جدول جو
جدول جو

معنی پلیدی - جستجوی لغت در جدول جو

پلیدی
ناپاکی، آلودگی. نجاست
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
فرهنگ فارسی عمید
پلیدی
(پَ)
ناپاکی. شوخی. شوخگنی. وژن. آژیخ. چرک. فژ. رجس. قذر.وسخ. قذارت. رجاست: همه پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعۀ امثال طبع هند). فشف، پلیدی پوست. ربذه، هر پلیدی. (منتهی الارب)،
{{اسم}} زباله. آخال. آشغال. (در تداول عوام). آل آشغال (در تداول عوام). خماش. خماشه. خاش. خس و خاش. خاش و خس. خاشاک. خاکروبه: هوائی به این تندرستی و پاکیزگی بسبب نجار پلیدیها که اندر شهر هست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مواد زائد. خبث . ریم: پلیدی را چنان بیندازد که آتش پلیدی سیم را. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 19 س 2)، نجاست.خبثه. خبیث. خبث. (دهار). خباثت. گوه. گه. سرگین آدمی. براز. غائط. نجو. طوف. رجیع. طمه. سخیمه. قذع. قثمه. دبوقا. دخض. ملعنه. رجز. رجز. رکس. رجس. رجس. (منتهی الارب). عذره. (دهار). عاذر. عاذره. فضله. ثقل. ذوالبطن. (منتهی الارب) : نوح بفرمود تا آنکس که با وی بکشتی اندر بودند آن روز روزه داشتند و این دو خلق زیادت که از کشتی بیرون آمده بودند یکی خوک بود و یکی گربه اینان بزمین بر نبودند پیش از طوفان و خدای تعالی ایشان را بکشتی اندر آفرید زیرا که در کشتی سرگین با پلیدی مردم بسیار شدو گند خاست و مردمان بی طاقت شدند نزدیک نوح رفتند وگفتند که ما را اندر این گند طاقت نماند دست به پشت پیل فرومالید خوک از کون پیل بیرون جست و آن پلیدیها همه بخورد و آن گند بشد... (ترجمه طبری بلعمی).
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار.
بهرامی.
خورند از آنکه بماند زمن ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
چون ابرهه رفت آن خانه را بیند آنجا نجاست را دید گفت کرا زهره آن بود که این پلیدی کرده است. (قصص الانبیاء ص 213). (زحل دلالت کند بر) ... رود کانی و پیشیارو پلیدی. (التفهیم).
این خورد گردد پلیدی زو جدا
و آن خورد گردد همه نور خدا.
مولوی.
پلیدی کند گربه در جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد بخاک.
سعدی.
خرء، پلیدی مردم و ستور و جز آن. خروءه، ریدن و پلیدی انداختن. خرء، ریدن و پلیدی انداختن. خراءه، ریدن و پلیدی انداختن.صصص الصبی، حدث کودک و پلیدی آن. خنوه، پلیدی مردم و ستور و جز آن. طثاء طثاء، پلیدی افکند. سلح سلحاً، سرگین کرد. متز بسلحه متزاً، پلیدی انداخت. متح بسلحه متحاً، پلیدی انداخت. طاف طوفاً، پلیدی انداخت. اطیاف، پلیدی انداختن. لتاء، پلیدی انداختن. قعمصه، پلیدی انداختن یکبار. جلاّله، ماده گاو پلیدی خوار و فی الحدیث، نهی عن لبن الجلاله. متس، پلیدی و سرگین انداختن. ققّه و قققه، پلیدی کودک. قعموص، پلیدی مردم و جز آن. عرّه، پلیدی مردم. عفاره، خبیثی و پلیدی. هجانه، خبیثی و پلیدی. عرّه، پلیدی شترمرغ و پرنده. فضع، پلیدی انداختن. جعس، پلیدی مردم. جعموس، پلیدی مردم و غیر آن. (منتهی الارب)،
{{حاصل مصدر}} فسق (مجازاً). خبث نفس. شر. بدکاری. تباه کاری. بدکرداری: دریغ-ا مسلم-انیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشد. (احمد بن ابی داود درباره افشین گوید) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173).
چون شهره شود عروس معصوم
پاکی و پلیدیش چه معلوم.
امیرخسرو.
عله،پلیدی نفس و پلیدنفس گردیدن. قذور، زن کناره کش از مردان و پاکیزه و دور از پلیدیها و مرد کناره گزین. عسجره، بدی و پلیدی. دعر، تباهی و فسق و پلیدی. دعره و دعره، تباهی و فسق و پلیدی. دعاره، تباهی و فسق و پلیدی. (منتهی الارب)،
{{اسم}} نوعی از خربزه و در فرهنگ بعد از یای اول نون ساکن زیاده کرده و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی). و نیز رجوع به پلیندی شود
لغت نامه دهخدا
پلیدی
ناپاکی شوخگنی شوخی چرک فژ آژیخ وژن وسخ چرک قذرات، زباله آشغال خاکروبه خاشاک آخال خس و خاک، مواد زاید خبث ریم، نجاست خبث سرگین آدمی گوه گه فضله عذره. توضیح فرهنگستان کلمه (پلیدی) را بمعنی اخیر پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
پلیدی
((پَ))
ناپاکی، نجاست
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
فرهنگ فارسی معین
پلیدی
شرارت، خباثت
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
فرهنگ واژه فارسی سره
پلیدی
آلودگی، چرک، چرکینی، خباثت، خبث، ریم، غایط، گه، مدفوع، ناپاکی، ناپاکی، نجاست، نجسی، نجسی
متضاد: پاکیزگی، طهارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پلیدی
رجسٌ
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به عربی
پلیدی
Foulness, Vileness
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پلیدی
saleté, bassesse
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پلیدی
iğrençlik, alçaklık
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پلیدی
ناپاکی , خباثت
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به اردو
پلیدی
অপবিত্রতা , ঘৃণ্যতা
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به بنگالی
پلیدی
uchafu, unyama
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پلیدی
गंदगी , घिनौना
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به هندی
پلیدی
더러움 , 비열함
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به کره ای
پلیدی
不潔 , 卑劣さ
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پلیدی
לכלוך , שְׁפָלוּת
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به عبری
پلیدی
kekotoran, kejahatan
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پلیدی
ความสกปรก , ความเลวร้าย
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به تایلندی
پلیدی
vuiligheid, gemeenheid
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به هلندی
پلیدی
inmundicia, vileza
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پلیدی
sporcizia, viltà
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پلیدی
imundície, vileza
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پلیدی
邪恶 , 卑鄙
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به چینی
پلیدی
brudność, nikczemność
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به لهستانی
پلیدی
огидність , підлість
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پلیدی
Unrat, Niedertracht
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به آلمانی
پلیدی
отвратительность , мерзость
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلیدنی
تصویر پلیدنی
نوعی از خربزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدن
تصویر پلیدن
پژوهش کردن تجسس کردن پالیدن، آهسته بجایی در شدن خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیسی
تصویر پلیسی
پاسبانیک منسوب به پلیس: داستان پلیسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدن
تصویر پلیدن
((پَ دَ))
جستجو کردن، آهسته به جایی در شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیدی
تصویر کلیدی
Key
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کلیدی
تصویر کلیدی
chave
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کلیدی
تصویر کلیدی
Schlüssel
دیکشنری فارسی به آلمانی