جدول جو
جدول جو

معنی پشنگک - جستجوی لغت در جدول جو

پشنگک
(پَ شَ گَ)
ژاله. (فرهنگ جهانگیری). و نیز رجوع به تگرگ شود
لغت نامه دهخدا
پشنگک
ژاله، تگرگ
تصویری از پشنگک
تصویر پشنگک
فرهنگ لغت هوشیار
پشنگک
((پَ شَ گَ))
شبنم، تگرگ
تصویری از پشنگک
تصویر پشنگک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
(پسرانه)
میله آهنی، نام پدرافراسیاب، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام برادرزاده فریدون پادشاه پیشدادی و نیز پدر افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پسنگک
تصویر پسنگک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، شخکاسه، ژاله، یخچه، سنگچه، سنگرک، شهنگانه، آب بسته، پسکک، سنگک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
پشنج، آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود، ترشح آب، زنبه، برای مثال با دوات و قلم و شعر چه کار است تو را / خیز و بردار تش و دستره و پیل و پشنگ (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۱)، اهرم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ شَ گَ)
مرکّب از: مشنگ + -ک، پسوند تصغیر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غلۀ غیرمعلوم. (برهان). مشنج. (الفاظالادویه). نوعی از غله. (ناظم الاطباء). رجوع به مشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
بشنک. میل آهنی دراز و سرتیز که بنایان بدان دیوار سوراخ کنند. (برهان قاطع). دیلم، آلت گلگران بود یعنی بیرم (کذا). (لغت نامۀ اسدی) ، چهارچوبی است دراز با چهار دسته که خشت و گل با آن کشند. زنبر. و آن گلیمی یا تخته ای باشد که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان خشت و گل و خاک و امثال آن کشند. (برهان قاطع). زنبه:
با دوات و قلم و شعر چه کار است ترا
خیز و بردار تش و دستره و بیل و پشنک.
ابوحنیفۀ اسکافی.
، اهرم. بارخیز:
ناظر به تست دیدۀ افراسیاب وقت
دارای ملک توران، از تو رو از پشنک.
شاهی که تازیانه ش را خودرستم ار بجای
بودی، ز جای برنگرفتی بصد پشنک.
سوزنی.
همچون پشنگ کژ و وزکناک و شوخناک
گوئی که گرز توری در قبضۀ پشنگ
آنرا که از تو خورد و بناجایگه فتاد
برداشت از زمین نتواننش بی پشنگ.
سوزنی.
، جفا. جور. ستم. محنت. (برهان قاطع) ، ترشح آب و غیر آن و به این معنی بکسر اول و ثانی هم درست است. (برهان قاطع). افشاندن آب و غیره، آب مترشح. یک پشنگ آب. (فرهنگ سروری) :
بی تیغ از آن اجل خبه سازد عدوت را
کز خون فاسدش نرود بر کسی پشنگ.
درویش عبدعلی (از فرهنگ جهانگیری).
، تیشه
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
نام دیگر شیده پسر افراسیاب است. (از مجمل التواریخ والقصص ص 49 و 90)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
اتابک شمس الدین پشنگ، نام پسر ملک سلغر شاه بن اتابک احمد بن اتابک یوسفشاه بن اتابک شمس الدین الب ارغون بن اتابک هزاراسف بن ابوطاهر بن محمد بن علی بن ابوالحسن فضلوئی عم زاده و داماداتابک نورالورد پسر سلیمان شاه بن اتابک احمد. از اتابکان لر بزرگ است. چون اتابک نورالورد با شیخ ابواسحاق اینجو کمک کرده بود امیر مبارزالدین محمد بن غیاث الدین حاجی 718- 765 هجری قمری) از ملوک آل مظفر در سال 757 هجری قمری بسرکوبی او به لرستان رفت و ’بعد از تسخیر ملک در اواخر صفر سنهالمذکور 757) اتابک شمس الدین پشنگ که... حسباً ونسباً مستحق بود بفرماندهی آن دیار مقرر شد و اتابک پشنگ به محاصرۀ آن قلعه (قلعه ای که اتابک نورالورد در آن تحصن جسته بود) مشغول شد تا مستخلص گردانیدو اتابک نورالورد را میل کشید. و اتابک پشنگ تا سال 792 هجری قمری باقی بود.

نام پسرزادۀ تور بن فریدون، پدر افراسیاب، شاه توران:
نخواهیم شاه از نژادپشنگ
فسیله نه نیکو بود با پلنگ.
فردوسی
نام داماد طوس سردار ایران
برادرزادۀ فریدون و پدر منوچهر و شوهر ماه آفرید دختر فریدون
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
قلعه ای است بحوالی قندهار. (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پِ لِ گَ)
آواز انگشتان و زنجیر
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ گَ)
تگرگ، ژاله. (برهان قاطع). حب الغمام. سنگچه. شخ کاسه
لغت نامه دهخدا
(مَ شَ گَ)
دزد و راهزن. (برهان) (آنندراج). راهزنک. و رجوع به مشنگ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
افشاندن آب، آب مترشح: یک پشنگ آب، آب مترشح: یک پشنگ آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلنگک
تصویر پلنگک
آواز انگشتان و زنجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسنگک
تصویر پسنگک
تگرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنگ
تصویر پشنگ
((پَ شَ))
زنبه، تخته ای با چهار دسته که با آن خشت و گل و امثال آن را جا به جا می کنند، اهرم، تیشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسنگک
تصویر پسنگک
((پَ سَ گَ))
قطره های یخ بسته باران که از آسمان فرو ریزد، تگرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشنگه
تصویر پشنگه
((پَ شَ گِ))
قطره، چکه
فرهنگ فارسی معین
قبا، جلیقه ی نمدی چوپانان و گالشان
فرهنگ گویش مازندرانی