جدول جو
جدول جو

معنی پسیجیده - جستجوی لغت در جدول جو

پسیجیده
(پَ دَ / دِ)
رجوع به بسیجیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده، آشفته، برای مثال پریشیده عقل و پراکنده هوش / ز قول نصیحت گر آکنده گوش (سعدی۱ - ۱۰۳)، پراکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
نااندیشیده، نیندیشیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشنجیده
تصویر پشنجیده
پاشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
آماده کردن، مهیا ساختن، سامان دادن، آماده کردن ساز و سامان سفر، آهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسندیده
تصویر پسندیده
خوب و مرغوب، برگزیده، پسندکرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیجیده
تصویر بسیجیده
مهیا، آماده شده، سامان داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسیجنده
تصویر بسیجنده
آماده کننده، آهنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ / دِ)
بسیچیده. سامان و کارسازی کرده شده و ساخته و آماده گردیده. (برهان). مهیا شده. (ناظم الاطباء). ساخته. (شرفنامۀ منیری). بسغده. (صحاح الفرس). بمعنی ساخته و آماده بود هرچه باشد از شغلها و کارها. (اوبهی). ساز کار کرده. (از سروری). مجهز شده:
به لشگر بگفت آنچه بشنید شاه
بدان تا بسیچیده باشد براه.
فردوسی.
بهر سو یکی نامه ای کن دراز
بسیجیده باش و درنگی مساز.
فردوسی.
هم اندر زمان بیژن آمد دمان
بسیچیدۀ رزم با ترجمان.
فردوسی.
بفرمود تا صد شتر باروار
بسیجیده کردند و بستند بار.
(یوسف و زلیخا).
دو صد جامه و زیور رنگ رنگ
بسیجیده و ساخته تنگ تنگ.
(یوسف و زلیخا).
یافتند گرگانیان را آنجا ثبات کرده و جنگ را بسیجیده. (تاریخ بیهقی). چون... فضیحت خویش بدید (شتربه) ... بسیجیده جنگ آغازد. (کلیله و دمنه). و حرمت هجرت و وسیلت غربت را مایه و ساقۀ آن گردانیده و بسیجیدۀ آن شد. (کلیله و دمنه). همه از سر یقین صادق و رغبت تمام بسیجیدۀ کار شدند. (ترجمه تاریخ یمینی).
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
مهیا ساخته و آراسته. (برهان) (آنندراج). رجوع به سیچیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گِ رَ / رُو بَ تَ)
رجوع به بسیجیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
کار سازی کردن واستمداد نمودن، آراستن، حاضر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسم بسیجیدن، آماده کننده مهیا کننده، پوشنده ساز جنگ، کسی که سامان و استعداد کاری کند، اراده کننده قصد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشنجیده
تصویر پشنجیده
آب و شراب و خون و امثال آن که پاشیده شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسندیده
تصویر پسندیده
مطبوع، پذیرفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
پریشان شده متفرق شده پراگنده شده، بر باد داده افشانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
نفهمیده، نپائیده، پرت و پلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
((بَ دَ))
آماده شدن، قصد کردن، تدبیر کردن، سامان دادن، سیچیدن، سیجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسیجیده
تصویر بسیجیده
((بَ دِ))
سامان داده شده، آماده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشیده
تصویر پریشیده
((پَ دِ))
پریشان شده، برباد داده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسندیده
تصویر پسندیده
((پَ سَ دِ))
پذیرفته، خوش آمده، برگزیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
محاسبه نشده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسیجیدن
تصویر بسیجیدن
تهیه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسندیده
تصویر پسندیده
جایز، مناسب، مجاز
فرهنگ واژه فارسی سره
آماده، حاضر، مهیا، بسته میان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
Unthinkingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
sans réfléchir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
irrefletidamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
bezmyślnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
необдуманно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
необдумано
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
gedachteloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
gedankenlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
irreflexivamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نسنجیده
تصویر نسنجیده
senza pensare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی