جدول جو
جدول جو

معنی پسیرا - جستجوی لغت در جدول جو

پسیرا
(پْسی / پِ)
نام جزیره ای است کوچک نزدیک ساحل در شمال خلیج میرابله به ساحل شرقی اقریطش (کرت). (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
پذیرنده، قبول کننده، پیشوازکننده
پذیرا شدن: به پیشواز کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیرا
تصویر پیرا
پیراستن، پسوند متصل به واژه به معنای پیراینده مثلاً بوستان پیرا، پوست پیرا، ناخن پیرا
فرهنگ فارسی عمید
ناحیتی است بفارس: مرغزار بید و مشکان ناحیت بسیراست و سردسیر است. طولش هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ و علفزار عظیم دارد. (نزهه القلوب چ 1331 هجری قمری لیدن ص 135). مرغزار بید و مشکان، مرغزار نیکو است و ناحیتی است آنجا بسیرا گویند سردسیر است. طول آن هفت فرسنگ در عرض سه فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 155). کمه و فاروق و بسیرا شهرکی است و دیههاء بزرگ و نواحی و هوای آن سرد است معتدل و آبهای روان خوش دارد و میوه ها باشد از هر نوعی و نخجیرگاه است و همه آبادانست و ب حومه آن جامع و منبر است. (فارسنامۀ ابن البلخی چ 1339 هجری قمری کمبریج ص 125)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی دائمی از پیراستن، مخفف پیراینده، پیراینده، که پیراید، یعنی کم کننده از چیزی برای زینت، (غیاث)، صاحب آنندراج گوید: بمعنی پیراینده و آن کسی است که چیزی را کم کند بواسطۀ خوش آیندگی همچون دلاک و سرتراش که موی زیادتی را بسترد و باغبان که شاخهای زیادتی را ببرد، برخلاف مشاط که چیزی بیفزاید و آن را آراستن گویند چنانکه شبی ایاز در حالت مستی به امر سلطان محمود زلف خود ببریدعلی الصباح سلطان بخود آمد و بس دلتنگ شد حکیم عنصری به این رباعی سلطان را بر سر عیش آورد:
کی عیب سر زلف بت از کاستن است
چه جای بغم نشستن و خاستن است
روز طرب و نشاط و می خواستن است
کاراستن سرو ز پیراستن است،
و این دو را پیرایه و آرایش نیز گویند و هر دو بمعنی امر نیز آید یعنی بپیرا یا بیارای، (آنندراج) :
برده رضوان بهشت از پی پیوندگری
از تو آن فضله که انداخته بستان پیرا،
انوری،
که تا روشنک را چو روشن چراغ
بیارند با باغ پیرای باغ،
نظامی،
منم سرو پیرای باغ سخن
بخدمت کمر بسته چون سرو بن،
نظامی،
این کلمه را ترکیباتی است چون:
آذرپیرا، بستان پیرا، پوست پیرا، پوستین پیرا، چمن پیرا، سروپیرا، کارپیرا ناخن پیرا:
آتش بسته گشاید همه کار
کارپیرای تو زر بایستی،
خاقانی (دیوان ص 879)،
، برنده، (شرفنامۀ منیری)،
امر از پیراستن، (برهان)، بپیرای، (آنندراج)،
ساخته و پرداخته، (آنندراج)،
ساختن و پرداختن و منقح کردن و چیزی را از عیب خالی نمودن، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
صفت دائمی از پذیرفتن. قابل. قبول کننده. پذیرنده:
شه نامور نام او فیلفوس
پذیرای فرمان او روم و روس.
فردوسی.
آن گوهر زنده ست و پذیرای علوم است
زو زنده و گوینده شده ست این تن مردار.
ناصرخسرو.
عقل جز وی عقل استخراج نیست
جز پذیرای فن و محتاج نیست.
مولوی.
، محل ّ. (دانشنامۀ علائی). مقابل پذیرفته، روان شونده، پیش رونده، سخن شنونده، فرمانبردار، هیولی که در برابر صورت است، مقبول. قبول کرده شده، پیشواز. استقبال. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(پیرْ را)
نام موضعی در جزیره لس بس از توابع یونان. مم نن سردار داریوش سوم این موضع را تسخیر کرده. (ایران باستان ج 2 ص 1281)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
قبول کننده، پذیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
((پَ))
پذیرنده، فرمانبردار، روان شونده، پیشواز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
قبول دار، آکسپتور، اعتراف
فرهنگ واژه فارسی سره
پذیرنده، قابل، متقبل، استقبال، پیشواز، فرمانبردار، محل، منفعل، ماده، هیولی
متضاد: صورت، فاعل، کنا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
تقبّلًا
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
Receptive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
réceptif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
empfänglich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
alıcı
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
восприимчивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
قبول کرنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
গ্রহণযোগ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
wenye kupokea
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
受容的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
수용적인
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
сприйнятливий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
מקבל
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
ग्रहणशील
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
reseptif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
ontvankelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
receptivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
ricettivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
receptivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
感知的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
podatny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پذیرا
تصویر پذیرا
รับ
دیکشنری فارسی به تایلندی