برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو، اگر برنج تنها باشد آن را چلو می گویند
برنج پخته و صافی کرده مخلوط با گوشت یا سبزی یا باقلا یا لوبیا و امثال آن ها، با هر یک از حبوب مانند باقلا یا لوبیا یا عدس پخته شود به اضافۀ نام آن نامیده می شود مثلاً باقلا پلو، لوبیا پلو، عدس پلو، اگر برنج تنها باشد آن را چلو می گویند
حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
جانوری است از ردۀ پستانداران از راستۀ گوشتخواران جزو تیره گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است. (از فرهنگ فارسی معین) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است. پوست آن به رنگ زرد و دارای لکه هائی بگونۀ مرمر است (بعض پلنگها سیاه رنگ اند). پلنگ حیوانی است درنده و دلیر و چابک و قوی که بجملۀ جانوران حتی انسان حمله کند و از شاخ درختان بالا رود و در کمین نشیند. در ایران زیباترین نوع آن موجود است و در مازندران و اغلب جبال ایران یافت میشود. سراج الدین علیخان آرزو در شرح گلستان نوشته است که اکثر مردم بی تحقیق هندوستان پلنگ جانوری رادانند که به هندی آن را چیتا گویند و این خطاست زیرا که پلنگ جانور دیگر است که به عربی نمر گویند و چیتا را در فارسی یوز گویند نه پلنگ و در بهار عجم نوشته که پلنگ درنده ای است غیر از یوز که به هندی چیتا گویند... (غیاث اللغات). در کتاب قاموس مقدس آمده است: این لفظ در عبرانی بمعنی نقاطی میباشد تا اشارۀ بیشه هائی که در آن حیوان است باشد. (از 13:23) و پلنگ از جنس گربه است و طولش از بینی الی اول دم چهار قدم و طول دمش دو قدم و قدری است و در کوههای لبنان وفلسطین کمیاب است لکن در کوههای شرقی و در جلعاد و موآب و حوالی دریای لوط بسیار است. پوستش بسیار گران قیمت و برای پوشش زین و سجادات بکار آید و از جملۀ عادتهای این حیوان که در کتاب مقدس مذکور است کمین کردن در حوالی شهرها (ار 5:6) و در سر راه حیوانات یامردم است (هو 13:7) و از جملۀ علامات صلح و سلامتی در ملکوت مسیح همخوابه شدن پلنگ با ببر است بدون ضرر. (اش 11:6) و پلنگ از حیوانات مکاری است که بقوت و سرعت و شجاعت معروف است (دا 7:6) و (حب 1:8) و بعضی بر آنند که مضمون آیۀ حبقوق اشاره به نوعی از پلنگ باشد و آن را فیلس گویند و امرا و پادشاهان از برای صید نگاه دارند و بعضی بر آنند که بعضی از اماکن را که در کتاب مقدس به اسم نمریم (اش 15:6) و (ار 48:34) و نمره (اعد 32:3) و بیت نمره (اعد 32:36) و (یوش 13:27) مذکورند بواسطۀ کثرت وجود این حیوان در آنجاها بوده است که به این اسامی نامید شده اند لکن دور نیست که اصل این الفاظ در عبری به معنی صافی باشد ملاحظه در نمره و نمیریم - انتهی. در حبیب السیر (چ طهران اختتام ص 419) آمده است: پلنگ متکبرترین سباع است واو چون سیر شود سه شبانروز خواب کند و از دهانش بوی خوش آید بخلاف شیر و هر گاه پلنگ مریض گردد موش خوردتا نیک شود و پلنگ را با شراب آنقدر محبت است که اگر بشراب رسد چندان بخورد که او را شعور نماند و گرفتار گردد. نمر. نمر. بارس. ابوالحریش. ابوجذامه. ابوخطاب. ابوخلعه. سبندی. کلد. سبنتی. زمجیل. ضرجع. عسبر. عسبره. ارقط. کثعم. (منتهی