جدول جو
جدول جو

معنی پلیدر - جستجوی لغت در جدول جو

پلیدر(پُ دُ)
نام یکی از فرزندان پریام پادشاه ترواست. هنگام محاصرۀ تروا پدر او وی را با خزاین موفور نزد داماد خود پلیم نستر روانه کرد و او وی را بکشت
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
ناپاکی، آلودگی. نجاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلیمر
تصویر پلیمر
فرآوردۀ حاصل از پلیمریزاسیون
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی از دهستان سرولایت است که در بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع است و 567 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(گُ مَ دَ)
مخفف پالیدن است که بمعنی جستجو کردن و تفحص باشد. (برهان قاطع). پژوهش کردن. تجسس کردن، آهسته بجائی درشدن. خزیدن: دزد (در تاریکی شب) هر چند حیله کرد چیزی نتوانست دزدید به طویله پلید که ستوری نیکو بگیرد آن شب شیری در میان ستوران درآمده بود، دزد دست بر پشت ستوران می نهادتا هر کدام فربه تر باشد ببرد از قضا دست بر پشت شیرنهاد و از دیگر ستوران فربه تر بود. (سندبادنامه)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
ناپاکی. شوخی. شوخگنی. وژن. آژیخ. چرک. فژ. رجس. قذر.وسخ. قذارت. رجاست: همه پلیدی ها را با آب شویند و پلیدی آب از هیچ چیز شسته نشود. (از مجموعۀ امثال طبع هند). فشف، پلیدی پوست. ربذه، هر پلیدی. (منتهی الارب)،
{{اسم}} زباله. آخال. آشغال. (در تداول عوام). آل آشغال (در تداول عوام). خماش. خماشه. خاش. خس و خاش. خاش و خس. خاشاک. خاکروبه: هوائی به این تندرستی و پاکیزگی بسبب نجار پلیدیها که اندر شهر هست هوا ناخوش و زیانکار میشود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، مواد زائد. خبث . ریم: پلیدی را چنان بیندازد که آتش پلیدی سیم را. (تفسیر ابوالفتوح ج 2 ص 19 س 2)، نجاست.خبثه. خبیث. خبث. (دهار). خباثت. گوه. گه. سرگین آدمی. براز. غائط. نجو. طوف. رجیع. طمه. سخیمه. قذع. قثمه. دبوقا. دخض. ملعنه. رجز. رجز. رکس. رجس. رجس. (منتهی الارب). عذره. (دهار). عاذر. عاذره. فضله. ثقل. ذوالبطن. (منتهی الارب) : نوح بفرمود تا آنکس که با وی بکشتی اندر بودند آن روز روزه داشتند و این دو خلق زیادت که از کشتی بیرون آمده بودند یکی خوک بود و یکی گربه اینان بزمین بر نبودند پیش از طوفان و خدای تعالی ایشان را بکشتی اندر آفرید زیرا که در کشتی سرگین با پلیدی مردم بسیار شدو گند خاست و مردمان بی طاقت شدند نزدیک نوح رفتند وگفتند که ما را اندر این گند طاقت نماند دست به پشت پیل فرومالید خوک از کون پیل بیرون جست و آن پلیدیها همه بخورد و آن گند بشد... (ترجمه طبری بلعمی).
بیفکنی خورش پاک را ز بی اصلی
بیاکنی به پلیدی چو ماکیان تو کژار.
بهرامی.
خورند از آنکه بماند زمن ملوک زمین
تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر.
عنصری.
چون ابرهه رفت آن خانه را بیند آنجا نجاست را دید گفت کرا زهره آن بود که این پلیدی کرده است. (قصص الانبیاء ص 213). (زحل دلالت کند بر) ... رود کانی و پیشیارو پلیدی. (التفهیم).
این خورد گردد پلیدی زو جدا
و آن خورد گردد همه نور خدا.
مولوی.
پلیدی کند گربه در جای پاک
چو زشتش نماید بپوشد بخاک.
سعدی.
