرای مرو است
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
پنج تائی. مخمّس، نمازهای پنج وقت
لغت نامه دهخدا
آنکه حیات دارد و زندگی میکند جاندار حی مقابل مرده میت، کسی که پرتو معرفت و عشق بر دل وی میتابد، دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناگاه
تصویر پناگاه
جای پناه و محل امن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنگانی
تصویر پنگانی
منسوب به پنگان یا چرخ پنگانی. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشگان
تصویر پوشگان
نام مقامی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
اوقات نماز پنجگانه، خانه پنجم نرد، حواس خمسه، آوازیست ایرانی و آن در پایان راست پنجگاه خوانده میشود. (پنجگاه) و (سپهر) حالت در آمد (نوا) را دارد و مثل این است که به نوای پنجم فوقانی رفته باشیم. سپس عشاق شنیده میشود و راست پنجگاه تبدیل به نوا میگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجمین
تصویر پنجمین
پنجم پنجمی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع پرنده رده بزرگی از شاخه ذی فقاران که خون گرمند و بدنشان دارای حرارت ثابتی است و اندامهای جلو آنها بعلت پرواز در هوا بصورت بال در آمده و بدنشان نیز پوشیده از پر میباشد. بر روی استخوان قص آنها تیغه ای عمودی بنام برشه قرار دارد که عضلات پرواز بان ملصق میباشد باستثنای معدودی از پرندگان که دارای دو سریع میباشند و پرواز نمیکنند (شتر مرغ جزو این دسته است)، استخوانهای پرندگان معمولا مجوف و توخالی و دارای حفره های هوایی برای سبک کردن وزن آنها در موقع پرواز میباشد. گردن پرندگان دارای تعداد زیادی مهره است. بهمین مناسبت طول نسبه کافی دارد و ضمنا بخوبی باطراف قابل چرخش است. قلب پرندگان دارای چهار حفره است و شریان آئورت پس از خروج از بطن چپ بطرف راست بر گشته در امتداد بدن ادامه مییابد (بر عکس پستانداران)، غذای پرندگان در تیره های مختلف آنها فرق میکند: عده ای گوشتخوارند و عده ای علف خوار و عده ای دانه خوار و از دانه حبوبات تغذیه میکنند و عده ای هم بر حسب فصول مختلف غذایشان فرق میکند طیور
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده انگدان از گیاهان دارویی اشتر غاز گلوپر، نام روستایی است نزدیک کاشان انگدان
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره ّ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراوانست. ارتفاعش 2 تا 5، 2 متر و ریشه اش راست و ستبر است ابر کبیر حلتیت انجدان انگوزاکما انگیان
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی از سربازان که در مکانی جای گزیده و به حفظ و نگهبانی آن گماشته شده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرگان
تصویر پدرگان
آنچه بفرزند رسیده باشد از پدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندگان
تصویر بندگان
جمع بنده. بنده ها، در خطاب شفاهی و کتبی به شاه: (بندگان اعلی حضرت همایونی) گویند و نویسند. یا بندگان اشرف. در خطاب به شاه و امیر بکار برده میشده
فرهنگ لغت هوشیار
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن یوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آبیاران و مزارعان دارند، ظرف آبی که در قدیم با آن پاسهاو ساعتهای شبانروز را معین میکرده اند ساعت آبی صندوق ساعت طاس ساعت بنکام، هر کاسه و طاس رویین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند کاس، تبوک سرطاس، جام زلفه اجانه انجانه، طشت تشت، ده برخ شبانروز (چه شبانروز را بده هنگام کرده اند)، یا پیروزه پنگان. آسمان نیلی پنگان. یا نیلی پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگانه
تصویر پنجگانه
پنج تایی مخمس، نمازهای پنج وقت
فرهنگ لغت هوشیار
((پَ))
کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجگاه
تصویر پنجگاه
((پَ))
گوشه ای از موسیقی ایرانی در دستگاه راست پنجگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجگانه
تصویر پنجگانه
((پَ نِ یا نَ))
پنج تایی، مخمس، نمازهای پنج وقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرندگان
تصویر پرندگان
طیور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایگان
تصویر پایگان
سلسه مراتب، درجات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زندگان
تصویر زندگان
احیاء
فرهنگ واژه فارسی سره