الارب) : ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب همه برگزیدند فرمان اوی (خسرو پرویز) چو خورشید روشن شدی جان اوی. فردوسی. مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ یکی داستان زد بر این بر پلنگ که خیره ببدخواه منمای پشت چو پیش آیدت روزگار درشت. فردوسی. و زان پس برفتند سیصد سوار پس بازداران همه یوزدار بزنجیر هفتاد شیر و پلنگ بدیبای چین اندرون بسته تنگ. فردوسی. یکی گرگ در وی (بیشه) بسان نهنگ بدرّد دل شیر وچرم پلنگ. فردوسی. بپوشیدتن را بچرم پلنگ که جوشن نبد آنگه آیین جنگ. فردوسی. همه راغها شد چو پشت پلنگ زمین همچو دیبای رومی برنگ. فردوسی. ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ. فردوسی. از آواز کوسش همی روزجنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ. فردوسی. از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ. فرخی. نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینۀرنگ و ز خون چشم پلنگ. فرخی. بزرگواری جنسی است از فعال امیر چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ. فرخی. بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار. عنصری. هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ موش گرد آید برو تاکار او زیبا کند. منوچهری. ور زانکه بغرّدی بناگاهان پیرامن او پلنگ یا ببری. منوچهری. چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی. منوچهری. برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ. منوچهری. دشت را و بیشه را و کوه را و آب را چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ. منوچهری. چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز. منوچهری. نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز. منوچهری. ور گاو گشت امت اسلام لاجرم گرگ و پلنگ و شیر خداوند منبرند. ناصرخسرو. با همت باز باش و با کبر پلنگ زیبا بگه شکار و پیروز بجنگ. مسعودسعد (ازکلیلۀ بهرامشاهی). ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ. ازرقی. در عشق تو من ز خون دیده دارم چودم پلنگ رخسار. عبدالواسع جبلی. رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ. سوزنی. از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیرگنده دهان پیس چون پلنگ. سوزنی. بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند. خاقانی. که خرگوش حیض النسا دارد و من پلنگم ز حیض النساء می گریزم. خاقانی. چه خطر بود سگی را که قدم زند بجائی که پلنگ در وی الاّ ز ره خطر نیاید. خاقانی. بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب. خاقانی. روز وشب از قاقم و قندز جداست این دلۀ پیسه پلنگ اژدهاست. نظامی. در کمر کوه ز خوی دورنگ پشت بریده است میان پلنگ. نظامی. سپر نفکند شیر غران ز جنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. صیاد نه هر بارشکاری ببرد افتد که یکی روز پلنگش بدرد. سعدی (گلستان). هر بیشه گمان مبر که خالیست شاید که پلنگ خفته باشد. سعدی (گلستان). ببال و پر چو هزبری بخشم و کین چو پلنگ بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال. طالب