چیزی که پول آن مدتی پس از معامله داده شود، نسیه، برای مثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
چیزی که پول آن مدتی پس از معامله داده شود، نسیه، برای مِثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)
نسیه باشد (مقابل دستادست و پیشادست، نقد) که بهاء متاع خریده در زمان خرید ندهند و بوقتی دیگر محوّل کنند: ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور
نسیه باشد (مقابل دستادست و پیشادست، نقد) که بهاء متاع خریده در زمان خرید ندهند و بوقتی دیگر محوّل کنند: ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که پسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابل پسادست، معاملۀ نقد، برای مثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
اجرت پیش از کار، مزدی که پیش از کار کردن به مزدور بدهند، مقابلِ پسادست، معاملۀ نقد، برای مِثال ستد و داد جز به پیشادست / داوری باشد و زیان و شکست (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۷)
ویژگی سودا و معاملۀ نقد که چیزی بخرند و پول آن را همان ساعت بدهند، پیشادست، برای مثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)، تن به تن
ویژگی سودا و معاملۀ نقد که چیزی بخرند و پول آن را همان ساعت بدهند، پیشادست، برای مِثال ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۴)، تن به تن
مقابل پسادست و نسیه به معنی نقد. (از برهان). زری که گاه خریدن چیزی فروشنده را دهند: ستدوداد مکن هرگز جز پیشادست که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد. ابوشکور. ستدوداد جز به پیشادست داوری باشد و زیان و شکست. لبیبی. ، اجرت پیشی. (برهان). مزد پیش. اجرت پیش. برابر دستادست بمعنی نقد و پسادست بمعنی نسیه. مزدپیشی که قبل از انجام کار بفروشنده یا کننده دهند. بیعانه. سلم، پیشدست و مقدم و غالب. (فرهنگ نظام) ، پیشدستی. (برهان)
مقابل پسادست و نسیه به معنی نقد. (از برهان). زری که گاه خریدن چیزی فروشنده را دهند: ستدوداد مکن هرگز جز پیشادست که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد. ابوشکور. ستدوداد جز به پیشادست داوری باشد و زیان و شکست. لبیبی. ، اجرت پیشی. (برهان). مزد پیش. اجرت پیش. برابر دستادست بمعنی نقد و پسادست بمعنی نسیه. مزدپیشی که قبل از انجام کار بفروشنده یا کننده دهند. بیعانه. سلم، پیشدست و مقدم و غالب. (فرهنگ نظام) ، پیشدستی. (برهان)
بیعانه و پول پیشکی. (ناظم الاطباء). اعتبار. (دمزن). وعده ای را گویند که در خرید و فروش و اخذ و اعطا داده میشود: بسادست داد، یعنی وعده داد. (شعوری ج 1 ورق 152) : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که بسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور (از شعوری)
بیعانه و پول پیشکی. (ناظم الاطباء). اعتبار. (دِمزن). وعده ای را گویند که در خرید و فروش و اخذ و اعطا داده میشود: بسادست داد، یعنی وعده داد. (شعوری ج 1 ورق 152) : ستد و داد مکن هرگز جز دستادست که بسادست خلاف آرد و صحبت ببرد. ابوشکور (از شعوری)
بمعنی نسیه باشد و آن خریدن اسباب و اجناس است که بعد از چند روز قیمت بدهند. (برهان قاطع). خریدی که پول آنرا بهنگام دیگر گذارند نسیه باشد و پیشادست نقد بود... (فرهنگ خطی). پسادست
بمعنی نسیه باشد و آن خریدن اسباب و اجناس است که بعد از چند روز قیمت بدهند. (برهان قاطع). خریدی که پول آنرا بهنگام دیگر گذارند نسیه باشد و پیشادست نقد بود... (فرهنگ خطی). پسادست
ذخیره. پس انداز. یخنی. ذخر. - پس دست خود داشتن و پس دست نگاه داشتن، ذخر. اذخار. ذخیره کردن برای موقع احتیاج. پس انداز کردن. یخنی نهادن. - پس دست کردن، پنهان کردن. اندوختن. ذخیره نهادن: وگر بخانه زری ماند زن کند پس دست. امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ رشیدی)
ذخیره. پس انداز. یخنی. ذخر. - پس دست خود داشتن و پس دست نگاه داشتن، ذخر. اذخار. ذخیره کردن برای موقع احتیاج. پس انداز کردن. یخنی نهادن. - پس دست کردن، پنهان کردن. اندوختن. ذخیره نهادن: وگر بخانه زری ماند زن کند پس دست. امیرخسرو دهلوی (از فرهنگ رشیدی)
درستکار. با صحّت عمل. مقابل ناپاکدست: نبیرۀ جهاندار هوشنگ هست همان راد و بینادل و پاکدست. فردوسی. گشاده زبان و دل و پاکدست پرستندۀ شاه و یزدان پرست. فردوسی. سر بسر دعویست مرد امر و معنی دار کو تیزبینی پاکدستی رهبری غمخوار کو. سنائی
درستکار. با صحّت عمل. مقابل ناپاکدست: نبیرۀ جهاندار هوشنگ هست همان راد و بینادل و پاکدست. فردوسی. گشاده زبان و دل و پاکدست پرستندۀ شاه و یزدان پرست. فردوسی. سر بسر دعویست مرد امر و معنی دار کو تیزبینی پاکدستی رهبری غمخوار کو. سنائی
بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد: مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی. چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست. نظامی. ، با فعل دادن، بمعنی سپردن و تسلیم کردن: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)
بیشتر با فعل آمدن به کار رود و بمعنی پیش آمدن باشد: مگر باز سپید آمد فرادست که گلزار شب از زاغ سیه رست ؟ نظامی. چو عیسی بر دو زانو پیش بنشست خری با چارپا آمد فرادست. نظامی. ، با فعل دادن، بمعنی سپردن و تسلیم کردن: ابوالقاسم بدین تسویل و تخجیل فریفته شدو زمام خویش فرا دست نصر داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر
سابق سبقت گیر مقدم: بدانید کوشد به بد پیشدست مکافات این بد نشاید نشست. (شا. لغ)، پیشدستی سبقت کنون کینه را کوس بر پیل بست همی جنگ ما را کند پیشدست. (شا. لغ)، پیشادست پول پیشکی که قبل از شروع بکار بکارگر دهند بیعانه، نقد مقابل نسیه، صدر