جدول جو
جدول جو

معنی پلیموث - جستجوی لغت در جدول جو

پلیموث(پْلی / پِ)
نام شهر و اسکله ای است در ایالت دوون از انگلستان. این شهر در میان خلیجی بزرگ در مصب نهر پلیم در 436 هزارگزی جنوب غربی لندن واقع است. دارای 210000 سکنه و لنگرگاه نظامی بزرگ و محکم مرکب از چهارقسمت و استحکامات کامل و یک فانوس بحری بزرگ هست و راه آهن این شهر را به لندن متصل میسازد. در این شهر تماشا خانه زیبا، و بیمارستان و دو سرباز خانه بزرگ نیز موجود است. و دانشگاه آن به آتنه موسوم است و مدرسه بحریه و یک رصدخانه و یک کار خانه بحری نیز دارد. این کارخانه مشتمل است بر کارگاههای کشتی سازی و جایگاه ادارۀ امور دریائی و آن در ابتدا یکی از محلات شهر بوده است بنام دوونپورت. (قاموس الاعلام ترکی)
نام قصبه ای است دارای اسکله در جمهوریت ماساچوست. از کشورهای متحد امریکا. این قصبه در 56 هزارگزی جنوب شرقی بستن در ساحل اقیانوس اطلس واقع شده و دارای 7000 سکنه است. و آن نخستین قصبه ای است که انگلیس ها در آمریکای شمالی تأسیس کردند. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه پلیموت)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لیمو
تصویر لیمو
(دخترانه)
میوه خوردنی، ترش یا شیرین، معطر و زردرنگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریمور
تصویر پریمور
پامچال، نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، زهر الرّبیع، پریمولا، گل نوروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیمری
تصویر پلیمری
اجسامی که از اجتماع چند مولکول در یک مولکول تشکیل یافته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیمو
تصویر لیمو
میوه ای از جنس مرکبات که دو نوع ترش و شیرین دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیم
تصویر پلیم
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لیمون
تصویر لیمون
لیمو، میوه ای از جنس مرکبات که دو نوع ترش و شیرین دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیمر
تصویر پلیمر
فرآوردۀ حاصل از پلیمریزاسیون
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان شهریاری بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 6000گزی شمال باختری ساری، دشت، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 200 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا برنج، پنبه و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو و بنای امامزادۀ آن باستانی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بیخ حماض بری است. بشیرازی بیخ رستنی باشد که آنرا حماض البقر و حماض البری گویند و به فارسی ترشینک خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای است در خطۀ لائوس از قطعۀ سیام واقع در هندوچین واقع در کنار شهر مون، (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
معرب لیمو، ثمری معروف، لیمو، و فیه بادزهریه تقاوم بها السموم کلها کثیرهالمنافع، (منتهی الارب)، ضریر انطاکی آرد: الاصلی منه هو المستدیر الصغیر المصفرعند استوائه الرقیق القشر و غیره مرکب، اما علی الاترج و هو الاستیوب المعروف بمصر بالحماض الشعیری او علی النارنج و هو الموسوم بالمراکبی و اجوده الاصلی المستدیر المشتمل علی خطوط ممایلی اصله تنتهی الی نقطه و هو مرکب القوی فقشره حار یابس فی الثالثه و بزره فی الثانیه او الاولی و حماضه بارد فی الثانیه بجملته یطفی ٔ اللهیب و الصداع و العطش و القی ٔ و الغثیان و فساد الغذاء و ما یحدث من الحارین و یقاوم السموم کلها خصوصاً بعد التنقیه و یفتح الشاهیه و یعدل الخلط و یکسر سورهالتخم و فسادالاغذیه اکلاً و قشره اشد مقاومه للسموم و بزره اعظم حتی قیل انه یبلغ رتبه الاترج و القول بانه یقطع النسل شیاع عامی و کل ماخف قشره وکان نقیاً من الاغشیه حل المغص و الریاح حتی الایلاوس و ان جفف بجملته و سحق مع وزنه من السکر، و استعمل