آملی. ختعه، پلنگ ماده. هرماس، بچه پلنگ. عوبر، بچۀ پلنگ. (منتهی الارب). و نیز رجوع به ادقچه شود، برنگ پوست پلنگ. با خالهای درشت. هر چیز که در آن نقطه ها از رنگ دیگر باشد. (برهان قاطع) : ز دریا برآمد یکی اسب خنگ سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. به پرده درون خیمه های پلنگ بر آئین سالار ترکان پشنگ. فردوسی. سراپرده از دیبۀ رنگ رنگ بدو اندرون خیمه های پلنگ. فردوسی. ز هر سو سراپردۀ رنگ رنگ همان خرگه و خیمه های پلنگ. اسدی. بمن فرشها دادش از رنگ رنگ سراپرده و خیمه های پلنگ. اسدی (گرشاسبنامه نسخۀ خطی مؤلف ص 61). ، از پوست پلنگ: بدید آن نشست (زین) سیاوش پلنگ رکیب دراز و جناغ خدنگ. فردوسی. ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ. ازرقی. ، نوعی از رنگ کبوتر باشد. (برهان قاطع)، جانوری که آن را زرافه هم میگویند. (برهان قاطع). رجوع به شترگاو پلنگ شود، چارپایه را گویند و آن چهار چوب است بهم وصل کرده که میان آنرا با نوار و امثال آن ببافند و بر آن بخوابند و این در هندوستان بیشتر متعارف است. (برهان قاطع). چارپایۀ چوبین که به نوار بافند و در دیار هندوستان بیشتر متعارف است و در اشعار قدما مذکور است. (فرهنگ رشیدی). تخت خوابی است که میانش را با نوار بافته و استوار کرده باشند. - بسان پلنگ، که صفات پلنگ دارد. - پلنگان گوزن افکن، کنایه از دلاوران. (برهان قاطع). مردان دین. (آنندراج). - پیشانی پلنگ خاریدن، بکار پرخطر پرداختن. به امر خطیر مشغول شدن. - چرم پلنگ، پوست پلنگ
جانوری است از ردۀ پستانداران از راستۀ گوشتخواران جزو تیره گربه سانان با خالهای سیاه روی پوست و گونه های متعدد. گویند که دشمن شیر است. (از فرهنگ فارسی معین) (از برهان قاطع). جانوری شبیه گربه از جنس یوزپلنگ که در افریقا و هند بسیار است. پوست آن به رنگ زرد و دارای لکه هائی بگونۀ مرمر است (بعض پلنگها سیاه رنگ اند). پلنگ حیوانی است درنده و دلیر و چابک و قوی که بجملۀ جانوران حتی انسان حمله کند و از شاخ درختان بالا رود و در کمین نشیند. در ایران زیباترین نوع آن موجود است و در مازندران و اغلب جبال ایران یافت میشود. سراج الدین علیخان آرزو در شرح گلستان نوشته است که اکثر مردم بی تحقیق هندوستان پلنگ جانوری رادانند که به هندی آن را چیتا گویند و این خطاست زیرا که پلنگ جانور دیگر است که به عربی نمر گویند و چیتا را در فارسی یوز گویند نه پلنگ و در بهار عجم نوشته که پلنگ درنده ای است غیر از یوز که به هندی چیتا گویند... (غیاث اللغات). در کتاب قاموس مقدس آمده است: این لفظ در عبرانی بمعنی نقاطی میباشد تا اشارۀ بیشه هائی که در آن حیوان است باشد. (از 13:23) و پلنگ از جنس گربه است و طولش از بینی الی اول دم چهار قدم و طول دمش دو قدم و قدری است و در کوههای لبنان وفلسطین کمیاب است لکن در کوههای شرقی و در جلعاد و موآب و حوالی دریای لوط بسیار است. پوستش بسیار گران قیمت و برای پوشش زین و سجادات بکار آید و از جملۀ عادتهای این حیوان که در کتاب مقدس مذکور است کمین کردن در حوالی شهرها (ار 5:6) و در سر راه حیوانات یامردم است (هو 13:7) و از جملۀ علامات صلح و سلامتی در ملکوت مسیح همخوابه شدن