جدول جو
جدول جو

معنی پنجرک - جستجوی لغت در جدول جو

پنجرک
نوعی علف هرز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنجر
تصویر پنجر
هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، قفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
پنبۀ زده شده که گلوله کرده باشند برای رشتن، گلولۀ پنبۀ زده شده، غنده، پاغند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
پنجه، نپنج روز آخر سال در تقویم ایران باستان که به ترتیب عبارت است از مثلاً اهنود، اشتود، سپنتمد، وهوخشتر و وهشتواش، چون در گاهنمای باستانی ایران هر ماه سی شبانه روز بود و هر سال ۳۶۰ شبانه روز می شد ازاین رو در پایان سال پنج روز می افزودند تا سال دقیقاً ۳۶۵ روز بشود
، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، بهیزک، وهیزک، اندرگاه، پنجه وه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
گیاهی با برگ های پهن و چین خورده که همیشه رو به آفتاب دارد و با گردش آفتاب می گردد، ورتاج، توله، خبّازی، نخیلک، نان کلاغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجرک
تصویر انجرک
مرزنگوش، گیاهی خوش بو از خانوادۀ نعناع با گل های سفید که مصرف دارویی دارد
مرزه گوش، گوش موش، آذان الفار، اناغالس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنجره
تصویر پنجره
دریچه، دریچۀ مشبک و سوراخ سوراخ آهنی یا چوبی که در دیوار اتاق یا جای دیگر کار بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
(پَ جَ)
گیاهی است. و آن پنج شاخ می باشد و مانند عشقه بر درخت می پیچد. (برهان قاطع) ، پنجه. فنجه. پنج روزی. پنجۀ گزیده. پنجۀ دزدیده. خمسۀ مسترقه. ایام المسترقه. ایام المختاره، نوعی رقص. فنزج. رقص دستبند. فنجکان. (محشی المعرّب جوالیقی ص 237). چوپی. و نیز رجوع به پنجه شود
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ)
مخفف پنجره است و هر چیزی که مشبک و شبکه دار باشد. (برهان قاطع). هرچه مشبک باشد و آنچه از چوب و غیره جائی سازند (؟). (غیاث اللغات) ، قفس. (برهان قاطع). رجوع به پنجره شود
لغت نامه دهخدا
(پُ جَ)
گلولۀ پنبۀ حلاجی کرده باشد. (برهان قاطع). گلولۀ ندافی کرده برای رشتن. پنجش. پندش. پنده. پند. پاغنده. گاله. (رشیدی). پندک. پاغند. (فرهنگ جهانگیری). کلوچ:
یکی از ایشان پنجک ستان و پنبه فروش
که ریش کاوی نامه است و نام او عنوان.
حکیم زجاجی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پَ جَ رَ / رِ)
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غلو کن در. غلبکن در:
سوی باغ گل باید اکنون شدن
چه بینیم از بام و از پنجره.
بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی).
بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن
بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر.
فرخی.
پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را
بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر.
فرخی.
در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی
بر منظری نشسته و چشمت به پنجره.
ناصرخسرو.
، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس.
- پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع).
- مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مغربل
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
گیاهی است که در مناطق معتدله روید با گلی سرخ و روشن و در طب بکار است. و شبیه به خطمی با برگهای خرد و همیشه میل به جانب آفتاب دارد و با گردش آفتاب بگردد. در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی آمده است: پنیرک گیاهی است ستبر و برگ او گرد هر جا که قرص خورشید میرود از آنسو همی گردد - انتهی. خبازی. ملوکیّه. نان کلاغ. ورتاج. آفتاب گردک. خطمی. خوشک. توله. پنیره. و تخم پنیرک را به شیرازی تخم خرو نامند.
، و بعض لغت نامه ها که به پنیرک معنی نیلوفر و حرباء داده اند غلط است چون یکی از معانی پنیرک آفتاب گردک است و آفتاب گردک بمعنی حربا و نیلوفر نیز هست، این دو معنی را به پنیرک نیز داده اند:
ذبولی که خیزد ز داءالثمانین
تلافیش مشکل بود از پنیرک.
اثیر اخسیکتی
لغت نامه دهخدا
تصویری از انجرک
تصویر انجرک
مرزنگوش، آذان الفار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی ازتیره پنیر کیان که پایاست و ارتفاعش 30 تا 60 سانتیمتر و دارای کرکهای درازاست که بحالت خودرو در جنلگلها و اراضی غیر مزروع روییده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
پنجه دزدیده، نوعی رقص رقص دستبند فنجگان چوپی. گلوله پنبه حلاجی کرده گلوله ندافی کرده برای رشتن پنجش. پندش پنده پند پاغنده گاله پندک. پاغند کلوچ
فرهنگ لغت هوشیار
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنیرک
تصویر پنیرک
((پَ رَ))
گیاهی است بیابانی دارای برگ های پهن و گل های سرخ و بنفش، بلندیش تا 60 سانت می رسد، همراه با گردش آفتاب می چرخد. آفتاب گردک، ختمی کوچک، نان فلاخ هم می گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجره
تصویر پنجره
((پَ جِ رِ))
ساختاری در دیوار اتاق، ساختمان یا وسیله نقلیه برای وارد شدن روشنایی، هوا یا هر دو و دیده شدن قضای بیرون یا درون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنجک
تصویر پنجک
((پَ جَ))
پنجه دزدیده، نوعی رقص، رقص دستبند، فنجگان، چوپی
فرهنگ فارسی معین
پادگانه، دریچه، روزنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نگاه کردن از پنجره: یک دیدار منتفی شده، وارد شدن از پنجره: شکست خوردن یک اقدام، بسته: موانع بر سر راه برنامه های ریخته شده، باز: حمایت آسان، نورگیر: اضطراب - لوک اویتنهاو
۱ـ دیدن پنجره در خواب، علامت آن است که تلاشهای شما برای رسیدن به آرزوهای درخشان، نقش بر آب خواهد شد. ، ۲ـ دیدن پنجره های بسته در خواب، علامت آن است که از عزیزان خود جدا خواهید شد. ، ۳ـ دیدن پنجره های شکسته در خواب، علامت آن است که سوء ظن هایی مصیبت بار به شما هجوم خواهد آورد. ، ۴ـ نشستن بر لب پنجره در خواب، علامت آن است که قربانی حماقت خود خواهید شد. ، ۵ـ اگر خواب ببینید از پنجره وارد خانه می شوید، علامت آن است که برای رسیدن به مقصود خود، از ابزار و وسایلی نادرست استفاده می کنید. ، ۶ـ اگر خواب ببینید از پنجره ای فرار می کنید و به بیرون می روید، علامت آن است که با درد سری دست به گریبان می شوید که شما را از حرکت باز می دارد. ، ۷ـ اگر در خواب از پنجره ای به بیرون نگاه کنید و چیزهایی عجیب به چشمتان بخورد، علامت آن است که در پیش بردن شغل مورد علاقه خود با شکست روبرو می شوید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پنجمین شب تولد نوزاد که به طور معمول جشن گرفته می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
پرزین
فرهنگ گویش مازندرانی
گل ختمی، مغز ساقه ی درخت خرما که از الیاف به هم تنبیده و
فرهنگ گویش مازندرانی
پنج روز اضافه ی سال در تقویم باستانی تبری، نام روستایی در کجور، نوعی علف صحرایی، روده و احشای حیوان
فرهنگ گویش مازندرانی