خرء، پلیدی مردم و ستور و جز آن. خروءه، ریدن و پلیدی انداختن. خرء، ریدن و پلیدی انداختن. خراءه، ریدن و پلیدی انداختن.صصص الصبی، حدث کودک و پلیدی آن. خنوه، پلیدی مردم و ستور و جز آن. طثاء طثاء، پلیدی افکند. سلح سلحاً، سرگین کرد. متز بسلحه متزاً، پلیدی انداخت. متح بسلحه متحاً، پلیدی انداخت. طاف طوفاً، پلیدی انداخت. اطیاف، پلیدی انداختن. لتاء، پلیدی انداختن. قعمصه، پلیدی انداختن یکبار. جلاّله، ماده گاو پلیدی خوار و فی الحدیث، نهی عن لبن الجلاله. متس، پلیدی و سرگین انداختن. ققّه و قققه، پلیدی کودک. قعموص، پلیدی مردم و جز آن. عرّه، پلیدی مردم. عفاره، خبیثی و پلیدی. هجانه، خبیثی و پلیدی. عرّه، پلیدی شترمرغ و پرنده. فضع، پلیدی انداختن. جعس، پلیدی مردم. جعموس، پلیدی مردم و غیر آن. (منتهی الارب)،
{{حاصل مصدر}} فسق (مجازاً). خبث نفس. شر. بدکاری. تباه کاری. بدکرداری: دریغ-ا مسلم-انیا که از پلیدی نامسلمانی اینها بایست کشد. (احمد بن ابی داود درباره افشین گوید) . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173).
چون شهره شود عروس معصوم
پاکی و پلیدیش چه معلوم.
امیرخسرو.
عله،پلیدی نفس و پلیدنفس گردیدن. قذور، زن کناره کش از مردان و پاکیزه و دور از پلیدیها و مرد کناره گزین. عسجره، بدی و پلیدی. دعر، تباهی و فسق و پلیدی. دعره و دعره، تباهی و فسق و پلیدی. دعاره، تباهی و فسق و پلیدی. (منتهی الارب)،
{{اسم}} نوعی از خربزه و در فرهنگ بعد از یای اول نون ساکن زیاده کرده و اﷲ اعلم. (فرهنگ رشیدی). و نیز رجوع به پلیندی شود
لغت نامه دهخدا
ناپاکی شوخگنی شوخی چرک فژ آژیخ وژن وسخ چرک قذرات، زباله آشغال خاکروبه خاشاک آخال خس و خاک، مواد زاید خبث ریم، نجاست خبث سرگین آدمی گوه گه فضله عذره. توضیح فرهنگستان کلمه (پلیدی) را بمعنی اخیر پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلیدن
تصویر پلیدن
پژوهش کردن تجسس کردن پالیدن، آهسته بجایی در شدن خزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((پُ مِ))
مولکول عظیم الجثه ای که از مولکول های ساده با جرم مولکولی کم ساخته شود، بسپار (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
((پَ))
ناپاکی، نجاست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیدن
تصویر پلیدن
((پَ دَ))
جستجو کردن، آهسته به جایی در شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
شرارت، خباثت
فرهنگ واژه فارسی سره
آلودگی، چرک، چرکینی، خباثت، خبث، ریم، غایط، گه، مدفوع، ناپاکی، ناپاکی، نجاست، نجسی، نجسی
متضاد: پاکیزگی، طهارت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
رجسٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
Foulness, Vileness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
saleté, bassesse
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
brudność, nikczemność
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
더러움 , 비열함
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
отвратительность , мерзость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
Unrat, Niedertracht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
ناپاکی , خباثت
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
অপবিত্রতা , ঘৃণ্যতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
uchafu, unyama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
iğrençlik, alçaklık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
不潔 , 卑劣さ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
邪恶 , 卑鄙
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
לכלוך , שְׁפָלוּת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
गंदगी , घिनौना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
kekotoran, kejahatan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
ความสกปรก , ความเลวร้าย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
vuiligheid, gemeenheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
огидність , підлість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
sporcizia, viltà
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
imundície, vileza
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پلیدی
تصویر پلیدی
inmundicia, vileza
دیکشنری فارسی به اسپانیایی