جدول جو
جدول جو

معنی پسمروک - جستجوی لغت در جدول جو

پسمروک
زرد و زار، لاغر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس روی
تصویر پس روی
مقابل پیش روی، حرکت به عقب، پیروی، متابعت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماروک
تصویر سماروک
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاروک
تصویر سپاروک
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساروک
تصویر ساروک
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، سارک، سارج، ساری، ساسر
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مردم بی مایه و بیکار. (برهان) (جهانگیری) ، احمق و بدطینت. (آنندراج) ، بدخو و خشمناک. (برهان) (جهانگیری). ستیزه جو و جنگجو و خشمناک و بدخو. (ناظم الاطباء). مرد ستیزنده. (آنندراج). دزد پیشه. (برهان) (جهانگیری). مرد دزد پیشه. (ناظم الاطباء). آنکه بدزدی و خیانت خو دارد. (آنندراج) ، هرزه گو. (برهان). یاوه گو. (جهانگیری). رفیق و مصاحب هرزه گو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پیروی. اتباع. اتبّاع. تبعیت. متابعت:
نیکخو گشتی چو کوته کردی از هر کس طمع
پیشرو گشتی چو کردی عاقلان را پس روی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دراز و بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رسن استوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ عِ)
سروکه. (منتهی الارب). بد روشی و درنگی و سستی در رفتار از لاغری یا ماندگی. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از المنجد) : سروک فلان و تسروک، مشی مشیه ردیه اوبطیه من هزال او اعیاء. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وِ)
آن که به سبب ضعف یا درماندگی، آهسته راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به سروکه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کبوترکه بعربی حمام گویند. (برهان) (آنندراج). کبوتر است و آن را سماروک نیز گویند. (جهانگیری) :
سپاروک ارچه اوج چرخ گیرد
کجا گردد رها از مخلب باز.
قطران (از جهانگیری).
رجوع به سباروک و سماروک شود
لغت نامه دهخدا
نام بهترین قسم از حنای خبیص. (یادداشت لغت نامه)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
مخفف پس رونده. پی رو. تبع. تابع. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (صراح اللغه). تبیع. (دهار) (منتهی الارب). آثف. (مهذب الاسماء). تألی. (منتهی الارب). مقتدی، مأموم:
همه گر پس رو و گر پیشوائیم
در این حیرت برابر می نمائیم.
عطار.
سته. پس رو قوم. استتلاء، پس رو چیزی شدن خواستن کسی را. تلو، پس رو چیزی. (منتهی الارب) ، دنبال:
دعای خالص من پس رو مرادتو باد
که به زیاد توام نیست پیشوای دعا.
خاقانی.
- پس روان، اتباع. اخلاف. قطین. حشم. (دهار). امت. توابع. اعقاب. آل. تبع. ستل. داجه، پس روان لشکر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یا پوسمولوک، (در تداول زنان) لاغر و گربز و مکار، کسی و غالباً زنی لاغر و باریک با صفت گربزی و حیله و مکر
لغت نامه دهخدا
(پِ)
ده پس رودک، قریه ای در هجده فرسخی میانۀشمال و مغرب کله وار است. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(پْسا / پِ)
نام رودکی به ده فرسنگی تارس کرسی کیلیکیه
لغت نامه دهخدا
بمعنی سارو باشد که مرغ سخنگوی است، (برهان)، مرغی است سیاهرنگ در هندوستان بسیار، گویند طوطی وار سخن آموزد، (انجمن آرا) (آنندراج)، رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو، ساری، شار، شارک و شارو شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 218 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انار، بنشن، بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری، جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
یکی از مراتب خداشناسی است که از مؤثر پی به اثر بردن و از علت معلول را شناختن باشد، و به اصطلاح صوفیه تازیه نام این مرتبه جمع است. باید دانست که نزد محققین درجات مردم در معرفت ایزد تعالی بر سه گونه است: یکی آنکه گروهی از مقلدین خالق را در مخلوق پوشیده و اصلاً نبینند و آن حضرت را از مخلوق پوشیده و جدا دانند و این مرتبه را که ادنی مراتب ایزدشناسی است ویژه درونان فارسی یعنی صاف دلان بلغت فارسی فرجندشای و نشیب سار و به عربی فرق گویند و صاحب فرق را ذوالعقل نیز خوانند، دیگر اینکه بعضی از موحدین در جمیع اعیان و هستی پذیرفتگان بوجود وحدت صرف نکردند و بسایر موجودات التفات ننمایند و این پایه را که اوسط درجۀ معرفه الله است هیربدان پارس سمرود و گردوند بکسر کاف فارسی و عربان جمع و صاحب جمع را ذوالعین خوانند. مرتبۀ سیم آن است که بعضی از محققین کامل ملاحظۀ هر دو مراتب را فرموده حق را در خلق و خلق را در حق بیند و بشهود یکی از دیگری محجوب نمایند، بلکه وجود واحد را از وجهی حق بیند و از وجهی خلق و ایشان را کثرت مانع مشاهدۀوحدت، و وحدت مزاحم معاینۀ کثرت نگردد و این رتبه را که اعلی مراتب است پارسیان ایرانیان سمرودسمرود وکروندکروند گویند و تازیان جمعالجمع خوانند و صاحبان مقام جمعالجمع را ذوالعقل و ذوالعین خوانند، پس سمرود به معنی جمعالجمع است. شیخ محمود شبستری در گلشن راز گفته است... وقتی در منقبت گفته ام:
رسته از پایگاه سمراد است
شسته بر پیشگاه سمرود است.
(آنندراج).
توضیح آنکه این لغت برساختۀ فرقۀ آذرکیوان است و از دساتیر آنندراج نقل شده است
لغت نامه دهخدا
لفظ ترکی است بمعنی استر که از جفت شدن خر نر و اسب ماده پیدا میشود، (از مصطلحات از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پس رو
تصویر پس رو
پس رونده پی رو تابع، دنبال
فرهنگ لغت هوشیار
مخلوطی است از آهک و خاکستر یا ریگ که در آب بمرور جذب انیدریک کربنیک کند و آهکش به صورت سنگ آهک که محکم و پایدار است در میاید و آن جهت ساختن حوض آب انبار گرمابه و بنای خانه به کار رود سارو. یا ساروج آبی ترکیب نوعی آهک با آب است که حرارت چندانی متصاعد نمیکند و حجمش نیز آن قدرها زیاد نمیشود اگر مواد خارجی آهک بیش از. 5، تا. 6، باشد آهک حاصل تیره رنگ است و با آن ساروج تهیه میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس روی
تصویر پس روی
پیروی اتباع تبعیت متابعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاروک
تصویر سپاروک
کبوتر حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاروک
تصویر سپاروک
((سَ))
کبوتر
فرهنگ فارسی معین
پس نشینی، عقب نشینی، قهقرا
متضاد: پیشروی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرموی و پشمالو
فرهنگ گویش مازندرانی
بی حال و بی جان
فرهنگ گویش مازندرانی
کندکار، کم تحرک
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا در حوزه ی شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
لاغر، کز کرده، جمع شده، درخود فرو رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
علف صحرایی
فرهنگ گویش مازندرانی