- پسرک
- پسر کوچک فرزند خرد
معنی پسرک - جستجوی لغت در جدول جو
- پسرک
- پسرو، پسربچه، پسر کوچک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
محوطه درخت دار، باغ مشجر انگلیسی پردیس پردیسه، ایستمانی
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید سپر کوچک
خسر (من باب تحبیب)
کوتاه قد کوتاه بالا، نیم تنه نمدی خشن یلک اشتربانه زرمانقه
تاجی که از گلها و ریاحین یا اسپرغمها ساختندی و پادشاهان و بزرگان بروزهای عید و جشنها و دیگر مردمان روز دامادی یا باز گشتن از فتحی یا ظفری بر سر میزیدند اکلیل ریحان عمار بساک
حالت وچگونگی پسر بنوت
پسر کوچک فرزند خرد
پرستو پرستوک
تفرجگاهی باغ مانند با محوطۀ وسیع و پر درخت
توقف اتومبیل در یک محل
توقف اتومبیل در یک محل
نیم تنۀ نمدی بی آستین که در قدیم سوارکاران می پوشیدند، جلیقۀ نمدی
مربوط به پسر، ویژگی کسی که به فرزند پسر علاقۀ بیشتری دارد
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، ورس، اسفرک، زریر
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، سنگک، ژاله، سنگچه، یخچه، شهنگانه، آب بسته، شخکاسه، سنگرک، پسنگک
باغ وسیع پر درخت برای گردش و شکار، محفظه ای توری برای نگه داری بچه های کوچک، مانک (واژه فرهنگستان)
توقف اتومبیل ها و دیگر وسایل نقلیه
((پَ))
فرهنگ فارسی معین
بساک، تاجی که از انواع گل ها درست می کردند و پادشاهان و بزرگان در جشن ها و مراسم دیگر بر سر می گذاشتند
پسرک، پسر کوچک
بساک، کیسۀ کوچکی حاوی دانۀ گرده که در انتهای پرچم گل واقع شده، انتهای برجستۀ پرچم که محتوی دانه های گرده است، تاج ساخته شده از گل، افسر، یسال
Boyish
мальчишеский
burschikos
хлоп'ячий
chłopięcy
infantil
infantile
infantil
garçonne
kinderachtig