جدول جو
جدول جو

معنی پسله - جستجوی لغت در جدول جو

پسله
نهانی، در خفا، پنهان
تصویری از پسله
تصویر پسله
فرهنگ لغت هوشیار
پسله
((پَ سَ یا س ِ لِ))
جای نهانی، پنهان
تصویری از پسله
تصویر پسله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسله
تصویر بسله
دانه ایست مابین ماش و عدس ملک خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله
تصویر پیله
آبسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسله
تصویر رسله
دوستی مهربانی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیله
تصویر پیله
محفظه ابریشمین کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسکله
تصویر پسکله
چوبی که پشت در بیندازند که در باز نشود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله
تصویر پیله
پافشاری و اصرار در کاری به طوری که ایجاد دردسر و مزاحمت کند
چرک و ورم که در پای دندان پیدا شود، آبسه
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، پله
پیله کردن: کنایه از دربارۀ مطلبی بیش از حد سماجت و پافشاری کردن، اصرار کردن، در پزشکی ورم کردن لثه، چرک و ورم کردن پای دندان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسته
تصویر پسته
میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد
پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق
پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسله
تصویر بسله
خلر، گیاهی از تیرۀ پروانه واران با برگ های کوچک، گل های سفید، زرد یا آبی کم رنگ و دانه هایی که در غلافی شبیه غلاف باقلا جا دارد و مصرف خوراکی دارد، ملک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غسله
تصویر غسله
شست ابزار شوی ابزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گسله
تصویر گسله
گسیخته گسلیده، هر یک از گسیختگیهای آشکوبهای موازی طبقات زمین
فرهنگ لغت هوشیار
((پِ تِ))
درختی است از تیره سماقی ها که دسته مخصوصی را تشکیل می دهد. میوه اش دانه ای است، دارای پوست سخت، مغز آن سبزرنگ و لذید و مقوی و روغن دار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله
تصویر پیله
دارو، دوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله
تصویر پیله
کینه، عداوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله
تصویر پیله
چرک و ورم کردن پای دندان، آبسه، جوش مانندی که در پلک چشم بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله
تصویر پیله
((لِ))
محفظه ای که کرم ابریشم و بعضی حشرات دیگر با لعاب دهان خود، دور خود درست می کنند و پس از طی کردن دوره دگردیسی و بالغ شدن، از آن خارج می شوند
فرهنگ فارسی معین
بمعنی درجه ومرتبه، هر مرتبه وپایه از نردبان را گویند، راهرو بین طبقات پایین وبالای عمارت هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
دزدی، زنبیل و سبدی که طعام و جامه و بار مینماید در وی نهند، زن دندان ریخته، بیماری سل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پله
تصویر پله
بضاعت کم، سرمایۀ اندک، برای مثال پول و پله. بر «پلهٴ» پیرزنان ره مزن / شرم بدار از پلۀ پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
آغوز، شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، زهک، کلستروم، شمه، فلّه، فرشه، شیرماک
موی سر برای مثال بر پلۀ پیرزنان ره مزن / شرم بدار از «پلهٴ» پیرزن (نظامی۱ - ۴۸)
بیدمشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بهرامج، گربه بید، مشک بید، گربکو، بهرامه، بیدموش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
پیلۀ کرم ابریشم، پردۀ نازکی که کرم ابریشم از لعاب دهن خود به دور خود می تند و در میان آن محصور می شود، پیله ها را به ترتیب مخصوصی گرم می کنند و می ریسند تا ابریشم به دست آید، فیلچه، نوغان، بادامه، مخفّف واژۀ پیله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سله
تصویر سله
ظرفی که از شاخه های نازک درخت برای میوه یا چیز های دیگر ببافند، سبد، زنبیل
طبقۀ نازکی از لای که پس از بارندگی یا آب دادن اراضی رسی روی زمین می بندند و سفت می شود و در زمین های زراعتی مانع سبز شدن گیاه می شود باید آن را با وسایل مخصوص بشکنند و کود حیوانی به زمین بدهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پله
تصویر پله
((پَ))
پول، وجه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پِ لِّ))
هر مرتبه و پایه از نردبان، هر یک از مجموع پایه هایی که برای بالا رفتن از سطح زمین به اطاق یا بام و مانند آن و پایین آمدن از آن سازند جمع پلکان، برقی سیستم انتقال از یک طبقه به طبقه دیگر توسط برق با سرعتی معادل سرعت انسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
((پَ لِ یا لَ))
فله، شیر حیوان نوزاییده، فله، آغوز، زهک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
مایه کم، سرمایه اندک، موی اطراف سر، کفه ترازو، درختی است
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است علفی از تیره صلیبیان که چهار گونه از آن تاکنون شناخته شده و در نواحی جنوبی اروپا و شمال آفریقا و جنوب غربی آسیا پراکنده اند، زله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سله
تصویر سله
((سَ لَّ یا لُِ))
سبد، زنبیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پله
تصویر پله
پایه، مرتبه، درجه، هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت، زینه
پلۀ ترازو: کفۀ ترازو
پله پله: درجه به درجه، به تدریج، از یک پله به پلۀ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسله خوری
تصویر پسله خوری
حالت و چگونگی پسله خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسله خور
تصویر پسله خور
آنکه پیش دیگران کم میخورد و در نهان بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسله گر
تصویر پسله گر
((~. گَ))
کسی که پشت سر دیگران حرف می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسله خور
تصویر پسله خور
((~. خُ))
کسی که پیش دیگران کم می خورد و در نهان بسیار
فرهنگ فارسی معین