پلنگ با ببر است بدون ضرر. (اش 11:6) و پلنگ از حیوانات مکاری است که بقوت و سرعت و شجاعت معروف است (دا 7:6) و (حب 1:8) و بعضی بر آنند که مضمون آیۀ حبقوق اشاره به نوعی از پلنگ باشد و آن را فیلس گویند و امرا و پادشاهان از برای صید نگاه دارند و بعضی بر آنند که بعضی از اماکن را که در کتاب مقدس به اسم نمریم (اش 15:6) و (ار 48:34) و نمره (اعد 32:3) و بیت نمره (اعد 32:36) و (یوش 13:27) مذکورند بواسطۀ کثرت وجود این حیوان در آنجاها بوده است که به این اسامی نامید شده اند لکن دور نیست که اصل این الفاظ در عبری به معنی صافی باشد ملاحظه در نمره و نمیریم - انتهی. در حبیب السیر (چ طهران اختتام ص 419) آمده است: پلنگ متکبرترین سباع است واو چون سیر شود سه شبانروز خواب کند و از دهانش بوی خوش آید بخلاف شیر و هر گاه پلنگ مریض گردد موش خوردتا نیک شود و پلنگ را با شراب آنقدر محبت است که اگر بشراب رسد چندان بخورد که او را شعور نماند و گرفتار گردد. نَمِر. نِمِر. بارس. ابوالحریش. ابوجذامه. ابوخطاب. ابوخلعه. سبندی. کلد. سبنتی. زمجیل. ضرجع. عسبر. عسبره. ارقط. کثعم. (منتهی الارب) : ز شاهین و از باز و پرّان عقاب ز شیر و پلنگ و نهنگ اندر آب همه برگزیدند فرمان اوی (خسرو پرویز) چو خورشید روشن شدی جان اوی. فردوسی. مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ یکی داستان زد بر این بر پلنگ که خیره ببدخواه منمای پشت چو پیش آیدت روزگار درشت. فردوسی. و زان پس برفتند سیصد سوار پس بازداران همه یوزدار بزنجیر هفتاد شیر و پلنگ بدیبای چین اندرون بسته تنگ. فردوسی. یکی گرگ در وی (بیشه) بسان نهنگ بدرّد دل شیر وچرم پلنگ. فردوسی. بپوشیدتن را بچرم پلنگ که جوشن نبد آنگه آیین جنگ. فردوسی. همه راغها شد چو پشت پلنگ زمین همچو دیبای رومی برنگ. فردوسی. ز خون یلان سیر شد روز جنگ بدریا نهنگ و بخشکی پلنگ. فردوسی. از آواز کوسش همی روزجنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ. فردوسی. از پی خدمت تو تا تو ملک صید کنی به نهاله گه تو راند نخجیر پلنگ. فرخی. نهاله گاه بخوشی چو لاله زاری گشت ز خون سینۀرنگ و ز خون چشم پلنگ. فرخی. بزرگواری جنسی است از فعال امیر چنانکه هیبت نوعی است از خصال پلنگ. فرخی. بیک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریابار. عنصری. هر که او مجروح گردد یک ره از نیش پلنگ موش گرد آید برو تاکار او زیبا کند. منوچهری. ور زانکه بغرّدی بناگاهان پیرامن او پلنگ یا ببری. منوچهری. چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان از جبال چون کلنگان در هوا و همچو طاووسان بکوی. منوچهری. برده ران و برده سینه برده زانو برده ناف از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ. منوچهری. دشت را و بیشه را و کوه را و آب را چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ. منوچهری. چون کلنگان از هوا آهنگ او سوی نشیب چون پلنگان از نشیب آهنگ او سوی فراز. منوچهری. نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز. منوچهری. ور گاو گشت امت اسلام لاجرم گرگ و پلنگ و شیر خداوند منبرند. ناصرخسرو. با همت باز باش و با کبر پلنگ زیبا بگه شکار و پیروز بجنگ. مسعودسعد (ازکلیلۀ بهرامشاهی). ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ. ازرقی. در عشق تو من ز خون دیده دارم چودم پلنگ رخسار. عبدالواسع جبلی. رنگیم و با پلنگ اجل کارزار ماست آخر چه کارزار کند با پلنگ رنگ کبر پلنگ در سر ما و عجب مدار کز کبر پایمال شود پیکر پلنگ. سوزنی. از بار هجو من خر خمخانه گشت لنگ آن همچو شیرگنده دهان پیس چون پلنگ. سوزنی. بندگان شه کمند از چرم شیران کرده اند در کمرگاه پلنگان جهان افشانده اند. خاقانی. که خرگوش حیض النسا دارد و من پلنگم ز حیض النساء می گریزم. خاقانی. چه خطر بود سگی را که قدم زند بجائی که پلنگ در وی الاّ ز ره خطر نیاید. خاقانی. بهر پلنگان کین کرد سراب از محیط بهر نهنگان دین کرد محیط از سراب. خاقانی. روز وشب از قاقم و قندز جداست این دلۀ پیسه پلنگ اژدهاست. نظامی. در کمر کوه ز خوی دورنگ پشت بریده است میان پلنگ. نظامی. سپر نفکند شیر غران ز جنگ نیندیشد از تیغ بران پلنگ. سعدی. صیاد نه هر بارشکاری ببرد افتد که یکی روز پلنگش بدرد. سعدی (گلستان). هر بیشه گمان مبر که خالیست شاید که پلنگ خفته باشد. سعدی (گلستان). ببال و پر چو هزبری بخشم و کین چو پلنگ بخال و خط چو تذروی بدست و پا چو غزال. طالب آملی. ختعه، پلنگ ماده. هرماس، بچه پلنگ. عوَبر، بچۀ پلنگ. (منتهی الارب). و نیز رجوع به ادقچه شود، برنگ پوست پلنگ. با خالهای درشت. هر چیز که در آن نقطه ها از رنگ دیگر باشد. (برهان قاطع) : ز دریا برآمد یکی اسب خنگ سرون گرد چون گور و کوتاه لنگ دمان همچو شیر ژیان پر ز خشم پلنگ و سیه خایه و زاغ چشم. فردوسی. به پرده درون خیمه های پلنگ بر آئین سالار ترکان پشنگ. فردوسی. سراپرده از دیبۀ رنگ رنگ بدو اندرون خیمه های پلنگ. فردوسی. ز هر سو سراپردۀ رنگ رنگ همان خرگه و خیمه های پلنگ. اسدی. بمن فرشها دادش از رنگ رنگ سراپرده و خیمه های پلنگ. اسدی (گرشاسبنامه نسخۀ خطی مؤلف ص 61). ، از پوست پلنگ: بدید آن نشست (زین) سیاوش پلنگ رکیب دراز و جناغ خدنگ. فردوسی. ز رشک (ز عکس ؟) زین پلنگش ز چرخ بدر منیر سیاه و زرد نماید همی چو پشت پلنگ. ازرقی. ، نوعی از رنگ کبوتر باشد. (برهان قاطع)، جانوری که آن را زرافه هم میگویند. (برهان قاطع). رجوع به شترگاو پلنگ شود، چارپایه را گویند و آن چهار چوب است بهم وصل کرده که میان آنرا با نوار و امثال آن ببافند و بر آن بخوابند و این در هندوستان بیشتر متعارف است. (برهان قاطع). چارپایۀ چوبین که به نوار بافند و در دیار هندوستان بیشتر متعارف است و در اشعار قدما مذکور است. (فرهنگ رشیدی). تخت خوابی است که میانش را با نوار بافته و استوار کرده باشند. - بسان پلنگ، که صفات پلنگ دارد. - پلنگان گوزن افکن، کنایه از دلاوران. (برهان قاطع). مردان دین. (آنندراج). - پیشانی پلنگ خاریدن، بکار پرخطر پرداختن. به امر خطیر مشغول شدن. - چرم پلنگ، پوست پلنگ
از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر در واقع است. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، پشت پا، در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن (لهجۀ قزوین). فلنگ
