فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
تخته سنگ، سنگ مسطح و نازک، سنگی که ورقه ورقه شود، سنگ لوح، لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق می نوشتند، برای مثال نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علم ها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی- مجمع الفرس - پلمه)
تخته سنگ، سنگ مسطح و نازک، سنگی که ورقه ورقه شود، سنگ لوح، لوح سنگی که در قدیم برای کودکان دبستانی بر روی آن سرمشق می نوشتند، برای مِثال نخست چون پدرم پلمه بر کنار نهاد / چه علم ها که بخواندم از آن به غیر زبان (عمید لوبکی- مجمع الفرس - پلمه)
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
پلم، گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پَلخوم، پَلاخون، شون، خُمانِ صَغیر، بَلَسان صغیر
الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است. (غیاث) (آنندراج). الهام کننده و در دل افکننده. (ناظم الاطباء). آنکه الهام کند: کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144). ملهمی از ورای حجاب غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 6). واﷲ ولی الفضل و ملهم العقل منه المبداء و الیه المنتهی. (اخلاق ناصری). ما طبیبان فعالیم و مقال ملهم ما پرتو نور جلال. مولوی. - ملهم غیب، سروش هاتف غیب. سروش غیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی. حافظ (یادداشت ایضاً). خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده. حافظ
الهام کننده یعنی در دل افکننده از جنس خیر و آن حق تعالی است. (غیاث) (آنندراج). الهام کننده و در دل افکننده. (ناظم الاطباء). آنکه الهام کند: کلک دین پرورتو واهب ارزاق شده ست رای روشنگر تو ملهم الباب شده ست. جمال الدین عبدالرزاق (دیوان چ وحید دستگردی ص 144). ملهمی از ورای حجاب غیب سرانگشت تنبیه در پهلوی ارادتم زد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 6). واﷲ ولی الفضل و ملهم العقل منه المبداء و الیه المنتهی. (اخلاق ناصری). ما طبیبان فعالیم و مقال ملهم ما پرتو نور جلال. مولوی. - ملهم غیب، سروش هاتف غیب. سروش غیب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی. حافظ (یادداشت ایضاً). خرد که ملهم غیب است بهر کسب شرف ز بام عرش صدش بوسه بر رکاب زده. حافظ
فلاخن را گویند و آن کفه ای است که از پشم یا از ابریشم بافند و بر دو طرف آن دو ریسمان بندند و شبانان و شاطران بدان سنگ اندازند. (برهان قاطع). قلاب سنگ. و بعضی به بای تازی گفته اند. (فرهنگ رشیدی). قلماسنگ: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در پلخم. مؤیدالدین (از فرهنگ رشیدی). قلخم معرب آن است
فلاخن را گویند و آن کفه ای است که از پشم یا از ابریشم بافند و بر دو طرف آن دو ریسمان بندند و شبانان و شاطران بدان سنگ اندازند. (برهان قاطع). قلاب سنگ. و بعضی به بای تازی گفته اند. (فرهنگ رشیدی). قلماسنگ: گله بانان او نهند از قدر مهر و مه را چو سنگ در پلخم. مؤیدالدین (از فرهنگ رشیدی). قلخم معرب آن است
موضعی است نخلناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد. (ناظم الاطباء). - یوم ملهم، روز جنگ بنی تمیم و حنیفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام روزی که بنی تمیم با حنیفه جنگ کردند. (ناظم الاطباء)
موضعی است نخلناک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام موضعی که خرمابن بسیار دارد. (ناظم الاطباء). - یوم ملهم، روز جنگ بنی تمیم و حنیفه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نام روزی که بنی تمیم با حنیفه جنگ کردند. (ناظم الاطباء)
الهام کرده شده. (غیاث) (آنندراج). الهام شده و در دل افکنده شده. (ناظم الاطباء). آنکه بدو الهام شده است: ای ملهمی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان. حافظ (دیوان چ قزوینی ص قک). - ملهم شدن، الهام یافتن. در دل افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
