تأخر. مقابل پیشی. تقدم: تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین شده ستی از شرف مردمی بسوی پسی. ناصرخسرو. ، تنگی. نیازمندی: گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. (گلستان). - در پسی ماندن، در تداول عوام، کامیاب نگردیدن و عقب ماندن
تأخر. مقابل پیشی. تقدم: تو بر نصیحت آن پیس جاهل پیشین شده ستی از شرف مردمی بسوی پسی. ناصرخسرو. ، تنگی. نیازمندی: گفت خاموش که در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن. (گلستان). - در پسی ماندن، در تداول عوام، کامیاب نگردیدن و عقب ماندن
واپس ماندگی. عقب ماندگی: بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی. ناصرخسرو. پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
واپس ماندگی. عقب ماندگی: بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی. ناصرخسرو. پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
خلاف نخستین و پیشین، بازپسین. واپسین اخیر. آخرین. مؤخر. آخره. اخری. آخر. متأخر: نخستین فطرت پسین شمار توئی خویشتن را ببازی مدار. فردوسی. ندانم که دیدار باشد جز این یک امشب بکوشیم دست پسین. فردوسی. فراوان ز گردان گردنفراز ز بهر پسین حمله را دار باز. اسدی. زپیغمبران او (محمد ص) پسین بد درست ولیک او شود زنده زیشان نخست. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀمؤلف ص 2). پسین مردم آمد که از هر چه بود بدش بهره و بر همه برفزود. اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102) و اصحاب ابوحنیفه... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب). اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی. مسعودسعد. ابن هرمه، پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب). اهزع، پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب)، مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). - پسین خلیفه، یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه. خاقانی گوید: بهتر خلف از پسین خلیفه. (از فرهنگ رشیدی). - روز پسین، قیامت. یوم الاّخر: پرستش همان پیشه کن یا نیاز همه کار روز پسین را بساز. فردوسی. ای پسر وامخواه روز پسین جان ستاند برهن و پایندان. نزاری. آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقۀ پیشین تا روز پسین باشد. حافظ. - صبح پسین، صبح صادق: گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم. خاقانی. - نماز پسین، نماز عصر. صلوه عصر. صلوه وسطی. نماز دیگر
خلاف نخستین و پیشین، بازپسین. واپسین اخیر. آخرین. مُؤخر. آخره. اُخری. آخر. متأخر: نخستین فطرت پسین شمار توئی خویشتن را ببازی مدار. فردوسی. ندانم که دیدار باشد جز این یک امشب بکوشیم دست پسین. فردوسی. فراوان ز گردان گردنفراز ز بهر پسین حمله را دار باز. اسدی. زپیغمبران او (محمد ص) پسین بد درست ولیک او شود زنده زیشان نخست. اسدی (گرشاسب نامه نسخۀمؤلف ص 2). پسین مردم آمد که از هر چه بود بدش بهره و بر همه برفزود. اسدی (گرشاسب نامه ایضاً ص 102) و اصحاب ابوحنیفه... بدین قول پسینند. (هجویری از کشف المحجوب). اندر جهان نخواهد بودن پس از تو شاه ای شاه تا قیامت شاه پسین توئی. مسعودسعد. ابن هرمه، پسین فرزندان و مرد که کلانسال باشد. (منتهی الارب). اهزع، پسین تیر که در کیش ماند ردی باشد یا جید یا آن بهترین تیرها باشد که جهت شداید و پیکار سخت نگاه دارند یا ردی تر. (منتهی الارب)، مابین ظهر و غروب و عصر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی). - پسین خلیفه، یعنی امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب رضی اﷲ عنه. خاقانی گوید: بهتر خلف از پسین خلیفه. (از فرهنگ رشیدی). - روز پسین، قیامت. یوم الاَّخر: پرستش همان پیشه کن یا نیاز همه کار روز پسین را بساز. فردوسی. ای پسر وامخواه روز پسین جان ستاند برهن و پایندان. نزاری. آن نیست که حافظ را رندی بشد از خاطر کاین سابقۀ پیشین تا روز پسین باشد. حافظ. - صبح پسین، صبح صادق: گرچه بهین عمر شد روز به پیشین رسید راست چو صبح پسین از همه خوشدم تریم. خاقانی. - نماز پسین، نماز عصر. صلوه عصر. صلوه وسطی. نماز دیگر