جدول جو
جدول جو

معنی پسندی - جستجوی لغت در جدول جو

پسندی
پسند شونده، مورد پسند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسندیار
تصویر پسندیار
(پسرانه)
اسفندیار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پشندی
تصویر پشندی
تهیه شده و به عمل آمده در پشند مثلاً سیب زمینی پشندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
پسندیده، برای مثال آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی - ۳۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسندر
تصویر پسندر
پسراندر، برای مثال جز به مادندر نماند این جهان گربه روی / با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا (رودکی - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسند
تصویر پسند
پسندیدن، قبول کردن، انتخاب کردن، سلیقه، دل خواه، پسوند متصل به واژه به معنای پسند کننده مثلاً خودپسند، دشوارپسند،
قبول شده توسط، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرفته شده توسط مثلاً عامه پسند، دلپسند، گیتی پسند، خاطرپسند
پسند داشتن: پسندیدن
پسند کردن: پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(سَنْ نِ)
ابن محمد بن عبدالهادی تتوی (مدنی) ابوالحسن، نورالدین سندی. فقیه حنفی. عالم در حدیث و تفسیر و عربی. اصل وی از سند و محل تولدش نیز در همین محل است و بمدینه تا زمان وفات مسکن گزید و بسال 1138 هجری قمری درگذشت. او راست: حاشیه بر سنن ابن ماجه. شرح سنن ادبی داود. حاشیه بر صحیح بخاری. حاشیه بر مسند امام احمد. حاشیه برسنن کبیرۀ غسانی. حاشیه بر بیضاوی. و غیر ذلک. (اعلام زرکلی ج 3 ص 938). رجوع به معجم المطبوعات شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابن شاهک داروغه بغداد که دخیل در شهادت موسی بن جعفر علیه السلام است. و سندی بن شاهک وی را زهر داد. رجوع به حبیب السیر، تاریخ اسلام ص 93، 194، ابن الندیم، البیان و التبیین ج 2 صص 261- 262 و ج 3 ص 80، 218 و عقدالفرید، الوزراء و الکتاب ص 129 شود
ابن علی وراق دکان او در طاق زبل (ظاهراً به بغداد؟) و وراق اسحاق ارجانی بن ابراهیم موصلی بوده و گویند که کتاب اغانی کبیر را او کرده و نسبت او را به اسحاق داده است. (از ابن الندیم). رجوع به الاوراق صولی ص 229 و 231 شود
گاهی سند گویندو از آن کشاجم را خواهند. و حال آنکه کشاجم شاعر و ادیب و کاتب معروف پسر سندی بن شاهک صاحب الحرس است
ابن صدقۀ کاتب به عربی شعر گفته و دیوان او پنجاه ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سند که از بلاد هند میباشد. (الانساب سمعانی). منسوب به سند ناحیتی از هندوستان قدیم که امروز داخل کشور پاکستان است:
از پارسی و تازی و از هندو و از ترک
وز سندی و رومی و ز عبری همه یکسر.
ناصرخسرو.
به پیغمبر عرب یکسر مشرف گشت و فرّ او
ز ترک و رومی و هندی و سندی، گیلی و دیلم.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 269)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی نخل بری و بی ثمر است که تنه آنرا بریده ظرفی بجای آن نصب بنمایند و بمرور یک شبانه روز در آن رطوبت جمع کرده پس برداشته بیاشامند، شیرین طعم و اگر یک دو روزه بماند و کف بکند مسکر میشود و از مطلق آن مراد نزد اهل هند آن رطوبت مجتمع مسکر است. (فهرست مخزن الادویه). شرابی است که از درخت نارجیل بهم میرسد. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
درتاج المصادر بیهقی در معنی کلمه حجلان گوید: برجستن مرغ و پندی و شتر پی کرده در رفتن - انتهی. ظاهراً پندی زاغ و کلاغ باشد یا صورتی از پند بمعنی غلیواژ
لغت نامه دهخدا
(پَ)
منسوب به پند:
پذیرند از تو شاهنشاه صاحب
همه گفتارها بندی و پندی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
نام موضعی به مشرق بحر عمان
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ)
منسوب است به مسند. رجوع به مسند شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه سپند سوزد چشم بد را:
ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند
تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر.
فرخی (دیوان، عبدالرسولی ص 108)
لغت نامه دهخدا
پاندیت دانشمندی از برهمنان عالم که مؤسس طریقتی باشد
لغت نامه دهخدا
(پُ / پِ سَ دَ)
مخفف پسراندر است که پسر زن باشد از شوی دیگر یا پسر شوهر باشد از زن دیگر. (برهان قاطع). پسر پدر باشد یعنی برادر پدری. (اوبهی). ناپسری. پسرشوهر. پسرشوی. پسرزن. ربیب:
جز بمادندر نماند این جهان کینه جوی
با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا.
رودکی (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دِ)
نام یکی از دیه های تنکابن مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(پَ شَ)
منسوب به پشند طهران. قسمی سیب زمینی از نوع خوب
لغت نامه دهخدا
کوه پشندی، کوهی در نواحی رود دونه در شمال غربی بجنورد
لغت نامه دهخدا
تصویری از پسندیده هوش
تصویر پسندیده هوش
عاقل باهوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند
تصویر پسند
قبول کرده، خوش آیند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسندر
تصویر پسندر
پسر زن از شوی دیگر پسر پدر از زن دیگر ناپسری
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته مقبول، خوب نیکو، نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشندی
تصویر پشندی
منسوب به پشند. یا سیب زمینی پشندی. سیب زمینی از نوع خوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسندیده مرد
تصویر پسندیده مرد
نیکمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسند
تصویر پسند
((پَ سَ))
گزینش، انتخاب، پسندیده، مقبول، نیک، خوب، دلخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسندیدگی
تصویر پسندیدگی
محبوبیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسندیده
تصویر پسندیده
جایز، مناسب، مجاز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسند
تصویر پسند
توافق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
اجابت، پذیرش، دلخواه، صوابدید، قبول، مرغوب، مقبولیت، مقبول، سلیقه، انتخاب، گزینش، گزیدن، تایید، تصدیق
متضاد: ناپسند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پی ریز کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در عباس آباد که اکنون درون شهر جای دارد و سابقا شامل
فرهنگ گویش مازندرانی