از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار را گویند یعنی میان در. (برهان قاطع). از پیش آستانه تا نهایت ضخامت دیوار که برابر در واقع است. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ جهانگیری) ، پشت پا، در اصطلاح پشت پا زدن هنگام راه رفتن (لهجۀ قزوین). فلنگ
پلوزیوم. شهر مستحکم مصر قدیم واقع در طرف شرقی پلادلتا بر مصّب اول شعبه نیل. جنگ قطعی میان کبوجیه و پسامتیک سوم بسال 525 که بفتح ایرانیان خاتمه پذیرفت در این محل وقوع یافت این شهر تا قرن سیزدهم میلادی بنام ترمه باقی بود و هنگامی که شعبه نیل بنام پلوز از گل و لای پرشد آن شهر نیز از میان رفت و اکنون شهر تینه جای آن را گرفته است. در قاموس الاعلام ترکی (در کلمه پلوسه) آمده است: نام شهر و اسکلۀ قدیم است که در مصب شرقی ترین شعبه نیل واقع بود و قبطیان قدیم آنرا پروش می نامیدند. محل و اطلال آن اکنون در نزدیکی پرت سعید ظاهر است و به اسم طینه موسوم شده. این محل زادبوم صاحب مجسطی یعنی بطلمیوس است
پلوزیوم. شهر مستحکم مصر قدیم واقع در طرف شرقی پلادلتا بر مصّب اول شعبه نیل. جنگ قطعی میان کبوجیه و پسامتیک سوم بسال 525 که بفتح ایرانیان خاتمه پذیرفت در این محل وقوع یافت این شهر تا قرن سیزدهم میلادی بنام ترمه باقی بود و هنگامی که شعبه نیل بنام پلوز از گل و لای پرشد آن شهر نیز از میان رفت و اکنون شهر تینه جای آن را گرفته است. در قاموس الاعلام ترکی (در کلمه پلوسه) آمده است: نام شهر و اسکلۀ قدیم است که در مصب شرقی ترین شعبه نیل واقع بود و قبطیان قدیم آنرا پروش می نامیدند. محل و اطلال آن اکنون در نزدیکی پرت سعید ظاهر است و به اسم طینه موسوم شده. این محل زادبوم صاحب مجسطی یعنی بطلمیوس است
غرفه و مخارجه و تالاری که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). تالاری باشد که بر بام سازند و نشست گاه چوبین که فراز بام بود و مخرجۀ عمارت بالاخانه که بعربی غرفه گویند... و پکوک نیزآمده که بجای لام کاف باشد. (سروری). مصحّف پکوک است. (آنندراج) ، تکیه گاه چوبین کنار بام که به تازی محجر خوانند. (سروری) ، پتک وچکش آهنگران که به عربی مطراق گویند. (برهان قاطع) (سروری از تحفه). رجوع به تکوک در برهان قاطع شود
غرفه و مخارجه و تالاری که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). تالاری باشد که بر بام سازند و نشست گاه چوبین که فراز بام بود و مخرجۀ عمارت بالاخانه که بعربی غرفه گویند... و پکوک نیزآمده که بجای لام کاف باشد. (سروری). مصحّف پکوک است. (آنندراج) ، تکیه گاه چوبین کنار بام که به تازی محجر خوانند. (سروری) ، پتک وچکش آهنگران که به عربی مطراق گویند. (برهان قاطع) (سروری از تحفه). رجوع به تکوک در برهان قاطع شود
پلونا. شهری در بلغارستان دارای 29 هزار سکنه. سپاه روس و رومانی آن را در 1877م. پس از مقاومت شدید عثمان پاشا تسخیر کردند. در قاموس الاعلام ترکی (کلمه پلونه) آمده: پلونه قصبۀ مرکز لوائی واقع در بلغارستان در 138هزارگزی شمال شرقی صوفیه در ساحل رود توچنیچه. پلونه هنگامی که مستقیماً بستگی بدولت عثمانی داشت بیش از 17000 سکنه و 18 جامع داشت در زمانهای اخیر اکثر مسلمانان از آن جا رحلت کرده و فعلاً بیش از14000 سکنه ندارد و اکثرجوامع آن رو به ویرانی نهاده است این قصبه در یک زمین مسطّح واقع شده ولی گرداگرد آن با تپه ها احاطه گشته این سرزمین محل ّ تقاطع راههای بسیار حائز اهمیتی میباشد. ابنیۀ آن عادی و کوچه های ناپاک دارد. پایداری و مقاومت مردانۀ غازی عثمان پاشا در مقابل عساکر روسیه و رومانیا در همین قصبه بود و این قضیه به شهرت این محل ّ افزوده است. در سال 1877 میلادی هنگامی که نیروی روس از رود دانوب گذشته بود غازی مذکور در این جا دوبار به پیروزی بزرگ نایل شد سپس این قصبۀ عاری از هر گونه استحکامات را با وسایل خاکی استوار ساخت و طریق صوفیه را باز گذارده از تموز سنۀ مذکور تا کانون اول همان سال مدت پنج ماه با نیروهای روس و رومانی مشغول زد و خورد بود و پیاپی می جنگید و تلفات خصم از000، 40 متجاوز شد و شهرت نظامی دولت عثمانی در جهان افزوده گشت آخرالامر روسیه لشکر فراوانی گرد آوردو به میدان کارزار فرستاد در این حال طریق صوفیه هم مسدود گردید. ناچار پاشای دلیر بنای حمله و هجوم راگذارده دلیرانه میکوشید و در نتیجه دو ردیف از استحکامات دشمن را ضبط کرد لکن چون نیروی روسها چندین برابر نیروی عثمانی بود عاقبت در 10 کانون اول این مردشجاع مجروح گردید و از این رو با 35000 تن لشکر مجبور به تسلیم شد این تسلیم ننگین نبود امپراطور روس دلاوری و رشادت پاشا را تقدیر و تحسین کرد تا آنجا که شمشیر وی را نگرفتند و از عزّت و احترامش نکاستند
پلونا. شهری در بلغارستان دارای 29 هزار سکنه. سپاه روس و رومانی آن را در 1877م. پس از مقاومت شدید عثمان پاشا تسخیر کردند. در قاموس الاعلام ترکی (کلمه پلونه) آمده: پلونه قصبۀ مرکز لوائی واقع در بلغارستان در 138هزارگزی شمال شرقی صوفیه در ساحل رود توچنیچه. پلونه هنگامی که مستقیماً بستگی بدولت عثمانی داشت بیش از 17000 سکنه و 18 جامع داشت در زمانهای اخیر اکثر مسلمانان از آن جا رحلت کرده و فعلاً بیش از14000 سکنه ندارد و اکثرجوامع آن رو به ویرانی نهاده است این قصبه در یک زمین مسطّح واقع شده ولی گرداگرد آن با تپه ها احاطه گشته این سرزمین محل ّ تقاطع راههای بسیار حائز اهمیتی میباشد. ابنیۀ آن عادی و کوچه های ناپاک دارد. پایداری و مقاومت مردانۀ غازی عثمان پاشا در مقابل عساکر روسیه و رومانیا در همین قصبه بود و این قضیه به شهرت این محل ّ افزوده است. در سال 1877 میلادی هنگامی که نیروی روس از رود دانوب گذشته بود غازی مذکور در این جا دوبار به پیروزی بزرگ نایل شد سپس این قصبۀ عاری از هر گونه استحکامات را با وسایل خاکی استوار ساخت و طریق صوفیه را باز گذارده از تموز سنۀ مذکور تا کانون اول همان سال مدت پنج ماه با نیروهای روس و رومانی مشغول زد و خورد بود و پیاپی می جنگید و تلفات خصم از000، 40 متجاوز شد و شهرت نظامی دولت عثمانی در جهان افزوده گشت آخرالامر روسیه لشکر فراوانی گرد آوردو به میدان کارزار فرستاد در این حال طریق صوفیه هم مسدود گردید. ناچار پاشای دلیر بنای حمله و هجوم راگذارده دلیرانه میکوشید و در نتیجه دو ردیف از استحکامات دشمن را ضبط کرد لکن چون نیروی روسها چندین برابر نیروی عثمانی بود عاقبت در 10 کانون اول این مردشجاع مجروح گردید و از این رو با 35000 تن لشکر مجبور به تسلیم شد این تسلیم ننگین نبود امپراطور روس دلاوری و رشادت پاشا را تقدیر و تحسین کرد تا آنجا که شمشیر وی را نگرفتند و از عزّت و احترامش نکاستند
