میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
میوه ای کوچک، بیضی شکل با پوست سخت و مغز سبز رنگ، لذیذ، مقوی و روغن دار، دارای ویتامین های ۱b و ۲b که درخت آن در آب و هوای معتدل به ثمر می رسد پستۀ خندان: پسته ای که دهان آن باز باشد، کنایه از دهان معشوق پستۀ زمینی: در علم زیست شناسی بادام زمینی
نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنۀ مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت. فستق. بطم اخضر: دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد. شهید (از لغت نامۀ اسدی). منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته. رودکی. تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال. منجیک. هم از خوردنیها و هر گونه ساز که ما را بباید بروز دراز... همان ارژن و پسته و ناردان بیارد یکی مؤبد کاردان... فردوسی. دو چشمش چو دو نرگس آبگون لبانش چو پسته رخانش چو خون. فردوسی. جز خوی بد فراخ جهانی را بر تو که کرد تنگ تر از پسته. ناصرخسرو. گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش. خاقانی. بنگر این هر سه ز خامی رسته را جوز را و لوز را و پسته را. (مثنوی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. ، دهان معشوق. - پسته بن، درخت پسته. - پستۀ خندان، پستۀ دهان باز: مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد. صائب (ازفرهنگ شعوری). - پسته دهان، لقب معشوق: ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب در غم عشق تو چیست چارۀ این مستمند. ؟ سوزنی. - پستۀ زمینی، کازو. - پستۀ شکرفشان، کنایه از لب و دهان معشوق است. (برهان قاطع). - پستۀ غالیه، حب البان. (بحر الجواهر). - پسته لب، کنایه از معشوق. - پسته مغز، مغز پسته
نام میوه ای است که درخت آن در نقاط مختلف ایران ازجمله دامغان و قزوین و رفسنجان و اردستان غرس شود و در مراوه تپه بحال وحشی است و پوست آن برای رنگ کردن مصرف میشود. مؤلف قاموس مقدس گوید که آن در اصل از آسیای صغیر بسایر امکنۀ مشرق و اروپای جنوبی انتشار یافت. فِستق. بُطم اخضر: دهان دارد چو یک پسته لبان دارد به می شسته جهان بر من چنین بسته بدان پسته دهان دارد. شهید (از لغت نامۀ اسدی). منم خوکرده بابوسش چنان چون باز برمسته چنان بانگ آرم از بوسش چنان چون بشکنی پسته. رودکی. تو شادمانه و بدخواه تو ز انده و رنج دریده پوست به تن بر، چو مغز پسته، سفال. منجیک. هم از خوردنیها و هر گونه ساز که ما را بباید بروز دراز... همان ارژن و پسته و ناردان بیارد یکی مؤبد کاردان... فردوسی. دو چشمش چو دو نرگس آبگون لبانش چو پسته رخانش چو خون. فردوسی. جز خوی بد فراخ جهانی را بر تو که کرد تنگ تر از پسته. ناصرخسرو. گرچه کشف چو پسته بود سبز و گوژ پشت حاشا که مثل پستۀ خندان شناسمش. خاقانی. بنگر این هر سه ز خامی رسته را جوز را و لوز را و پسته را. (مثنوی). نخود و کشمش و پسته خرک و میوۀ تر قصب انجیر و دگر سرمش اسفید بیار. بسحاق. ، دهان معشوق. - پسته بن، درخت پسته. - پستۀ خندان، پستۀ دهان باز: مهرزن بر دهن خنده که در باغ جهان سر خود میخورد آن پسته که خندان باشد. صائب (ازفرهنگ شعوری). - پسته دهان، لقب معشوق: ای بت بادام چشم پسته دهان قندلب در غم عشق تو چیست چارۀ این مستمند. ؟ سوزنی. - پستۀ زمینی، کازو. - پستۀ شکرفشان، کنایه از لب و دهان معشوق است. (برهان قاطع). - پستۀ غالیه، حب البان. (بحر الجواهر). - پسته لب، کنایه از معشوق. - پسته مغز، مغز پسته
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرودی پایینی، حضیض سفل مقابل بالا بلندی، زمین پست مقابل بلندی، گودی، نشیب قنوع، کوتاهی کم ارتفاعی، انحطاط انخفاض، خواری زبونی بیاعتباری ذلت، نانجیبی پست فطرتی ناکسی رذالت دنائت خست، تنگ چشمی کوته نظری. یا به پستی افتادن، بیچاره و مفلوک شدن
فرودی پایینی، حضیض سفل مقابل بالا بلندی، زمین پست مقابل بلندی، گودی، نشیب قنوع، کوتاهی کم ارتفاعی، انحطاط انخفاض، خواری زبونی بیاعتباری ذلت، نانجیبی پست فطرتی ناکسی رذالت دنائت خست، تنگ چشمی کوته نظری. یا به پستی افتادن، بیچاره و مفلوک شدن
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
آنچه او را پرستند و ستایش کنند بحق همچو خدای تعالی و بباطل همچو بت پرستیده، پرستش عبادت: ای آنکه ترا پیشه پرستیدن مخلوق چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ک) (کسائی)، زن خدمتکار
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد
گوسفند سه یا چهار ساله نر. آنچه باتش پزند تا در خور استفاده گردد آنچه باتش گرم و نرم و قابل خوردن شده طبخ شده مقابل خام نپخته، رسیده یانع نضیج مقابل نارسیده نرسیده نارس خام کال. یا میوه پخته. میوه رسیده، تمام کامل بی عیب و نقص، آنکه از افراط و تفریط اندیشه بیرونستظزموده با تدبیرنیک اندیشیده جا افتاده مجرب گران سنگ محتاط فهمیده. سنجیده منتبه. یا مرد زن پخته. مرد زن مجرب، دانا عاقل، واصل، جمع پختگان. یا پختگان حقیقت. دانایان اسرار واصلان حق، رنگی که بحد اشباع رسیده باشد، گل شکل گرفته پس از بیرون آمدن از کوره مقابل خام. یا خط پخته. خطی نیکو که از روی تعلیم و دستور باشد که صاحب آن بسیار کتابت کرده باشد، یا زر پخته. که از غل و غش پاک کرده باشند زر گداخته زرناب. یا کاغذ پخته. کاغذی که آهار و مهره داشته باشد، یا نان پخته. نعمتی که با رنج بدست آمده باشد: خدا نان پخته ای برایش رسانده. یا نوشته (کتاب) پخته. که مطالب آن با تحقیق و مطالعه دقیق نوشته شده باشد