جدول جو
جدول جو

معنی پسندرود - جستجوی لغت در جدول جو

پسندرود
(پَ سَ دَ)
نام یکی از نهرهای مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 6 و 24 و 25)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسندر
تصویر پسندر
پسراندر، برای مثال جز به مادندر نماند این جهان گربه روی / با پسندر کینه دارد همچو با دختندرا (رودکی - ۵۱۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پدرود
تصویر پدرود
وداع، خداحافظی، برای مثال به پدرود کردن رخ هر کسی / ببوسید با آب مژگان بسی (فردوسی - لغت نامه - پدرود)، خوش، خوشحال، تندرست، برای مثال تو پدرود باش ای جهان پهلوان / که بادی همه ساله پشت گوان (فردوسی۲ - ۲/۷۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندروم
تصویر سندروم
مجموع آثار و علائمی که نشان دهندۀ یک بیماری مشخص نیست، نشانگان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
زینت و آرایش.
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی است به همدان. (معجم البلدان). از بلوکات ولایت همدان، حد شمالی کوههای فرقان، شرقی پیشخوار، جنوبی حاجی لو و غربی مهربان. عده قری 72. جمعیت 20000 تن است. (از جغرافیای کیهان). دهی است از دهات همدان. (نزهه القلوب ص 72)
لغت نامه دهخدا
محله ای است به بلخ و سنکرود نیز گفته اند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سرو کوهی. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از ’تویا’ و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است. زرنیخ احمر. از یونانی ’سندرش’ صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). سندر است که صمغی باشد شبیه به کاه ربا و روغن کمان را از آن پزند و فرق میان سندروس و کاه ربا این است که کاه ربا را چون در آتش نهند از آن بوی مصطکی آید و از سندروس بوی بغایت ناخوش آید. (غیاث) (برهان). صمغی است زرد که روغن کمان از آن گیرند. (انجمن آرای ناصری). صمغ زرد شفافی است که از هند آرند و بعضی گفته اند که صمغ ساج است و آن چون کهربا کاه را کشد، لیکن از کهربا در عمل جذب سست تر است و در طب بکار برند. (یادداشت مؤلف). صمغی است که برنگ زعفران زند و ابوعلی در قانون گوید: که صمغ درخت ساج است. (یادداشت مؤلف از مفردات قانون چ تهران ص 216). دزی آورده است که دو نوع است: هندی و سبتی. (از دزی ج 1 ص 693) :
مگر ایمنی از سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس.
فردوسی.
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای ز عنبر سارا بیا کنی.
منوچهری.
ز فریاد شیپور وآواز کوس
پدید آمد از سرخ گل سندروس.
نظامی.
، رنگ سرخ. (برهان) :
زمین تازه شد کوه چون سندروس
ز درگاه برخاست آوای کوس.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برنگ آبنوس
بیامد ببارید از او سندروس.
فردوسی.
، مطلق زرد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس.
فردوسی.
، سنگی است از سواحل دریای خزر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان مهرانروداست که در بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نام قریه ای به هرات. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180). یاقوت در معجم البلدان غندوذ آورده است
لغت نامه دهخدا
(غُ)
نفیر که برادر کوچک کرنا است و چون در قدیم آن را بسبب فراهم آمدن و جمع شدن مردم مینواخته اند، و غند بمعنی جمع و فراهم است آن را غندرود خوانده اند. (از برهان قاطع). گاودم. (فرهنگ اوبهی). با شیپور جمع در نظام امروز مقایسه شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). غنده رود. (برهان قاطع) (آنندراج) (فرهنگ شعوری). رجوع به گاودم شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام نغمه ای از تار رباب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
در زنده رود بیاید. (آنندراج). نام نهر اصبهان. (منتهی الارب). رودی به اصفهان گذرد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به زاینده رود، زنده رود و ترجمه محاسن اصفهان شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
زاینده رود. زنده رود اصفهان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُ دُ)
پرثنا. پرستایش:
بشادی ز اسپان فرود آمدند
زبان و روان پردرود آمدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اَدَ)
دهی است از بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد با 313 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوب و سردرختی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، رسن ستبر درشت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). و رجوع به اندرین شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
اوجاعی که زن را پس از وضع حمل پدید آید و آنراعرب حس ّ گوید. دردی که زاهو را باشد پس از ولادت
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
نام محلی کنار راه رشت و پهلوی میان کورابجیر و طالب آباد در 366900 گزی تهران
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رودخانه ای است از آذربایجان که بر دیلمان و گیلان گذرد. (برهان) (آنندراج). رودی است معروف مابین قزوین و گیلان. (رشیدی). رودی است عظیم که میان گیلان ببردو بدریای خزران افتد. (حدود العالم) : و چون آن رود از این دیه بگذرد برودی دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند. (سفرنامۀ ناصرخسرو ص 6). اندر سنۀ خمس و اربعمائه (405 هجری قمری) بدر حسنو را با خوشین مسعود کارزار افتاد بکنار سپیدرود. (مجمل التواریخ و القصص ص 401). بدر حسنو کشته شد بر جایی که آن را گوش خد خوانند بر کنار سپیدرود. (ایضاً ص 410).
این بحرسپیدجای ماندم
زآن سوی سپیدرود راندم.
تحفه العراقین (از شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
نام رودی است در ایالت فارس: آب مسن از قهستان سمیرم و سیتخت برمی خیزد، آب بزرگ است و گذار اسب به دشواری دهد و در نهر طاب افتد طولش چهل فرسنگ باشد. (نزهه القلوب ج 3 ص 224)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ دُ وَ)
دهی است از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل واقع در 22000هزارگزی جنوب باختری سولده. هوای آن معتدل و دارای 500 تن سکنه است. آب آن از رود خانه گچ رود و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و کارگری در معدن زغال سنگ است. راه شوسۀ به المده و معدن زغال دارد که استخراج میشود. زغال کار خانه حریربافی چالوس از این معدن است و در حدود 250 تن کارگر دارد. قسمتی از سکنۀ این ده جزو آمار پی مد منظور شده و اغلب آنها اهالی تبریز و خلخال و غیره میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). نام دهی است از دهات کجور مازندران که در نقشۀ دمورگان دیده میشود. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 148)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس درد
تصویر پس درد
دردهایی که پس از وضع حمل در زائو پدید میاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردرود
تصویر پردرود
پر دعا و ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندروم
تصویر سندروم
مجموع آثارو علاماتی که مرضی را متمایز و مشخص سازد
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرود
تصویر پدرود
ترک گفتن چیزی یا کسی را، خدا حافظی وداع بدرود: (از آن پس بپدرود با یکدگر بسی بوسه دادند بر چشم و سر) (فردوسی)، ترک متروک دور جدا: (مرا کردی چنان یکباره پدرود فکندن نام و ننگ خویش دررود) (ویس و رامین)، سلامت. یا پدرود بودن، خدا حافظی کردن، برای کسی سلامتی خواستن: (تو پدرود باش ای جهان پهلوان که جاوید بادی و روشن روان) (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسندر
تصویر پسندر
پسر زن از شوی دیگر پسر پدر از زن دیگر ناپسری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر درود
تصویر پر درود
پر ستایش پر ثنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندروس
تصویر سندروس
((سَ دَ))
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غندرود
تصویر غندرود
((غُ))
نفیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پدرود
تصویر پدرود
وداع کردن، خداحافظی، سلامت، تندرست
فرهنگ فارسی معین
از توابع میان بند منطقه ی نور
فرهنگ گویش مازندرانی
دردی خفیف که پس از درد شدیدی چون درد زایمان پدید آید
فرهنگ گویش مازندرانی