ازال البخار و الدوخه و فتح السدد و فی بزره تفریح عظیم و حماضه یجلو الکلف و البهق و النمش و الحکه خصوصاً بالقلی و الشیرج و ان جمع ورقه و زهره و قشره فی معجون عادل الیاقوت فی تفریحه و هو خیر من الخل للمرضی و ماؤه یحل الجواهر اذا جعلت فیه و ان حل فیه الودع و اضیف الیه النوشادر جلاالبهق و حیاو اذا اخذ مملو حاقوی المعده و ازال ما فیها من الوخم و هو یهیج السعال و یضعف العصب و القوی و یضر المبرودین، و یصلحه العسل و او السکر و شربه بزره الی ثلاثه و قشره اربعه و مائه و ثمانیه عشر و من خواصه: ازاله الزکام شماً و ان الصغیر منه اذا دلکت به الانثیان فی الحمام قبل البلوغ منعالشیب، (تذکرۀ ضریر انطاکی ص 293)،
- لیمون بوصفیر، نام نارنج است در تداول عامۀ عرب کنونی، (المنجد)
لغت نامه دهخدا
نام کرسی کانتون سن - ا - اوآز از آرندیسمان رامبویه به فرانسه، دارای راه آهن و 1540 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(هََ)
سلق جبلی. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(پَ مَ / مِ)
معتدل (در هوا). نه گرم و نه سرد: هوائی پلیمه، هوائی نه گرم و نه سرد، نیمی با ابر و نیم صحو (آسمان)
لغت نامه دهخدا
(پْلا / پِ)
ناحیه ای است در ولایت آیدین و سنجاق صاروخان وشمال قضای مغنیسا و تابع مغنیساست، شامل 29 قریه و اراضی کوهستانی و جنگلی دارد. بمناسبت کثرت محصول پلاموط بچنین نام تسمیه شده است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
در اساطیر یونان الهۀ اشعار غنائی است. شکل او را در حال تفکر انگشت بدهان تصویر میکردند. (قاموس الاعلام ترکی در کلمه پولیمنیا)
لغت نامه دهخدا
(پِ یُنْ)
کوهی در تسالی مجاور اسّا. برطبق اساطیر یونانی هنگامی که غولان بر ژوپیتر عصیان کردند و خواستند به آسمان عروج کنند پلیون را بر روی اسّا فروریختند. (از اساطیر یونانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیوث
تصویر لیوث
جمع لیث، شیران جمع لیث
فرهنگ لغت هوشیار
نام دونوع گیاه از گروه مرکبات و از تیره سدابیان که میوه های آنها ماکول است و از نظر طعم به لیموشیرین و لیمو ترش منقسم میشوند، میوه گیاه مذکور. یا لیموی ترش. لیمو ترش. یا لیموی شیرین. لیمو شیرین. یا لیموی مصری. لیموترش، پستان معشوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریمور
تصویر پریمور
گل نوروز پامچال از گیاهان گل نوروز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لیمور
تصویر لیمور
لاتینی تازی گشته کپیک مادا گاسکار
فرهنگ لغت هوشیار
سنسکریت تازی شده لیمو از گیاهان فرانسوی فرش در گیلان و مازندران به گونه ای از ماسه ریز گفته می شود در بندر های پارس چیت می گویند یا لیمون اضالیا برنطی. یکی از گونه های لیموترش است. یا لیمون اضالیا مالح. گونه ای لیموترش که به لیموی ایتالیایی نیز موسوم است. یا لیمون بلدی. لیموترش. یا لیمون حلو. لیمو شیرین، یا لیمون مالح. لیمو ترش
فرهنگ لغت هوشیار
(در هوا) نه گرم و نه سرد: هوایی پلیمه، (در آسمان) نیمی با ابرو نیمی گشاده و بی ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلیمو
تصویر حلیمو
ترشینک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریموس
تصویر پریموس
((پِ))
نوعی چراغ نفتی که با تلمبه هوا را در مخزن نفت آن وارد می کنند
فرهنگ فارسی معین
((پُ مِ))
مولکول عظیم الجثه ای که از مولکول های ساده با جرم مولکولی کم ساخته شود، بسپار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
گلوله شده و پیچیده، نشیمن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیمان
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
حلیم برنج پس از آبکش کردن برنج، حلیم
فرهنگ گویش مازندرانی
پشیمان، نادم
فرهنگ گویش مازندرانی
نام پلی است، در مسیر راه نیاک از دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان گیل خوران قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی