جدول جو
جدول جو

معنی پسی - جستجوی لغت در جدول جو

پسی
نام موضعی به شمال شهرزور
لغت نامه دهخدا
پسی
(پَ)
تأخر. مقابل پیشی. تقدم:
تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین
شده ستی از شرف مردمی بسوی پسی.
ناصرخسرو.
، تنگی. نیازمندی: گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. (گلستان).
- در پسی ماندن، در تداول عوام، کامیاب نگردیدن و عقب ماندن
لغت نامه دهخدا
پسی
حرفی از حروف یونانی که پسی تلفظ میشود و آن بیست و سیمین از حروف یونان قدیم است و نیز رجوع به اپسی شود
لغت نامه دهخدا
پسی
تاخیر
تصویری از پسی
تصویر پسی
فرهنگ لغت هوشیار
پسی
کنار، عقب، ظلم و ستم، غلاف باقلا و حبوبات که تازه پدید آید، قمیش سرنا که از نی نازک شکاف دار درست شده و آوای سرنا از آن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب افتادگی، واپس ماندگی، برای مثال به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، پایانی، واپسین، اخیر، آخر، مؤخّر، بازپسین، مقابل پیشین
عصر، وقت بین عصر و مغرب
بعد از دیگری، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
واپس ماندگی. عقب ماندگی:
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی.
ناصرخسرو.
پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام رواقی در شهر آتن (اثینه) که در آنجا شاهکارهای نقاشی را محفوظ میداشتند
لغت نامه دهخدا
(پْسی / پِ)
نام ساکنان قدیم لیبی است و آنان به مارافسائی مشهور بودند
لغت نامه دهخدا
(پَ)
خلاف نخستین و پیشین، بازپسین. واپسین اخیر. آخرین. مؤخر. آخره. اخری. آخر. متأخر:
نخستین فطرت پسین شمار
توئی خویشتن را ببازی مدار.
فردوسی.
ندانم که دیدار باشد جز این
یک امشب بکوشیم دست پسین.
فردوسی.
فراوان ز گردان گردنفراز
ز بهر پسین حمله را دار باز.
اسدی.
زپیغمبران او (محمد ص) پسین بد درست
ولیک او شود زنده زیشان نخست.
اسدی (گرشاسب نامه نسخۀمؤلف ص 2).
پسین مردم آمد که از هر چه بود
بدش بهره و بر همه برفزود.
اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102)
و اصحاب ابوحنیفه... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب).
اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه
ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی.
مسعودسعد.
ابن هرمه، پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب). اهزع، پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب)، مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی).
- پسین خلیفه، یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه. خاقانی گوید:
بهتر خلف از پسین خلیفه.
(از فرهنگ رشیدی).
- روز پسین، قیامت. یوم الاّخر:
پرستش همان پیشه کن یا نیاز
همه کار روز پسین را بساز.
فردوسی.
ای پسر وامخواه روز پسین
جان ستاند برهن و پایندان.
نزاری.
آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر
کاین سابقۀ پیشین تا روز پسین باشد.
حافظ.
- صبح پسین، صبح صادق:
گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید
راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم.
خاقانی.
- نماز پسین، نماز عصر. صلوه عصر. صلوه وسطی. نماز دیگر
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یا پسی. نام حرف بیست وسیم از حروف یونانی و نمایندۀ ستاره های قدر بیست وسیم و صورت آن این است:y Y
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسیلیون
تصویر پسیلیون
لاتینی اسفرزه از گیاهان اسفرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین فردا شب
تصویر پسین فردا شب
دو شب بعد از فردا شب
فرهنگ لغت هوشیار
سروش انگیز از داروها یکی از دارهایی که اخیرا کشف شده وآنرا جهت بازیافتن وجدان حقیقی و کشف جهان باطن و توسعه اندیشه تحت شرایط معنیی تجویز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسیکولوژی
تصویر پسیکولوژی
روان شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسینه
تصویر پسینه
پستو، پسین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسینیان
تصویر پسینیان
آیندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین فردا
تصویر پسین فردا
دو روز بعد از فردا سه روز بعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسیکوز
تصویر پسیکوز
بیماری روانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین
تصویر پسین
آخرین، متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسین
تصویر پسین
((پَ))
آخرین، متأخر، زمان بین ظهر و غروب و عصر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
((س پَ))
تأخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسین زمان
تصویر پسین زمان
آخرالزمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسین دید
تصویر پسین دید
آپتئور، آپتئوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسین دارو
تصویر پسین دارو
آخرالدواء
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسینیان
تصویر پسینیان
آخرین، موخرین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
تاخر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسین
تصویر پسین
اخیر، آخرین، آخر، عصر، آخری، بعدی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسین بینی
تصویر پسین بینی
آخربینی
فرهنگ واژه فارسی سره
بعدازظهر، عصر، بازپسین، فرجام، موخر
متضاد: پیشین
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکلات کنجدی، حلوای کنجدی
فرهنگ گویش مازندرانی
چرت
فرهنگ گویش مازندرانی
شرجی، عرق
دیکشنری اردو به فارسی