نوئل آنتوان. ادیب و عالم فرانسوی. او راست: مناظر طبیعت (1732م.) که تقریباً به تمام زبانهای اروپائی ترجمه شده است، تاریخ آسمان (1739) و غیره. مولد وی بسال 1688 و وفات در 1761
نوئل آنتوان. ادیب و عالم فرانسوی. او راست: مناظر طبیعت (1732م.) که تقریباً به تمام زبانهای اروپائی ترجمه شده است، تاریخ آسمان (1739) و غیره. مولد وی بسال 1688 و وفات در 1761
پلنگ در خواب، دشمن قوی و توانا بود. اگر بیند که با پلنگ جنگ می کرد، دلیل که با دشمن خود خصومت کند و خصم را ظفر و غلبه بود، یعنی اگر پلنگ بر وی غالب شد، دشمن بر وی غالب گردد. اگر او بر پلنگ غالب شد. او بر دشمن غالب گردد. اگر بیندگوشت پلنگ همی خورد، دلیل که درجنگ و خصومت افتد، لیکن مظفر گردد و شرف و بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن پلنگ در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن قوی. دوم: مال یافتن از دشمن، سوم: ترس از پادشاه. اگر بیند بر پلنگ نشست، دلیل است بر عز و جاه وی و دشمن راقهر کند. اگر بیند با پلنگ جنگ می کرد و هیچکدام بر یکدیگر ظفر نیافتند، دلیل که از پادشاه ترسی عظیم بدو رسد، یا بیماری صعب یابد و بعد از آن شفا یابد. اگر بیند شیر پلنگ همی خورد، دلیل که از دشمن ترسی بدو رسد و سرانجام ایمن شود. اگر بیند پوست پلنگ یا استخوان یا موی او را فراگرفت، یاکسی بدو داد، دلیل که از مال دشمن به قدر آن، چیزی بیابد. اگر بیند پلنگی را بکشت، دلیل که از اسلام روی بگرداند و در او هیچ خیر نباشد.
پلنگ در خواب، دشمن قوی و توانا بود. اگر بیند که با پلنگ جنگ می کرد، دلیل که با دشمن خود خصومت کند و خصم را ظفر و غلبه بود، یعنی اگر پلنگ بر وی غالب شد، دشمن بر وی غالب گردد. اگر او بر پلنگ غالب شد. او بر دشمن غالب گردد. اگر بیندگوشت پلنگ همی خورد، دلیل که درجنگ و خصومت افتد، لیکن مظفر گردد و شرف و بزرگی یابد. محمد بن سیرین دیدن پلنگ در خواب بر سه وجه است. اول: دشمن قوی. دوم: مال یافتن از دشمن، سوم: ترس از پادشاه. اگر بیند بر پلنگ نشست، دلیل است بر عز و جاه وی و دشمن راقهر کند. اگر بیند با پلنگ جنگ می کرد و هیچکدام بر یکدیگر ظفر نیافتند، دلیل که از پادشاه ترسی عظیم بدو رسد، یا بیماری صعب یابد و بعد از آن شفا یابد. اگر بیند شیر پلنگ همی خورد، دلیل که از دشمن ترسی بدو رسد و سرانجام ایمن شود. اگر بیند پوست پلنگ یا استخوان یا موی او را فراگرفت، یاکسی بدو داد، دلیل که از مال دشمن به قدر آن، چیزی بیابد. اگر بیند پلنگی را بکشت، دلیل که از اسلام روی بگرداند و در او هیچ خیر نباشد.
از طوایف کتول که از دو تیره ی پلنگ و اسفندیاری تشکیل شده.، نام قلعه ای قدیمی که در نشتای عباس آباد تنکابن واقع است، پلنگ، نام سگ، این واژه در گذشته ها لقب اشخاص و طوایف بود.، پلنگ مازندران
از طوایف کتول که از دو تیره ی پلنگ و اسفندیاری تشکیل شده.، نام قلعه ای قدیمی که در نشتای عباس آباد تنکابن واقع است، پلنگ، نام سگ، این واژه در گذشته ها لقب اشخاص و طوایف بود.، پلنگ مازندران