الهام کرده شده. (غیاث) (آنندراج). الهام شده و در دل افکنده شده. (ناظم الاطباء). آنکه بدو الهام شده است: ای ملهمی که در صف کروبیان قدس فیضی رسد به خاطر پاکت زمان زمان. حافظ (دیوان چ قزوینی ص قک). - ملهم شدن، الهام یافتن. در دل افتادن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
شهرکی است (به دیلمان از طبرستان) بر کران دریا جای کشتی بانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). شهر کوچکی است بر ساحل دریای طبرستان (خزر) که میان آن و آمل یک منزل است. (از معجم البلدان) (از تاج العروس) (از مراصد الاطلاع). در ’مرآت البلدان’ بغلط ’الهد’ آمده است، آنچه مربوط به ’اله’ باشد. مباحث و مسائل علم الهی که یکی از فنون حکمت است. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، حکمت الهی (بمعنی اعم). حکمت مابعدالطبیعه. علم اعلی (عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی. واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل وعنایت او تعالی). ماوراءالطبیعه. و رجوع به ’حکمت’ و ’الهی’ و ’علم’ شود، {{اسم خاص}} نام کتابی از ارسطو که آنرا کتاب الحروف نیز مینامند. رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ج 1 ص 94 و فهرست آن شود
شهرکی است (به دیلمان از طبرستان) بر کران دریا جای کشتی بانان و جای بازرگانان. (حدود العالم). شهر کوچکی است بر ساحل دریای طبرستان (خزر) که میان آن و آمل یک منزل است. (از معجم البلدان) (از تاج العروس) (از مراصد الاطلاع). در ’مرآت البلدان’ بغلط ’الهد’ آمده است، آنچه مربوط به ’اله’ باشد. مباحث و مسائل علم الهی که یکی از فنون حکمت است. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء)، حکمت الهی (بمعنی اعم). حکمت مابعدالطبیعه. علم اعلی (عقل و آثار آن در عالم جسمانی و روحانی. واجب الوجود، وحدانیت و نعوت جلال و فضل وعنایت او تعالی). ماوراءالطبیعه. و رجوع به ’حکمت’ و ’الهی’ و ’علم’ شود، {{اِسمِ خاص}} نام کتابی از ارسطو که آنرا کتاب الحروف نیز مینامند. رجوع به تاریخ علوم عقلی دکتر صفا ج 1 ص 94 و فهرست آن شود
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نامها گم گشته. (منسوب به خیام). بار بلهم أضل کشی برخیز تا ترا نام گشت بلهم خر. سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
بل هم. سخت نادان. عظیم ابله. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف جملۀ ’بل هم اضل’ و آن اشاره است به آیۀو لقد ذرأنا لجهنم کثیراً من الجن و الانس لهم قلوب لایفقهون بها و لهم أعین لایبصرون بها و لهم آذان لایسمعون بها، اولئک کالانعام بل هم أضل اولئک هم الغافلون (قرآن 179/7) ، و آفریدیم برای دوزخ بسیاری از جن و انس را که ایشان را دلهایی است که بدانها درنمی یابند و آنان را چشمانی است که بدانها نمی بینند و آنان را گوشهایی است که بدانها نمی شنوند، آنان چون چارپایانند بلکه گمراه ترند و آنان بی خبرانند: ای رفته و بازآمده بلهم گشته نامت ز میان نامها گم گشته. (منسوب به خیام). بار بلهم أضل کشی برخیز تا ترا نام گشت بلهم خر. سوزنی، رفتن آب و خشک گردیدن. (منتهی الارب). خشک شدن خاک نمگن. (تاج المصادر بیهقی). بَلح. (از اقرب الموارد). رجوع به بلح شود، وافی نشدن زینهاری. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
به لغت طبری غالیسس است که به یونانی بمعنی منتن الرایحه است و در قانون در حرف عین آمده است. (تحفۀ حکیم مؤمن در لفظ پلهیم و غالیسس). در مفردات قانون این کلمه را نیافتیم
به لغت طبری غالیسس است که به یونانی بمعنی منتن الرایحه است و در قانون در حرف عین آمده است. (تحفۀ حکیم مؤمن در لفظ پلهیم و غالیسس). در مفردات قانون این کلمه را نیافتیم