جدول جو
جدول جو

معنی پلنکه - جستجوی لغت در جدول جو

پلنکه
(پَ لَ کَ)
پلنکا. به این اسم در روم ایلی و بلغارستان و صربستان و مجارستان عدّۀ بسیاری قصبه و قریۀ کوچک موجود است. از همه مشهورتراکری پلنکه میباشد که مرکز قضاست و در سنجاق اسکوب ولایت قوصوه در75 هزارگزی شمال شرقی اسکوب نزدیک حدودبلغارستان واقع شده عدّۀ سکنۀ آن به 4000 نفر بالغمیگردد. نهرهای اکری دره و دوراق از میان این خاک میگذرد و پلهای متعدد دارد در این مرکز دو جامع، یک حمام، یک ساعت زنگی، یک خرابۀ قلعۀ قدیم و قریب صدوپنجاه مغازه وجود دارد و باغها و باغچه های سبز و خرّم گرداگرد آن را فراگرفته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنکه
تصویر پنکه
بادزن برقی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ کَ/ کِ)
شعلۀ آتش. (ناظم الاطباء). در فرهنگها النگه بکاف فارسی ضبط شده است. رجوع به النگه شود، قسمی خربزه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(لِ کِ)
نام خرابه هائی در کشور شیاپابجنوب مکزیک و انقاض شهری قدیم در آن دیده میشود
لغت نامه دهخدا
(پُ لُ کَ / کِ)
پلک. جفن، طعنه و سرزنش و سخنان درشت و نافهمیده گفتن باشد و سخنان کنایه آمیز که استنباط معانی بد از آن توان کرد بکسی گفتن و پلکن هم بنظر رسیده است که بجای ها نون باشد. (برهان قاطع). سخنان گوشه دار. نکوهش
لغت نامه دهخدا
(پَ کَ / کِ)
بادزن که از سقف آویزند و با برق یا بی آن به حرکت آید
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ کَ)
پلنکا. نام قضایی است. این قضا از طرف مشرق وشمال شرقی به بلغارستان، و از جانب شمال به حدود صربستان و از سوی مغرب به پره شو و کومانو و از جهت جنوب نیز به قضاهای قره طوه و قوچانه، میرسد و از46 قریه مرکب است. قسم اعظم اراضی آن سنگلاخ و ریگزار است محصولات آن از احتیاجات محلی تجاوز نمی کند. میوه جات علی الخصوص آلو سیاه فراوان دارد. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
بادبزن که از سقف آویزان کنند وبا برق یا بی آن بحرکت آید، بادبزن برقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنکه
تصویر پنکه
((پَ کِ))
بادبزن برقی
فرهنگ فارسی معین
نام مرتعی در ازارکلی شیرگاه سوادکوه، جای گاه پلنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
بیکاره و ولگردی که کاری جز اتلاف وقت ندارد، می جوشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک پلک زدن چشم، دور خود پچیدن در اثر درد شدید
فرهنگ گویش مازندرانی
پس انداز، اندوخته
فرهنگ گویش مازندرانی